فعل A1 Flashcards

1
Q

Helfen هلفن

A

کمک کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

Nehmenن من

A

برداشتن بردن، با وسیله نقلیه رفتن،خوردن(مصرف کردن) ،دریافت کردن،پشت سرگذاشتن،تصرف کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

Variieren فاغی یغن

A

گوناگونی دادن، جایگزین کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

Vorstellen فوراشتلن

A

معرفی کردن خود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

Lesen لزن

A

خواندن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

Ordnen اوردنن

A

مرتب کردن،اختصاص دادن ، جور کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

Begrüßen به گوغوسن

A

خوش آمدگویی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

Verabschieden فرابشیدن

A

خداحافظی کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

Notieren نوتیغن

A

نت برداشتن ، یاداشت کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

Sammelnزاملن

A

جمع آوری کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

Wählen وهلن

A

انتخاب کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

Können کنن

A

بلد بودن، توانستن،ممکن بودن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

Kennen کنن

A

شناختن ، دانستن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

Stimmen اشتیمن

A

تایید کردن، درست بودن،رای دادن، واداشتن(کردن)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

Beschreiben ب اشغایبن

A

توصیف کردن چیزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

Gucken گوکن

A

نگاه کردن ،تماشا کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

Schauen شوان

A

به چیزی نگاه کردن، تماشا کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

Glauben گلوبن

A

معتقد بودن، باور داشتن ، فکر کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

Denkenدنکن

A

فکر کردن، تصور کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

Bezahlen بتسالن

A

[گذشته کامل: bezahlt]

پرداخت کردن ، تسویه حساب کردن

  1. Die Rechnung ist noch nicht bezahlt.
  2. صورت‌حساب هنوز پرداخت نشده‌است.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

berichtenبه غیشتن

A

[گذشته کامل: berichtet]

اطلاع دادن،تعریف دادن،گزارش دادن

Ich habe ihm alles berichtet.
من به او همه چیز را گزارش دادم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

Brauchenبروخن

A

نیاز داشتن ، احتیاج داشتن ،خواستن،

بایستن، ناگزیربودن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

Fehlenفلن

A

کم و کاستی داشتن، نبودن چیزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

Übenاوبن

A

تمرین کردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Hängen هنگن
[گذشته کامل: gehangen] آویزان بودن, آویخته بودن، متصل بودن آویزان کردن آویختن Im Museum hängen interessante Bilder. در موزه عکس‌های جالبی آویخته شده‌است.
26
Merkenمرگن
بخاطر سپردن چیزی
27
Unterstreichenانتااشتغایشن
زیر چیزی خط کشیدن
28
Sagenزاگن
گفتن،صحبت کردن
29
Markierenمارکیغن
علامت گذاری کردن
30
Machenماخن
انجام دادن کاری، ساختن
31
Kaufen ک اوفن
خریدن
32
Suchenزوخن
جستجو کردن ،سرچ کردن،گشتن
33
Liebenلی بن
دوست داشتن، عاشق بودن، همبستر بودن ، نزدیکی کردن
34
Liegenلی گن
[گذشته کامل: gelegen] 1- جایی دراز کشیدن،خوابیدن . Das Kind liegt auf dem Rücken. بچه بر روی کمر دراز کشیده‌است. 2- جایی قرارداشتن( بصورت افقی) #. Der Brief liegt schon auf Ihrem Schreibtisch. . نامه روی میز مطالعه‌ شما قرار دارد. ##. Die Zeitung liegt auf dem Sofa, neben dem Buch. . روزنامه روی مبل است، نزدیک کتاب. 3- ،تقصیر کسی بودن، 4- تکیه دادن 5- کسی در کاری خوب بودن 6- بر دوش کسی بودن
35
Legenل گن
[گذشته کامل: gelegt] 1- گذاشتن: , #. Ich habe die Post auf den Schreibtisch gelegt. . من نامه‌ها را روی میز تحریر گذاشتم. ##Legen Sie das Buch auf den Tisch. آن کتاب را روی میز بگذارید. 2-قراردادن. , 3_ دراز کشیدن 4- خوابیدن، 5- تخم گذاشتن، 6- کاشتن، 7- فرو کش کردن( کم شدن، آرام گرفتن)
36
Findenفیندن
پیدا کردن یا پیدا شدن ، نظری داشتن, دریافت کردن مورد چیزی قرار گرفتن،
37
Arbeitenاربایتن
کار کردن، حرکت کردن ‌‌ و رفتن
38
Antwortenان واورتن
جواب دادن،واکنش نشان دادن
39
Buchstabierenبوشتابیغن
هجی‌کردن
40
Passenپاسن
پاس شدن، مناسب شدن،اندازه بودن،
41
Lernenلرنن
یاد گرفتن،
42
Seinزاین
بودن,هستن،قرارداشتن،باید، وجود داشتن(زنده بودن)
43
Spielen اشپیلن
بازی کردن ،اجرا کردن، نواختن یک‌ ساز
44
Nachsprechenناخ اشپرشن
تکرار کردن عین جمله بعد شنیدن
45
Sehenزهن
دیدن ، نگاه کردن ،قضاوت کردن،مراقبت کردن،
46
Fragenفراگن
پرسیدن، سوال کردن، درخواست کردن،از خودپرسیدن، فکر کردن،
47
Ankreuzen انکغویتسن
ضربدرزدن،تیک زدن،
48
Ergänzenارگنسن
تکمیل کردن، کامل کردن، اضافه کردن، پر کردن
49
Schreibenاشغایبن
نوشتن
50
Wohnen وه نن
زندگی کردن، سکونت داشتن،
51
Heißen هایسن
نام‌داشتن، نامیده شدن،اسم دادن،معنی داشتن
52
Sprechen اشپرشن
صحبت کردن، حرف زدن، بیان کردن ، ادا کردن، بر زبان آوردن
53
Hören هوغن
شنیدن،گوش دادن،
54
Diktieren دیکتیغن
دیکته کردن، دیکته گفتن، تحمیل کردن،مشخص کردن، تعیین کردن
55
Gehen گه هن
پیش رفتن،کار کردن،، رفتن ( راه رفتن، پیاده رفتن)،ممکن بودن، امکان داشتن،رابطه داشتن،جا گرفتن ( جا شدن)،تقسیم شدن،گذشتن( سپری شدن)،وارد شدن (اغازشدن)،رسیدن،لباس پوشیدن،بی اجازه سر چیزی رفتن ،مطابق چیزی پیش رفتن، مطابق میل بودن ،حرکت کردن رفتن،امتداد داشتن ،متمایل بودن،اصابت کردن ،در جایی پخش شدن،خطاب به کسی بودن،به صدا در آمدن،قابل قبول یا قابل تحمل بودن،حجم گرفتن، اتفاق افتادن،فراتر از حد‌ بودن،راجع به چیزی بودن،
56
Schickenشی کن
فرستادن
57
Erfinden افیندن
اختراع کردن ، درست کردن ،از خود دراوردن، از خود ساختن
58
Kosten کوستن
قیمت داشتن ، ارزیدن
59
Benutzen به نوتسن
استفاده کردن
60
Haben هابن
داشتن
61
Würfeln وارفلن
تاس ریختن،تکه کردن ،قیمه کردن
62
Zusammenpassen سوزامن پاسن
با هم مچ شدن، با هم جور شدن
63
Geben گ بن
دادن، وجود داشتن،برگزار کردن، برپا کردن،اجرا کردن، شدن ، نتیجه دادن، بالا آوردن (استفراغ کردن)،اهمیت دادن،گذاشتن(قراردادن)،وصل کردن(تلفن)،درس دادن، گفتن( بیان کردن، به زبان آوردن)،صدا دادن،تذکر دادن،رفتار کردن، فروکش کردن( کم شدن)،
64
Korrigieren کوریگیغن
تصحیح کردن ، درست کردن ، اصلاح کردن
65
Faulenzen فوولنسن
تنبلی کردن، استراحت کردن،
66
Schlafen اشلافن
خوابیدن
67
essen اسزن
خوردن
68
Fahren فاغن
راندن، رانندگی کردن ، رفتن با وسیله نقلیه زمینی ، حرکت کردن (با وسیله نقلیه)، جابجا شدن،کنار آمدن، سر کردن ، کشیدن، نوازش کردن ،کسی را به جایی بردن (رساندن)،
69
Treffen تغه فن
ملاقات کردن،دیدن، چیزی به کسی خوردن (ضربه خوردن)،همدیگر را ملاقات کردن(مواجه شدن با هم)،صدمه زدن(به چیزی آسیب زدن)، آسیب دیدن ، انجام دادن ( مطابق میل کسی بودن یا نبودن)،برخورد کردن( با چیزی مواجه شدن)،چیزی را تشخیص دادن( حدس زدن)،دست یافتن( به هدف رسیدن)
70
Besuchen به زوخن
ملاقات کردن، دیدن کردن ،شرکت کردن حضور یافتن(رفتن)،
71
Besichtigen بزیش تیگن
[گذشته کامل: besichtigt] بازدید کردن، دیدن کردن 1. Ich möchte gern den Dom besichtigen. 1. من دوست دارم از کلیسای جامع دیدن کنم.
72
Aufräumen اوف غویمن
مرتب کردن، تمیز کردن،
73
Wollen واه لن
خواستن، میل داشتن،لازم بودن ، بایستن،رفتن 1.Ich will nach Hause. 1. من می‌خواهم به خانه بروم. 2.Zu wem wollen Sie? 2. شما می‌خواهید نزد چه کسی بروید؟ کاربرد فعل wollen (کاربرد فعل wollen به معنای رفتن فعل "wollen" به معنای (رفتن) در زبان عامیانه کاربرد زیادی دارد. در این ترکیب فعل (gehen) از انتهای جمله حذف شده‌است و به همین علت فعل را می‌توان به معنای (خواستن برای رفتن) ترجمه کرد. (".Ich will weg" (من می‌خواهم بروم.)
74
Präsentieren پغه زنتی غن
پرزنت کردن، ارایه کردن ، معرفی کردن،
75
Sitzen زی تسن
نشستن،
76
Waren واغن
گذشتهsein بوده،قرارداشته،وجود داشته( زنده بوده)
77
Kontrollieren کنتو لی غن
کنترل کردن، بررسی کردن، چک کردن،
78
Zeigen سای گن
[گذشته کامل: gezeigt] نشان دادن،اشاره کردن،خود را نشان دادن,آفتابی شدن ، دیده شدن، 1. dem Polizisten seinen Ausweis zeigen 1. به پلیس کارت شناسایی‌اش را نشان دادن
79
Kochen کوخن
پختن، آشپزی ،جوشیدن ،جوش آوردن ،
80
Chillen شیلن
استراحت کردن،آرام شدن
81
Erklären ارکلی غن
توضیح دادن ، شرح دادن
82
Verstehen فرشتی هن
فهمیدن، متوجه شدن ، درک کردن،با هم کنار آمدن ( همدیگر را فهمیدن)،برچیزی تسلط داشتن، مهارت داشتن،
83
Grillen گه غیلن
گریل کردن، کباب کردن،
84
gewinnen گه وینن
برنده شدن، پیروز شدن، بردن
85
Zählen س لن
شمردن , جمعیت داشتن،ارزش داشتن( با ارزش شمردن ) ، با اهمیت داشتن، چیزی راه به شمار اوردن ( روی چیزی حساب کردن)
86
Bedeuten بدویتن
معنا داشتن،به معنای چیزی بودن،معنا دادن
87
Malen مالن
نقاشی کردن، کشیدن
88
Tanzen تانسن
رقصیدن
89
Schwimmen شوایمن
شنا کردن ،
90
Joggen جوگن
آهسته دویدن، دویدن
91
Surfen زورفن
،گشت‌زدن [در اینترنت] مرورکردن [اطلاعات اینترنت]
92
Einfahren آین غاغن
راندن، وارد شدن، عادت کردن ، حرکت کردن ،راه افتادن
93
beginnen به گینن
شروع کردن،شروع شدن
94
Fangen فانگن
گرفتن، قاپیدن
95
Anfangen آن فانگن
شروع کردن، شروع شدن
96
Stehen اشتهن
توقف کردن ،ایستادن، متوقف شدن بودن قرار داشتن، وجود داشتن مناسب بودن آمدن (پوشاک) نوشته شدن چاپ شدن، آمدن کمک کردن پشت کسی بودن، حمایت کردن مسئولیت به‌عهده گرفتن مسئول بودن نظری داشتن دیدگاهی داشتن، برداشتی داشتن گذاشتن باقی گذاشتن (غذا)، چیزی را جایی جا گذاشتن،تمام شدن
97
Aufstehen اوف اشتهن
بلند شدن ، بیدار شدن
98
einkaufen این کوفن
خرید کردن
99
Mitnehmen میت ن من
همراه خود بردن، با خود بردن
100
anrufen آن غوفن
تلفن کردن، تلفنی صحبت کردن کمک خواستن مراجعه کردن ruft an hat angerufen
101
rufen غوفن
صدا زدن ،صدا کردن، خبرکردن
102
Räumen غویمن
بیرون بردن تخلیه کردن ترک کردن، خالی کردن
103
Mitkommen میت کومن
به همراه آمدن ، بهمراه داشتن
104
Fernsehen فهن زهن
تلویزیون تماشا کردن
105
ausgehen اوس گه هن
خاموش شدن از کار افتادن، قطع شدن بیرون رفتن، تمام شدن، نتیجه دادن،
106
Aufhören اوف هوغن
تمام شدن،تمام کردن ،پایان یافتن، متوقف شدن
107
ausfallen اوس فالن
لغو شدن، کنسل شدن، برگزار نشدن
108
Fallen فالن
[gefallen:گذشته کامل ] Er ist aus dem Bett gefallen. او از تخت افتاد. افتادن ،سقوط کردن ، برف/باران باریدن، کاهش یافتن سقوط کردن، پایین آمدن کشته شدن ،تلف شدن تسخیر شدن، فتح شدن بی‌اعتبار شدن ،منسوخ شدن ، مصادف شدن تعلق گرفتن ،نصیب شدن گرفته شدن ،صادر شدن، زده شدن دچار شدن گرفتار شدن
109
Stattfinden اشتات فین دن
برگزار شدن، انجام شدن، اتفاق افتادن
110
Wegfahren وگ فاغن
[گذشته کامل: weggefahren] (با ماشین) ترک کردن، (با ماشین) رفتن 1.Fährst du am Wochenende weg? 1. آیا آخر هفته می روی؟
111
Spazieren اش پاسی غن
پیاده روی کردن(قدم زدن )
112
Packen پاکن
بستن (چمدان، بسته) ، جمع کردن
113
Reparieren رپاغی غن
تعمیر کردن
114
Vorhaben فوهابن
قصد داشتن، برنامه داشتن،پلن داشتن
115
basteln بازتلن
با دست درست کردن ،صنایع دستی درست کردن، ساختن
116
bringen به غینگن
آوردن ،بردن، ارائه کردن, پخش کردن، منتشر کردن از عهده (کاری) برآمدن واداشتن وادار کردن
117
Mitbringen میت به غینگن
با خود آوردن ، به همراه آوردن
118
Zelten س لتن
اردو رفتن، اردو زدن، چادر زدن
119
Wandern واندن
پیاده روی کردن ،راه‌پیمایی کردن، گشتن
120
Kegeln کی گلن
بولینگ بازی کردن
121
ausfüllen اوزفولن
پر کردن ( مثلا یک فرم یا لیوان آب )
122
Mischen میشن
مخلوط کردن ،قاطی کردن
123
erhitzen ارهیتسن
گرم کردن، حرارت دادن گرم شدن حرارت دیدن (sich erhitzen) عصبانی کردن
124
braten بغاتن
کباب کردن، کبابی کردن، سرخ کردن
125
Wenden وندن
دور زدن ، برگرداندن مراجعه کردن (sich wenden)
126
Servieren زرویغن
سرو کردن یا کشیدن غذا
127
trinken تغینکن
نوشیدن
128
Vergessen فرگسن
[گذشته کامل: vergessen] فراموش کردن ، کنترل خود را از دست دادن 1. Entschuldigung, ich habe Ihren Namen vergessen. 1. ببخشید، من نام شما را فراموش کرده‌ام.
129
bekommen ب کومن
دریافت کردن ،گرفتن چیزی خریدن [گرفتن] (ضربه توپ /لگد/کتک/شکاف) خوردن دچار چیزی شدن دیدارداشتن(مهمان داشتن) کسی را وادار به کاری کردن
130
Probieren پوبیغن
امتحان کردن، مزه کردن، آزمایش کردن
131
Warten وارتن
منتظر بودن، منتظر ماندن سرویس کردن چک کردن
132
Möchten موشتن
میل داشتن ،دوست داشتن، خواستن
133
annehmen آن نهمن
پذیرفتن ،دریافت کردن، قبول کردن حدس زدن
134
bereiten ب غایتن
باعث شدن ,سبب شدن
135
Vorbereiten فور ب غایتن
آماده کردن، (از پیش) آماده کردن آماده شدن ،خود را آماده کردن (sich vorbereiten)
136
Korrigieren کوغی گی غن
تصحیح کردن، درست کردن، اصلاح کردن
137
Unterstützen اونتا اشتوتسن
حمایت کردن، پشتیبانی کردن
138
Stellen اشتلن
گذاشتن, قرار دادن . Ich stelle die Blumen in eine Vase. . من گل‌ها را در گلدان می‌گذارم. (sich stellen) به جایی رفتن خود را قرار دادن چیزی را تنظیم کردن einen Antrag stellen
139
Verdienen فردینن
درآمد داشتن ،پول درآوردن، حقوق گرفتن سزاوار چیزی بودن [چیزی حق کسی بودن، استحقاق چیزی را داشتن]
140
bearbeiten ب اربایتن
ویرایش کردن، ادیت کردن
141
Wissen ویسن
چیزی را شناختن [دانستن] چیزی را به یاد یا خاطر آوردن توانستن، مقدور بودن، توانایی داشتن
142
Erklären ارکه لی غن
توضیح دادن،شرح دادن
143
Müssen موسن
مجبور بودن ، بایستن
144
Wollen وولن
خواستن ،میل داشتن، لازم بودن ، کاربرد فعل wollen به معنای لازم بودن از فعل "wollen" در کنار شکل سوم فعل اصلی (Partizip II) به همراه افعال "sein" و "werden" می‌تواند معنای (بایستن، لازم بودن) ساخته بشود.
145
Kontrollieren کنترولیغن
کنترل کردن ، چک‌ کردن ،بررسی کردن
146
Überweisen اوباوایزن
پول انتقال دادن [واریز کردن] انتقال دادن( کسی را از جایی به جایی انتقال دادن)
147
bedienen ب دینن
پیشخدمتی کردن ،پذیرایی کردن، از خود پذیرایی کردن برای خود غذا کشیدن. (sich bedienen) به کار انداختن ، راه انداختن، به کار گرفتن، از چیزی استفاده کردن،
148
reisen غایزن
مسافرت کردن
149
وک زلن wechseln
عوض کردن, تعویض کردن، رد و بدل کردن چنج کردن (پول) تبدیل کردن (پول) تغییر کردن 1.Das Wetter wechselt ständig. 1. آب و هوا دائما تغییر می‌کند.
150
beraten ب غاتن
مشورت دادن ،راهنمایی کردن
151
behandeln به هاندلن
رفتار کردن (با چیزی خوب/بد/صمیمی/ رفتار کردن) درمان کردن معاینه کردن کسی را درمان کردن [معالجه کردن]
152
Schneiden اشنایدن
کوتاه کردن، مو اصلاح مو بریدن با چاقو تکه کردن زخمی شدن بریده شدن (sich schneiden)
153
Planen پلنن
برنامه ریزی کردن، طراحی کردن، طرح ریزی کردن 1.Wir haben geplant, diesmal im Urlaub nach Österreich zu fahren. 1. ما برنامه‌ریزی کردیم که این بار تعطیلات به اتریش برویم.
154
betreuen بت غوین
از چیزی مراقبت کردن چیزی را اداره کردن (به چیزی رسیدگی کردن)
155
Pflegen فلیگن
مراقبت کردن، پرستاری کردن عادت داشتن (عادت به انجام کاری داشتن) دوستدار چیزی بودن به چیزی علاقه‌مند بودن دوستدار هنر/دوستی/... بودن
156
Machen ماخن
انجام دادن ،کاری کردن ساختن درست کردن، آماده کردن دادن بخشیدن، رساندن: 1-برای کسی لذت بخش بودن jemandem Spaß machen، 2-کسی را شاد کردن jemandem Freude machen 3- کسی را ترساندن jemandem Angst machen 4- اشتها دادن Appetit machen 5-تشنگی دادن (تشنه کردن)Durst machen کردن: 1-jemanden verrückt machenکسی را دیوانه کردن 2-sich Sorgen machenخود را نگران کردن [نگران شدن] 3-warm machen گرم کردن شدن (نتیجه جمع) قیمت داشتن: 4 und 3 macht 7. -1 4 و 3 می‌شود 7. Zwei mal zwei macht vier. -2 دو ضربدر دو می‌شود چهار. Das macht (Preis) قیمتش می‌شود [مجموعا می‌شود]. Das macht 12 euros. می‌شود 12 یورو.
157
Reservieren غزویغن
[گذشته کامل: reserviert] رزرو کردن Bitte reservieren Sie mir ein Doppelzimmer. . لطفاً برای من یک اتاق دو تخته رزرو کنید.
158
Unterrichten انته غیشتن
تدریس کردن، آموزش دادن
159
Sollen زولن
مجبور بودن ،اجبار داشتن، بایستن
160
Dürfen دورفن
اجازه داشتن،توانستن
161
Mögen موگن
[گذشته: mochte] [گذشته کامل: gemocht] دوست داشتن، خواستن امکان داشتن، ممکن بودن، توانستن 1.Blumen mag ich sehr. 1. من گل‌ها را خیلی دوست دارم.
162
Lust haben لوزت هابن
حوصله داشتن ،علاقه داشتن
163
Meinen ماینن
[گذشته کامل: gemeint] نظر داشتن ،منظور داشتن، اعتقاد داشتن etwas ernst meinen. جدی گفتن meinen, dass... نظر داشتن که... [نظر کسی بودن] damit meinen. از چیزی منظور داشتن Was meinst du damit? منظورت از آن چیست؟ etwas (Akk.) meinen چیزی منظور بودن [مد نظر بودن] 1. Meinen Sie mich? 1. منظور شما من هستم؟ es ernst meinen. جدی بودن es gut meinen نیت خوب داشتن
164
Öffnen إفنن
[گذشته کامل: geöffnet] بازکردن 1. Ich öffne die Tür. 1. من در را باز می‌کنم. باز شدن (sich öffnen) 2. Die Tür öffnet sich automatisch. 2. در به‌طور خودکار باز می‌شود. اعتماد کردن (sich öffnen)
165
Starten اشتاتن
استارت زدن: چیزی را راه انداختن (روشن کردن) حرکت کردن راه افتادن: pünktlich/gleich/sofort/spät/... starten به موقع/الان/سریع/دیر/...حرکت کردن [راه افتادن] um (Zeitpunkt) starten در (ساعتی) راه افتادن
166
backen باکن
پختن در فر
167
Frühstücken فغواشتوکن
[گذشته کامل: gefrühstückt] صبحانه خوردن 1.Am Sonntag frühstücke ich gern im Bett. 1. یکشنبه‌ها دوست دارم در تختخواب صبحانه بخورم.
168
holen هولن
گرفتن ( چیزی را گرفتن [خریدن] )،جمع کردن، چیزی را برداشتن ،کسی را گرفتن [خبر کردن]
169
abholen آب هولن
(رفتن و) چیزی را گرفتن دنبال کسی رفتن (و او را به جایی آوردن) کسی را دستگیر کردن
170
belieben ب لیبن
علاقه داشتن
171
melden ملدن
گزارش دادن، اطلاع دادن در تماس بودن(با کسی تماس گرفتن [به کسی خبر دادن]) جواب دادن (تلفن) (sich melden ثبت نام کردن نام نویسی کردن (sich melden) داوطلب شدن (sich melden)
172
abmelden آب ملدن
ترک کردن بصورت رسمی این فعل در مقابل واژه "anmelden" قرار می‌گیرد و به معنی اطلاع دادن رسمی خروج خود به اداره یا سازمانی است.
173
anmelden آن ملدن
نام‌نویسی کردن، ثبت‌نام کردن
174
aufwachen اوف واخن
بیدار شدن ،از خواب پریدن
175
beantragen به آنتراگن
درخواست کردن، تقاضا کردن، درخواست دادن
176
danken دانکن
تشکر کردن ،سپاس‌گزاری کردن
177
tragen تراگن
[گذشته کامل: getragen] 1-حمل کردن، جابجا کردن، بردن: Kannst du die Tasche tragen? می‌توانی کیف را حمل کنی؟ 2-پوشیدن برتن داشتن: Sie trägt ein schwarzes Kleid. او یک لباس سیاه پوشیده است. 3-برعهده گرفتن مورد حمایت قرار دادن: Die Kosten trägt die Krankenkasse. هزینه ها را بیمه درمانی بر عهده می‌گیرد. 4-تحمل کردن تاب آوردن: Sie trägt ihr Leiden mit Geduld. او ناراحتی‌اش را با شکیبایی تحمل می‌کند. 5-داشتن حمل کردن: Das Buch trägt diesen Titel. کتاب این عنوان را دارد 6-مشغول بودن سرگرم بودن (sich tragen): . Er trägt sich mit dem Plan. او با برنامه مشغول است.
178
einschlafen آین اشلافن
خوابیدن، به خواب رفتن
179
gehören گه هوغن
متعلق بودن ،مال کسی بودن
180
heiraten هایغاتن
ازدواج کردن
181
landen لاندن
فرود آمدن ، فرود آوردن پهلو گرفتن لنگر انداختن، وارد شدن به لنگرگاه بردن
182
laden لادن
بارگیری، کردن بار زدن، پر کردن دانلود کردن شارژ کردن
183
aussehen اوززهن
به نظر رسیدن، به نظر آمدن
184
karten spielen کارتن اشپیلن
ورق بازی کردن
185
anfragen آن فراگن
پرسیدن سوال کردن بصورت کتبی
186
Mieten می تن
اجاره کردن
187
nennen
نامیده شدن، خوانده شدن خود را نامیدن (sich nennen) اشاره کردن، قید کردن، گفتن، اعلام کردن
188
reden ریدن
صحبت کردن ،حرف زدن
189
träumen تغه یومن
رویا دیدن، خواب دیدن رویا داشتن ،آرزوی (چیزی را) داشتن
190
umziehen اون زی هن
اثاث‌کشی کردن ،نقل مکان کردن لباس عوض کردن (sich umziehen) لباس (کسی را) عوض کردن
191
ziehen زی هن
کشیدن، (با خود) کشیدن نقل مکان کردن ،جابجا شدن‌ باد آمدن دم کشیدن با آب گرم پختن حرکت دادن، انداختن کشیدن ،ترسیم کردن گسترش یافتن ،ادامه داشتن (sich ziehen) پوشیدن ،به تن کردن بیرون کشیدن، درآوردن
192
Verkaufen فرکوفن
فروختن
193
verlängern فرلنگرن
چیزی را طولانی کردن [افزایش دادن] کارت شناسایی/پاسپورت/قرارداد/... تمدید کردن
194
anziehen آن زه هن
1-جذب کردن کشیدن (anziehen): 2-لباس پوشیدن، به‌ تن کردن:
195
anprobieren آن پروبیغن
امتحان کردن (لباس) ،پرو کردن
196
töten توتن
کشتن
197
Umbringen اون برینگن
به قتل رساندن، کشتن
198
riechen غی شن
بو دادن، بو داشتن بوییدن، استشمام کردن، بو کردن
199
schließen اشلیسن
[گذشته کامل: geschlossen] بستن 1. Bitte, schließen Sie die Tür. 1. لطفاً در را ببندید. بسته شدن 2.Die Banken sind am Samstag geschlossen. 2. بانک‌ها شنبه‌ها بسته هستند.
200
Husten
سرفه کردن
201
abbiegen آب بیگن
پیچیدن ، دور زدن
202
abfahren
راه افتادن و حرکت کردن با ماشین یا قطار ( وسیله زمینی )
203
herunterladen هیا اونتا لادن
دانلود کردن
204
Passieren
اتفاق افتادن، رخ دادن
205
nachsehen ناخ ذهن
۱- رفتن و نگاه کردن ۲- تصحیح کردن ۳- چشم پوشیدن نادیده گرفتن
206
ankommen
رسیدن. مهم‌ بودن ، فرا گرفتن ، مورد‌ استقبال قرار گرفتن
207
einladen
[گذشته کامل: eingeladen] دعوت کردن Wir möchten sie zum Abendessen einladen. ما می‌خواهیم شما را به‌صرف شام دعوت کنیم.
208
füttern فوتان
غذا دادن
209
regnen
باران آمدن
210
scheinen شاینن
درخشیدن، تابیدن، به نظر رسیدن
211
schneien اش ناین
برف باریدن ، برف آمدن
212
bewölken
ابری شدن ،ابر آلود شدن
213
Übernachten اوبا ناختن
شب (جایی) ماندن، (شب جایی) خوابیدن، اقامت کردن
214
wandern واندان
پیاده‌روی کردن ،راه‌پیمایی کردن، گشتن
215
Zurückkommen سوغوک کومن
برگشتن
216
abstellen ابشتلن
قرار دادن، زمین گذاشتن
217
bestellen بشته لن
[گذشته کامل: bestellt] 1 سفارش دادن، سفارش خرید دادن: 1.Wir möchten bestellen, bitte. 1. ما می‌خواهیم سفارش دهیم، لطفاً. 2 تعیین کردن ،مشخص کردن، منصوب کردن: 2. Sie haben einen Vertreter bestellt. 2. آن‌ها نماینده‌ای را منصوب کرده‌اند.
218
sich benehmen
رفتار کردن
219
bestimmen به شتیمن
تعیین کردن ،مشخص کردن، معین کردن
220
betreuen بت غوین
1 مراقبت کردن 2 اداره کردن رسیدگی کردن
221
feiern فایان
جشن گرفتن
222
funktionieren فونک س تیونیغن
[گذشته کامل: funktioniert] کار کردن Die Maschine funktioniert gut. ماشین خوب کار می‌کند.
223
gießen گی سن
آب دادن
224
verlieren فرلیغن
1 گم کردن 2 از دست دادن 3 باختن
225
schlingen
گره زدن
226
Klingeln
زنگ در را زدن
227
laufen لوفن
[گذشته کامل: gelaufen] 1 - پیاده رفتن قدم زدن، راه رفتن .Ich möchte nicht Auto fahren, ich möchte laufen. من دوست ندارم رانندگی کنم، من دوست دارم پیاده بروم. 2-دویدن Wenn du den Zug erreichen willst, musst du laufen. اگر می‌خواهی به قطار برسی باید بدوی. 3 -پیش رفتن: .Alles läuft nach Plan. همه‌چیز طبق برنامه پیش می‌رود. 4- کار کردن ,راه افتادن: Der Fernseher läuft. تلویزیون کار می‌کند. 5 -جاری شدن, روان شدن: Sie sind ins Café gelaufen او وارد (روانه) کافه شدند. 6 -معتبر بودن اعتبار داشتن: noch laufen هنوز اعتبار داشتن …….. Wie lange läuft der Pass noch? پاسپورت تا چه موقع اعتبار دارد؟ ************************* nicht mehr laufen دیگر اعتبار نداشتن ……. Es läuft nicht mehr. این دیگر اعتبار ندارد.
228
reinkommen غاین کومن
داخل آمدن، وارد شدن
229
rausgehen غوز گه هن
بیرون رفتن ،خارج شدن
230
rutschen غوتشن
سر خوردن ،لیز خوردن
231
schmecken اش مه کن
1 مزه داشتن مزه دادن، خوشمزه بودن 2 چشیدن امتحان کردن
232
Sandkasten زاندکاستن
Der جعبه شنی Sandkästen
233
stören اشتوغن
مزاحم شدن ،مختل کردن
234
streiten اشتغایتن
جر و بحث کردن(داشتن)، دعوا کردن(داشتن)