Ko Flashcards

(304 cards)

1
Q

ist …. Vorzunehmen

A

باید انجام شود (عبارت رسمی برای بیان اینکه کاری باید صورت گیرد)

گذشته: nahm vor – hat vorgenommen

جمله مثال:
Bei der Anmeldung ist eine Gebühr vorzunehmen.
در هنگام ثبت‌نام باید هزینه‌ای پرداخت شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

überweisen

A

انتقال دادن (مثلاً پول به حساب بانکی)

گذشته: überwies – hat überwiesen

جمله مثال:
Er hat das Geld auf mein Konto überwiesen.
او پول را به حساب من منتقل کرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

Nachweis zu führen

A

باید مدرک یا اثباتی ارائه شود (عبارت رسمی برای الزام به اثبات یک موضوع یا ارائه سند)

گذشته فعل führen: führte – hat geführt

جمله مثال:
Für die Anmeldung ist ein Nachweis der Sprachkenntnisse zu führen.
برای ثبت‌نام باید مدرکی دال بر مهارت زبان ارائه شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

Anschreiben

A

نامه‌ی رسمی (به‌ویژه نامه‌ی انگیزشی یا همراه با درخواست شغلی)
نوع: اسم (das Anschreiben)
جمع: die Anschreiben

جمله مثال:
Das Anschreiben sollte individuell auf die Stelle abgestimmt sein.
نامه‌ی انگیزشی باید متناسب با موقعیت شغلی تنظیم شده باشد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

Einschreibung

A

نام‌نویسی، ثبت‌نام (در مؤسسه‌ای مانند دانشگاه)
نوع: اسم (die Einschreibung)
جمع: die Einschreibungen

جمله مثال:
Die Einschreibung für das neue Semester beginnt im August.
ثبت‌نام برای ترم جدید در ماه اوت آغاز می‌شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

gebürtig

A

زاده شده در (اصالتاً از جایی بودن، مثلاً «اصالتاً اهل…» )
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Er ist gebürtig aus Zürich, lebt aber jetzt in Bern.
او اصالتاً اهل زوریخ است، اما اکنون در برن زندگی می‌کند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

hager

A

لاغر، نحیف (معمولاً به بدن باریک و کم‌عضله اشاره دارد)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Er sieht sehr hager aus, weil er lange krank war.
او خیلی لاغر به نظر می‌رسد چون مدت‌ها بیمار بوده است

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

ausgedrückt

A

بیان‌شده، ابرازشده (شکل Partizip II فعل ausdrücken)

جمله مثال:
Er hat seine Meinung klar ausgedrückt.
او نظرش را به‌روشنی بیان کرد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

Übergewicht

A

اضافه‌وزن (حالتی که وزن بدن بیشتر از حد نرمال یا سالم است)
نوع: اسم (das Übergewicht)

جمله مثال:
Übergewicht kann das Risiko für viele Krankheiten erhöhen.
اضافه‌وزن می‌تواند خطر بسیاری از بیماری‌ها را افزایش دهد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

übergewichtig

A

دارای اضافه‌وزن، چاق
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Das Kind ist leicht übergewichtig und muss sich mehr bewegen.
این کودک کمی اضافه‌وزن دارد و باید بیشتر تحرک داشته باشد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

füllig

A

چاق، پُراندام، درشت‌اندام (اغلب به‌صورت مؤدبانه یا مثبت برای اشاره به کسی با اندام درشت یا پُرتر به کار می‌رود)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Sie ist füllig, aber sehr selbstbewusst und elegant.
او پُراندام است، اما بسیار بااعتماد‌به‌نفس و شیک‌پوش است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

Vollschlank

A

پُراندام، نسبتاً چاق (اصطلاحی مودبانه و مثبت برای توصیف اندامی بین متناسب و چاق؛ معمولاً در توصیف ظاهر بدن استفاده می‌شود)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
In der Anzeige wurde eine vollschlanke Frau mit freundlichem Lächeln beschrieben.
در آگهی، زنی پُراندام با لبخندی دوستانه توصیف شده بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

kräftig

A

نیرومند، پرقدرت، تنومند (هم برای قدرت بدنی به کار می‌رود، هم برای توصیف اندام یا شدت چیزی مثل رنگ، طعم، صدا و…)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Er ist ein kräftiger Mann, der schwer körperlich arbeitet.
او مردی نیرومند است که کار بدنی سنگینی انجام می‌دهد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

Statur

A

جثه، هیکل، ساختار بدنی (اندازه و فرم کلی بدن یک فرد)
نوع: اسم (die Statur)
جمع: die Staturen

جمله مثال:
Trotz seiner kleinen Statur ist er sehr stark und sportlich.
با وجود جثه‌ی کوچکش، او بسیار قوی و ورزشکار است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

korpulent

A

چاق، تنومند (اصطلاحی نسبتاً رسمی و مودبانه برای توصیف افراد چاق یا پُراندام)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Der korpulente Mann betrat langsam den Raum.
مرد چاق به‌آرامی وارد اتاق شد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

Mager

A

لاغر، نحیف (اغلب با بار منفی یا برای نشان دادن کمبود وزن غیرسالم به کار می‌رود؛ همچنین برای مواد غذایی کم‌چربی استفاده می‌شود)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Nach der langen Krankheit wirkte sie sehr mager.
بعد از بیماری طولانی، او بسیار لاغر به نظر می‌رسید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

dürr

A

لاغر و خشک (اغلب خیلی لاغر و استخوانی، با بار معنایی منفی و اشاره به ضعف یا کمبود تغذیه)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Nach der langen Hungersnot war er dürr und schwach.
پس از قحطی طولانی، او لاغر و ضعیف بود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

Pferdeschwanz

A

دم اسبی (مدل بستن مو که در آن موها در پشت سر جمع و با کش بسته می‌شوند، شبیه دم اسب)
نوع: اسم (der Pferdeschwanz)
جمع: die Pferdeschwänze

جمله مثال:
Sie trug ihre langen Haare in einem hohen Pferdeschwanz.
او موهای بلندش را به صورت دم اسبی بالا بسته بود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

Perücke

A

کلاه‌گیس (موهای مصنوعی که برای پوشاندن سر یا تغییر ظاهر استفاده می‌شوند)
نوع: اسم (die Perücke)
جمع: die Perücken

جمله مثال:
Nach der Chemotherapie trug sie eine Perücke, die wie ihre echten Haare aussah.
بعد از شیمی‌درمانی، او کلاه‌گیسی پوشید که شبیه موهای واقعی‌اش بود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

Vollbart

A

ریش کامل (ریشی که تمام نواحی صورت را می‌پوشاند)
نوع: اسم (der Vollbart)
جمع: die Vollbärte

جمله مثال:
Er trägt seit Jahren einen dichten Vollbart.
او سال‌هاست که یک ریش پُرپشت کامل دارد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

Dreitagebart

A

ریش سه‌روزه (ریش کوتاه و ته‌ریش مانند که معمولاً ظاهری شیک و مردانه دارد)
نوع: اسم (der Dreitagebart)
جمع: die Dreitagebärte

جمله مثال:
Mit einem gepflegten Dreitagebart sieht er besonders attraktiv aus.
با یک ریش سه‌روزه‌ی مرتب، او بسیار جذاب به نظر می‌رسد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

Schmuddelig

A

کثیف، ژولیده، نامرتب (برای توصیف ظاهر یا وضعیت محیطی که تمیز و مرتب نیست)
نوع: صفت (Adjektiv)

جمله مثال:
Die Kinder kamen nach dem Spielen völlig schmuddelig nach Hause.
بچه‌ها بعد از بازی کاملاً ژولیده به خانه برگشتند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

Zerknittert

A

چروک، مچاله‌شده (اغلب برای لباس یا کاغذ استفاده می‌شود)
نوع: صفت (Partizip II از zerknittern)

جمله مثال:
Er trug ein zerknittertes Hemd zum Vorstellungsgespräch.
او با پیراهنی چروک‌شده به مصاحبه کاری آمد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

Gespenst

A

شبح، روح (موجود خیالی یا ترسناک در افسانه‌ها)
نوع: اسم (das Gespenst)
جمع: die Gespenster

جمله مثال:
Die Kinder hatten Angst vor dem Gespenst im Keller.
بچه‌ها از شبحِ داخل زیرزمین می‌ترسیدند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Greis
پیرمرد خیلی سالخورده نوع: اسم (der Greis) جمع: die Greise جمله مثال: Der Greis erzählte Geschichten aus seiner Jugendzeit. پیرمرد داستان‌هایی از جوانی‌اش تعریف می‌کرد
26
geschätzt
تقریباً، تخمینی (به‌صورت صفت: برآوردشده) نوع: صفت (Partizip II از schätzen) جمله مثال: Die geschätzte Teilnehmerzahl liegt bei 100 Personen. تعداد تخمینی شرکت‌کنندگان حدود ۱۰۰ نفر است.
27
zierlich
ظریف، باریک‌اندام، ریزنقش نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie war eine zierliche Frau mit sanften Bewegungen. او زنی ریزنقش با حرکاتی ملایم بود
28
winzig
بسیار کوچک، ریز نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: In dem winzigen Zimmer war kaum Platz zum Atmen. در آن اتاق بسیار کوچک، تقریباً جایی برای نفس کشیدن نبود
29
betagt
سالمند، سالخورده (رسمی‌تر از “alt”) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Die betagte Dame lebt allein, aber ist noch sehr aktiv. بانوی سالمند تنها زندگی می‌کند، اما هنوز بسیار فعال است
30
Blass
رنگ‌پریده، بی‌رنگ (برای صورت یا پوست) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie sah so blass aus, als hätte sie die ganze Nacht nicht geschlafen. او آن‌قدر رنگ‌پریده به نظر می‌رسید که انگار تمام شب نخوابیده بود
31
Breitschultrig
چهارشانه، با شانه‌های پهن نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Ein breitschultriger Mann stand vor der Tür. مردی چهارشانه جلوی در ایستاده بود
32
Mollig
چاق نرم و پُر (خوش‌فرم، نه به‌شدت چاق – با بار مثبت یا خنثی) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie war ein freundliches, molliges Mädchen mit roten Wangen. او دختر مهربان و پُری با گونه‌های سرخ بود
33
faltig
چروکیده، پرچین و چروک (اغلب برای پوست یا لباس) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Ihr Gesicht war faltig, aber strahlte Weisheit aus. صورتش چروکیده بود، اما از آن خرد می‌تابید
34
gewellt
موج‌دار (معمولاً برای مو؛ نه صاف و نه فر) نوع: صفت (Partizip II از wellen) جمله مثال: Sie hatte langes, gewelltes Haar, das im Licht glänzte. او موهای بلند و موج‌داری داشت که در نور می‌درخشید
35
gelockt
فِر، مجعد (برای مو؛ موهایی با پیچ‌وتاب‌های مشخص) نوع: صفت (Partizip II از locken) جمله مثال: Das kleine Mädchen hatte dichte, gelockte Haare. دختر کوچولو موهای فِر و پُری داشت
36
schütter
کم‌پشت (برای مو؛ موهایی که تنُک یا پراکنده هستند) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sein schütteres Haar ließ ihn älter erscheinen. موهای کم‌پشتش او را مسن‌تر نشان می‌دادند
37
Kantig
زاویه‌دار، استخوانی (اغلب برای صورت یا بدن با لبه‌های برجسته) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Er hatte ein kantiges Gesicht mit markanten Wangenknochen. او صورتی زاویه‌دار با استخوان‌های گونه برجسته داشت
38
Kulleraugen
چشم‌های گرد و درشت (معمولاً بامزه یا کودکانه) نوع: اسم جمع (die Kulleraugen – فقط جمع) جمله مثال: Der Teddybär hatte große Kulleraugen, die ihn besonders süß machten. خرس عروسکی چشم‌های گرد و درشتی داشت که او را خیلی بامزه می‌کردند
39
abstehend
بیرون‌زده، برجسته (اغلب برای گوش‌ها که از سر فاصله دارند) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Er hatte leicht abstehende Ohren, die ihn als Kind störten. او گوش‌های کمی بیرون‌زده داشت که در کودکی اذیتش می‌کردند
40
krumm
خمیده، کج (برای بینی، پشت، خط و غیره) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Nach dem Unfall war seine Nase etwas krumm. بعد از تصادف، بینی‌اش کمی کج شده بود
41
spitz
نوک‌تیز، تیز (برای بینی، چانه یا اشیاء) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Der Mann hatte eine spitze Nase und einen scharfen Blick. آن مرد بینی نوک‌تیز و نگاهی نافذ داشت
42
wulstige Lippen
لب‌های برجسته و گوشتالو نوع: ترکیب وصفی (Adjektiv + Nomen) جمله مثال: Sie hatte volle, wulstige Lippen, die ihr Gesicht besonders machten. او لب‌های پُر و برجسته‌ای داشت که چهره‌اش را خاص می‌کردند
43
Muttermal
خال (خال مادرزادی یا طبیعی روی پوست) نوع: اسم (das Muttermal) جمع: die Muttermale جمله مثال: Das Muttermal auf ihrer Wange war ihr Markenzeichen. خال روی گونه‌اش علامت مشخصه‌اش بود
44
zerzaust
ژولیده، به‌هم‌ریخته (معمولاً برای مو یا ظاهر کلی) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Nach dem Sturm sah sie völlig zerzaust aus. بعد از طوفان، او کاملاً ژولیده به نظر می‌رسید
45
leger
راحت، غیررسمی (معمولاً برای لباس یا رفتار) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Er trug ein legeres Hemd und Jeans zur Party. او یک پیراهن راحت و شلوار جین در مهمانی پوشیده بود
46
distanziert
سرد، با فاصله، رسمی (در رفتار یا رابطه) نوع: صفت (Adjektiv – Partizip II از distanzieren) جمله مثال: Er verhielt sich distanziert und zeigte kein Interesse an einem Gespräch. او رفتاری سرد داشت و علاقه‌ای به گفتگو نشان نداد
47
eingebildet
مغرور، از خودراضی نوع: صفت (Adjektiv – Partizip II از sich einbilden) جمله مثال: Sie ist so eingebildet, dass sie nie auf andere hört. او آن‌قدر مغرور است که هیچ‌وقت به حرف دیگران گوش نمی‌دهد
48
Veranlagung
تمایل ذاتی، استعداد یا گرایش طبیعی (ژنتیکی یا روانی) نوع: اسم (die Veranlagung) جمع: die Veranlagungen جمله مثال: Er hat eine künstlerische Veranlagung und malt seit seiner Kindheit. او استعداد هنری دارد و از کودکی نقاشی می‌کشد
49
Treu
وفادار، باوفا نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Ein treuer Freund steht dir auch in schwierigen Zeiten zur Seite. یک دوست وفادار در زمان‌های سخت هم کنار تو می‌ماند
50
Anpassungsfähig
سازگار، تطبیق‌پذیر نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Menschen, die anpassungsfähig sind, finden sich in neuen Situationen schnell zurecht. افرادی که سازگار هستند، در موقعیت‌های جدید به‌سرعت خودشان را وفق می‌دهند
51
Progressiv
پیشرو، مترقی، نوگرا (دارای نگرش باز و رو به جلو) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie hat progressive Ideen und setzt sich für soziale Gerechtigkeit ein. او ایده‌های پیشرو دارد و برای عدالت اجتماعی تلاش می‌کند
52
Zurückhaltend
محتاط، کم‌حرف، خجالتی (در رفتار یا بیان نظر) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Er war bei der Besprechung eher zurückhaltend und sagte wenig. او در جلسه بیشتر محتاط بود و کم صحبت کرد
53
feige
ترسو، بزدل نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Es war feige von ihm, sich in der schwierigen Situation zurückzuziehen. ترسو بودنش را نشان داد که در موقعیت سخت عقب‌نشینی کرد
54
Kontaktfreudig
اجتماعی، اهل ارتباط با دیگران نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie ist sehr kontaktfreudig und lernt schnell neue Leute kennen. او بسیار اجتماعی است و سریع با افراد جدید آشنا می‌شود
55
Konservativ
محافظه‌کار، سنتی (در طرز فکر، لباس، سیاست و …) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Seine Eltern haben eine konservative Einstellung und lehnen Veränderungen ab. والدینش نگرشی محافظه‌کار دارند و با تغییرات مخالفند
56
Stur
لجباز، کله‌شق نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Er ist so stur, dass er nie seine Meinung ändert. او آن‌قدر لجباز است که هیچ‌وقت نظرش را عوض نمی‌کند
57
frech
بی‌ادب، گستاخ (گاهی با بار شوخی یا بازیگوشی) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Das Kind war frech und antwortete der Lehrerin spöttisch. بچه بی‌ادب بود و با تمسخر به معلم پاسخ داد
58
sanft
ملایم، آرام (برای رفتار، صدا، لمس) نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Sie sprach mit sanfter Stimme und beruhigte das Kind. او با صدای ملایمی صحبت کرد و کودک را آرام کرد
59
ausrechnen
حساب کردن، محاسبه کردن نوع: فعل (regelmäßiges Verb – با haben) گذشته: rechnete aus – hat ausgerechnet جمله مثال: Ich habe ausgerechnet, wie viel wir insgesamt bezahlen müssen. محاسبه کردم که در مجموع چقدر باید پرداخت کنیم
60
dumm wie Bohnenstroh
خیلی احمق (اصطلاح عامیانه، تحت‌اللفظی: «احمق مثل کاه لوبیا») نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Er hat nichts verstanden – manchmal ist er dumm wie Bohnenstroh! او هیچ چیز نفهمید – بعضی وقت‌ها واقعاً مثل کاه لوبیا احمقه
61
provozieren
تحریک کردن، عصبی کردن، به چالش کشیدن نوع: فعل (regelmäßiges Verb – با haben) گذشته: provozierte – hat provoziert جمله مثال: Mit seiner frechen Art provozierte er die ganze Klasse. با رفتار بی‌ادبانه‌اش همه کلاس را تحریک کرد
62
Bock haben
حال و حوصله داشتن / نداشتن برای انجام کاری (عامیانه) نوع: اصطلاح عامیانه (umgangssprachlich) جمله مثال: Ich habe heute echt keinen Bock auf Lernen. امروز واقعاً حال و حوصله‌ی درس خواندن ندارم
63
sich einleben
جا افتادن، به محیط جدید عادت کردن نوع: فعل انعکاسی (sich + Akk) – regelmäßig – با haben گذشته: lebte sich ein – hat sich eingelebt جمله مثال: Nach ein paar Wochen hatte sie sich in der neuen Stadt gut eingelebt. بعد از چند هفته، او به‌خوبی در شهر جدید جا افتاد
64
Spielkamerad
هم‌بازی (برای کودکان) نوع: اسم (der Spielkamerad) جمع: die Spielkameraden جمله مثال: Lisa und ihr Spielkamerad verbringen den ganzen Nachmittag zusammen. لیزا و هم‌بازی‌اش تمام بعدازظهر را با هم می‌گذرانند
65
Seinen Einstand geben
شروع رسمی کار در محل جدید (اغلب همراه با جشن کوچک) نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Am Montag gibt er seinen Einstand im neuen Büro. او دوشنبه شروع رسمی‌اش را در دفتر جدید جشن می‌گیرد
66
Einigermaßen
تا حدی، نسبتاً، کم‌وبیش نوع: قید (Adverb) جمله مثال: Mir geht es heute einigermaßen gut. امروز حالم تا حدی خوب است
67
einen Freundschaftsdienst erweisen
لطف دوستانه‌ای انجام دادن نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Kannst du mir einen Freundschaftsdienst erweisen und mich zum Flughafen fahren? می‌تونی لطفی در حقم بکنی و من رو به فرودگاه برسونی?
68
Netzwerke knüpfen
شبکه‌سازی کردن، ایجاد ارتباطات (اجتماعی یا شغلی) نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Auf der Messe konnte ich viele Netzwerke knüpfen. در نمایشگاه توانستم ارتباطات زیادی برقرار کنم
69
sich nahestehen
صمیمی بودن، نزدیک بودن (در رابطه انسانی) نوع: فعل انعکاسی (sich + Dativ) – trennbares Verb گذشته: standen sich nahe – haben sich nahegestanden جمله مثال: Die beiden Schwestern stehen sich sehr nahe. این دو خواهر بسیار با هم صمیمی هستند
70
Kontakte pflegen
حفظ روابط، در تماس بودن با افراد نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Man sollte seine beruflichen Kontakte regelmäßig pflegen. آدم باید روابط حرفه‌ای‌اش را به‌طور منظم حفظ کند
71
Diskretion wahren
رازدار بودن، حفظ محرمانگی نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: In diesem Beruf ist es wichtig, Diskretion zu wahren. در این شغل حفظ محرمانگی بسیار مهم است
72
Lästern
پشت‌سر کسی بدگویی کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: lästerte – hat gelästert جمله مثال: Sie lästert ständig über ihre Kollegen. او مدام پشت سر همکارانش بدگویی می‌کند
73
sich gegenseitig unterstützen
یکدیگر را حمایت کردن نوع: فعل انعکاسی (sich) + قید (gegenseitig) جمله مثال: Gute Freunde unterstützen sich gegenseitig in schwierigen Zeiten. دوستان خوب در زمان‌های سخت از هم حمایت می‌کنند
74
Beziehungen spielen lassen
از روابط (آشناها) استفاده کردن (برای رسیدن به هدف) نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مثال: Er hat seine Beziehungen spielen lassen, um den Job zu bekommen. او از آشنایی‌هایش استفاده کرد تا آن شغل را به‌دست بیاورد
75
Miteinander auskommen
با هم کنار آمدن، تفاهم داشتن نوع: فعل جداشدنی (trennbares Verb) – mit jemandem auskommen گذشته: kam aus – ist ausgekommen جمله مثال: Sie kommen gut miteinander aus, obwohl sie sehr unterschiedlich sind. با وجود تفاوت زیاد، آن‌ها به‌خوبی با هم کنار می‌آیند
76
sich gut stellen
خود را با کسی خوب نشان دادن، رابطه‌ خوبی برقرار کردن نوع: فعل انعکاسی جمله مثال: Er versucht, sich mit dem Chef gut zu stellen. او تلاش می‌کند رابطه خوبی با رئیس برقرار کند
77
anvertrauen
در میان گذاشتن (راز، احساس)، اعتماد کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: vertraute an – hat anvertraut جمله مثال: Sie hat ihm ein persönliches Geheimnis anvertraut. او یک راز شخصی را با او در میان گذاشت
78
Sie hat ihn abblitzen lassen
او او را رد کرد / دست رد به سینه‌اش زد (معمولاً در زمینه‌ی احساسی یا خواستگاری) فعل اصلی: abblitzen lassen (ترکیبی از lassen + abblitzen) زمان گذشته: hat abblitzen lassen نوع: فعل عبارتی (trennbares Verb) جمله مشابه: Er wollte sie zum Essen einladen, aber sie hat ihn eiskalt abblitzen lassen. او می‌خواست او را به شام دعوت کند، اما او سرد و بی‌احساس او را رد کرد
79
Er macht ihr schöne Augen
او به او چشمک می‌زند / دلبری می‌کند / عشوه می‌آید (به‌طور عاشقانه به کسی توجه نشان دادن) نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مشابه: Schon seit Wochen macht er ihr schöne Augen, aber sie reagiert nicht darauf. او چند هفته است که به او دلبری می‌کند، اما او واکنشی نشان نمی‌دهد
80
Er hat ihr den Kopf verdreht
او دل او را برده / او را شیفته خودش کرده نوع: اصطلاح (Redewendung) جمله مشابه: Mit seinem Charme hat er ihr total den Kopf verdreht. با جذابیتش او را کاملاً شیفته خود کرد
81
Eheversprechen abgeben
قول ازدواج دادن، پیمان زناشویی دادن نوع: فعل عبارتی گذشته: gab ab – hat abgegeben جمله مثال: Sie haben sich in einer romantischen Zeremonie das Eheversprechen abgegeben. آنها در مراسمی رمانتیک به هم قول ازدواج دادند
82
Ehe aufheben
فسخ کردن ازدواج، برهم زدن ازدواج (به‌طور رسمی، مثلاً توسط دادگاه) نوع: فعل عبارتی گذشته: hob auf – hat aufgehoben جمله مثال: Das Gericht hat die Ehe nach zwei Jahren aufgehoben. دادگاه ازدواج را پس از دو سال فسخ کرد
83
Brauch
رسم، سنت نوع: اسم (der Brauch) جمع: die Bräuche جمله مثال: Der Brauch verlangt, dass der Bräutigam die Braut abholt. طبق سنت، داماد باید عروس را بیاورد
84
Eingetragen Partnerschaft
شراکت ثبت‌شده (رابطه رسمی قانونی مثل ازدواج برای زوج‌های غیرمتعارف یا هم‌جنس) نوع: اسم (die Partnerschaft) جمله مثال: In der Schweiz ist die eingetragene Partnerschaft gesetzlich anerkannt. در سوئیس شراکت ثبت‌شده به‌طور قانونی به رسمیت شناخته شده است
85
Spesen
مخارج، هزینه‌ها (عمدتاً در زمینه کاری یا مراسم) نوع: اسم جمع (Pluralwort) جمله مثال: Die Firma übernimmt alle Spesen für die Reise. شرکت تمام هزینه‌های سفر را تقبل می‌کند
86
Standesamt
اداره ثبت احوال (محل ثبت رسمی ازدواج، تولد، مرگ و…) نوع: اسم (das Standesamt) جمع: die Standesämter جمله مثال: Die Hochzeit findet nächste Woche im Standesamt statt. عروسی هفته آینده در اداره ثبت احوال برگزار می‌شود
87
Polterabend
جشن قبل از عروسی که در آن ظروف قدیمی شکسته می‌شوند (برای خوش‌شانسی) نوع: اسم (der Polterabend) جمع: die Polterabende جمله مثال: Zum Polterabend haben alle Gäste alte Teller mitgebracht. برای جشن پولترآبند همه مهمانان بشقاب‌های قدیمی آوردند
88
Junggeselle
مرد مجرد (مردی که هنوز ازدواج نکرده) نوع: اسم (der Junggeselle) مونث: die Junggesellin جمع: die Junggesellen جمله مثال: Er ist der letzte Junggeselle in seinem Freundeskreis. او آخرین مرد مجرد در جمع دوستانش است
89
Aufgaben bewältigen
از عهده وظایف برآمدن، انجام دادن کارها با موفقیت نوع: فعل عبارتی جمله مثال: Sie kann auch unter Stress ihre Aufgaben bewältigen. او حتی در شرایط استرس‌زا هم از عهده وظایفش برمی‌آید.
90
Inkompetent
ناتوان، بی‌کفایت نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Der inkompetente Chef trifft ständig falsche Entscheidungen. رئیس بی‌کفایت مدام تصمیمات اشتباه می‌گیرد
91
Feigling
ترسو، آدم بزدل نوع: اسم (der Feigling) جمع: die Feiglinge جمله مثال: Nur ein Feigling läuft vor seinen Problemen davon. فقط یک ترسو از مشکلاتش فرار می‌کند
92
Sich einsetzen für
از چیزی حمایت کردن، برای چیزی تلاش کردن نوع: فعل عبارتی انعکاسی (refl.) جمله مثال: Er setzt sich für den Umweltschutz ein. او برای حفاظت از محیط زیست تلاش می‌کند
93
Zögern
تردید کردن، دو دل بودن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: zögerte – hat gezögert جمله مثال: Sie zögerte lange, bevor sie die Wahrheit sagte. او مدت زیادی تردید داشت قبل از اینکه حقیقت را بگوید
94
Fahrkosten berechnen
محاسبه هزینه‌های رفت‌وآمد نوع: فعل عبارتی جمله مثال: Die Firma muss die Fahrkosten für die Dienstreise berechnen. شرکت باید هزینه رفت‌وآمد سفر کاری را محاسبه کند
95
Ersatzteil
قطعه یدکی نوع: اسم (das Ersatzteil) جمع: die Ersatzteile جمله مثال: Das Ersatzteil für die Waschmaschine wurde bestellt. قطعه یدکی برای ماشین لباس‌شویی سفارش داده شد
96
Korrespondenz
مکاتبه، نامه‌نگاری نوع: اسم (die Korrespondenz) جمله مثال: Die Korrespondenz mit dem Kunden muss dokumentiert werden. مکاتبه با مشتری باید مستندسازی شود
97
In Rechnung stellen
در فاکتور آوردن، هزینه را حساب کردن نوع: فعل عبارتی جمله مثال: Die Reparaturkosten wurden dem Kunden in Rechnung gestellt. هزینه تعمیر به حساب مشتری گذاشته شد
98
Vermeidbar
قابل پیشگیری، قابل اجتناب نوع: صفت جمله مثال: Viele Unfälle sind durch Vorsicht vermeidbar. بسیاری از تصادفات با احتیاط قابل پیشگیری هستند
99
Überflüssig
اضافی، غیرضروری نوع: صفت جمله مثال: Diese Information ist völlig überflüssig. این اطلاعات کاملاً اضافی است
100
unsinnig
بی‌معنی، بی‌منطق نوع: صفت جمله مثال: Der Vorschlag ist einfach unsinnig. این پیشنهاد کاملاً بی‌منطق است
101
Optimal
بهینه، ایده‌آل نوع: صفت جمله مثال: Wir müssen eine optimale Lösung finden. باید یک راه‌حل بهینه پیدا کنیم
102
Wendung
عبارت، اصطلاح / تغییر جهت (بسته به زمینه) نوع: اسم (die Wendung) جمع: die Wendungen جمله مثال (معنی زبانی): „Im Großen und Ganzen“ ist eine häufige Wendung. «در کل» یک عبارت رایج است
103
Murmeln
زیر لب گفتن، زمزمه کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: murmelte – hat gemurmelt جمله مثال: Er murmelte etwas Unverständliches vor sich hin. او چیزی نامفهوم را زیر لب زمزمه کرد
104
Stammeln
با تته‌پته حرف زدن، بریده‌ بریده حرف زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: stammelte – hat gestammelt جمله مثال: Vor Angst stammelte er nur einzelne Wörter. از ترس فقط چند کلمه بریده‌بریده گفت
105
Jammern
ناله کردن، غر زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: jammerte – hat gejammert جمله مثال: Er jammert die ganze Zeit über das schlechte Wetter. او مدام از هوای بد شکایت می‌کند
106
Nuscheln
نامفهوم و زیر لب حرف زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: nuschelte – hat genuschelt جمله مثال: Er nuschelt so sehr, dass man ihn kaum versteht. او آن‌قدر زیر لب و نامفهوم حرف می‌زند که به‌سختی می‌توان حرفش را فهمید
107
Tuscheln
پچ‌پچ کردن، آهسته حرف زدن با دیگری نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: tuschelte – hat getuschelt جمله مثال: Die Schüler tuschelten heimlich im Unterricht. دانش‌آموزان یواشکی در کلاس پچ‌پچ می‌کردند
108
Seufzen
آه کشیدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: seufzte – hat geseufzt جمله مثال: Sie seufzte tief und schaute aus dem Fenster. او آهی کشید و به بیرون پنجره نگاه کرد
109
Flüstern
پچ‌پچ کردن، درگوشی حرف زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: flüsterte – hat geflüstert جمله مثال: Sie flüsterten, um niemanden zu wecken. آن‌ها درگوشی حرف می‌زدند تا کسی را بیدار نکنند
110
Lispeln
نوک‌زبانی حرف زدن (مثلاً تلفظ نادرست «س» به‌صورت «ث») نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: lispelte – hat gelispelt جمله مثال: Das Kind lispelte ein bisschen, aber alle fanden es süß. کودک کمی نوک‌زبانی حرف می‌زد، اما همه آن را شیرین می‌دانستند
111
Vorsagen
تلقین کردن، دیکته کردن به کسی (معمولاً در امتحان یا یادگیری) نوع: فعل جداشدنی (trennbares Verb – با haben) گذشته: sagte vor – hat vorgesagt جمله مثال: Er hat seinem Freund in der Prüfung die Antwort vorgesagt. او جواب را در امتحان به دوستش تلقین کرد
112
Stockend
به‌صورت منقطع، با مکث‌های زیاد (معمولاً در صحبت کردن) نوع: صفت / قید جمله مثال: Er sprach stockend vor Aufregung. او از شدت هیجان منقطع صحبت می‌کرد
113
Kummer
اندوه، غم نوع: اسم (der Kummer) جمع ندارد (غیر قابل شمارش) جمله مثال: Sie hatte großen Kummer nach dem Verlust ihres Hundes. او بعد از از دست دادن سگش بسیار غمگین بود
114
Plaudern
گپ زدن، صحبت دوستانه نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: plauderte – hat geplaudert جمله مثال: Wir haben stundenlang im Café geplaudert. ما ساعت‌ها در کافه گپ زدیم
115
Prahlen
خودستایی کردن، لاف زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: prahlte – hat geprahlt جمله مثال: Er prahlte mit seinem neuen Auto. او با ماشین جدیدش لاف می‌زد
116
Petzen
لو دادن (مخصوصاً در مورد کودکان)، خبرچینی کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: petzte – hat gepetzt جمله مثال: Du sollst nicht immer alles petzen! تو نباید همه چیز را لو بدهی
117
Vortragen
ارائه دادن، با صدای بلند خواندن یا گفتن نوع: فعل جداشدنی (trennbar – با haben) گذشته: trug vor – hat vorgetragen جمله مثال: Sie hat das Gedicht schön vorgetragen. او شعر را زیبا ارائه داد
118
Stottern
لکنت داشتن، با تپق حرف زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: stotterte – hat gestottert جمله مثال: Er stotterte nervös bei seiner Rede. او در سخنرانی‌اش با اضطراب تپق می‌زد
119
Quasseln
پرحرفی کردن، یاوه‌گویی کردن (غیررسمی، محاوره‌ای) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: quasselte – hat gequasselt جمله مثال: Sie hat den ganzen Abend nur gequasselt. او تمام شب فقط پرحرفی می‌کرد
120
Stöhnen
ناله کردن، آه‌وناله کردن (از درد یا فشار) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: stöhnte – hat gestöhnt جمله مثال: Vor Schmerzen stöhnte er laut. او از شدت درد با صدای بلند ناله می‌کرد
121
Nörgeln
غر زدن، ایراد گرفتن دائم نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: nörgelte – hat genörgelt جمله مثال: Er nörgelt ständig an allem herum. او همیشه به همه چیز گیر می‌دهد
122
Quengeln
نق زدن، غر زدن (اغلب برای بچه‌ها) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: quengelte – hat gequengelt جمله مثال: Das Kind quengelte, weil es müde war. بچه نق می‌زد چون خسته بود
123
Jubeln
شادی کردن، هلهله کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: jubelte – hat gejubelt جمله مثال: Die Fans jubelten nach dem Tor lautstark. هواداران بعد از گل با صدای بلند شادی کردند
124
Johlen
فریاد شادی یا هیجان زدن (با سر و صدا) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: johlte – hat gejohlt جمله مثال: Die Menge johlte vor Begeisterung. جمعیت از شور و هیجان فریاد می‌زد
125
Zetern
جیغ و داد کردن، غرولند کردن (با عصبانیت) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: zeterte – hat gezetert جمله مثال: Die Nachbarin zetert jeden Tag über den Lärm. همسایه هر روز سرِ سر و صدا جیغ و داد می‌کند
126
Grölen
فریاد زدن، داد کشیدن (معمولاً ناهنجار) گذشته: grölte – hat gegrölt جمله مثال: Die Betrunkenen grölten Lieder auf der Straße. مست‌ها در خیابان با صدای بلند آواز می‌خواندند
127
Kreischen
جیغ کشیدن، فریاد بلند و تیز زدن گذشته: kreischte – hat gekreischt جمله مثال: Die Kinder kreischten vor Freude auf dem Spielplatz. بچه‌ها از خوشحالی در زمین بازی جیغ می‌کشیدند
128
Schrill
خیلی تیز، گوش‌خراش (برای صدا) / خیلی زننده و جلف (برای رنگ، لباس، رفتار) نوع: صفت جمله مثال: Sie trug ein schrilles Kleid in Neonfarben. او لباسی بسیار زننده با رنگ‌های نئونی پوشیده بود
129
auf der Hand liegen
واضح و بدیهی بودن نوع: اصطلاح جمله مثال: Dass die Mieten steigen, liegt auf der Hand. این‌که اجاره‌ها بالا می‌روند، کاملاً بدیهی است
130
Anteilig
به نسبت، به صورت نسبی نوع: صفت/قید جمله مثال: Die Kosten werden anteilig auf die Mieter verteilt. هزینه‌ها به نسبت بین مستأجرها تقسیم می‌شود
131
Erschwinglich
قابل پرداخت، مقرون‌به‌صرفه نوع: صفت جمله مثال: Zum Glück war die Wohnung erschwinglich. خوشبختانه آپارتمان مقرون‌به‌صرفه بود.
132
Untermieter
مستأجر فرعی نوع: اسم (der Untermieter) جمع: die Untermieter جمله مثال: Sie hat einen Untermieter in ihrer Wohnung aufgenommen. او یک مستأجر فرعی در خانه‌اش پذیرفته است
133
Verhältnismäßig
نسبتاً، تا حدی نوع: قید / صفت جمله مثال: Die Wohnung ist verhältnismäßig günstig. این آپارتمان نسبتاً ارزان است.
134
Wohnungsnotstand
بحران کمبود مسکن نوع: اسم (der Wohnungsnotstand) جمع: die Wohnungsnotstände جمله مثال: In Großstädten herrscht ein akuter Wohnungsnotstand. در شهرهای بزرگ بحران جدی کمبود مسکن وجود دارد
135
Begehrt
پرطرفدار، خواستنی نوع: صفت جمله مثال: Die Wohnung in der Innenstadt ist sehr begehrt. آپارتمان در مرکز شهر بسیار خواهان دارد
136
Strecken
کشیدن، دراز کردن / (در متن اقتصادی: طول دادن، گسترش دادن) گذشته: streckte – hat gestreckt جمله مثال: Manche Menschen müssen ihr Geld bis zum Monatsende strecken. بعضی‌ها مجبورند پول خود را تا آخر ماه بکشند (صرفه‌جویی کنند)
137
Ergattern
با زحمت به‌دست آوردن گذشته: ergatterte – hat ergattert جمله مثال: Er hat eine günstige Wohnung ergattert. او یک آپارتمان ارزان با زحمت پیدا کرد
138
Gering
کم، ناچیز نوع: صفت جمله مثال: Die Chancen auf eine Wohnung sind gering. شانس برای یافتن یک آپارتمان کم است
139
Eigentumswohnung
آپارتمان ملکی (آپارتمانی که شخص آن را مالک است) نوع: اسم (die Eigentumswohnung) جمع: die Eigentumswohnungen جمله مثال: Sie hat sich eine Eigentumswohnung in der Stadt gekauft. او یک آپارتمان ملکی در شهر خرید
140
Doppelhaushälfte
نیمه یک خانه دوقلو (خانه‌ای که با یک واحد دیگر دیوار مشترک دارد) نوع: اسم (die Doppelhaushälfte) جمع: die Doppelhaushälften جمله مثال: Wir wohnen in einer gemütlichen Doppelhaushälfte am Stadtrand. ما در یک نیمه خانه دوقلو در حومه شهر زندگی می‌کنیم
141
Einheimisch
بومی، اهل محل نوع: صفت جمله مثال: Die einheimische Bevölkerung kennt sich hier gut aus. جمعیت بومی این‌جا را به‌خوبی می‌شناسد
142
Neuankömmling
تازه‌وارد نوع: اسم (der Neuankömmling) جمع: die Neuankömmlinge جمله مثال: Die Neuankömmlinge wurden freundlich begrüßt. تازه‌واردها به‌گرمی مورد استقبال قرار گرفتند
143
Zugezogener
مهاجر جدید (کسی که تازه به محله یا شهر آمده) نوع: اسم (der Zugezogene – die Zugezogene) جمع: die Zugezogenen جمله مثال: Als Zugezogener ist es nicht immer leicht, Anschluss zu finden. برای یک تازه‌وارد همیشه آسان نیست که با دیگران ارتباط برقرار کند
144
Beeinträchtigen
مختل کردن، آسیب زدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: beeinträchtigte – hat beeinträchtigt جمله مثال: Der Lärm beeinträchtigt die Konzentration. سر و صدا تمرکز را مختل می‌کند
145
Lärmbelästigung
مزاحمت صوتی، آلودگی صوتی نوع: اسم (die Lärmbelästigung) جمع: die Lärmbelästigungen جمله مثال: Die Nachbarn beschwerten sich über die Lärmbelästigung. همسایه‌ها از مزاحمت صوتی شکایت کردند
146
Untersagt
ممنوع، قدغن نوع: صفت (از فعل untersagen) جمله مثال: Das Grillen auf dem Balkon ist untersagt. کباب کردن روی بالکن ممنوع است
147
Nachtruhe
سکوت شبانه (ساعات قانونی برای سکوت در شب) نوع: اسم (die Nachtruhe) جمع: — جمله مثال: Ab 22 Uhr beginnt die gesetzliche Nachtruhe. از ساعت ۱۰ شب سکوت شبانه قانونی آغاز می‌شود
148
Eingehalten werden
رعایت شدن (به‌کار می‌رود در زمینه مقررات، زمان، سکوت و…) نوع: ساخت مجهول فعل einhalten جمله مثال: Die Regeln müssen eingehalten werden. قوانین باید رعایت شوند
149
Hinnehmen
تحمل کردن، پذیرفتن (اغلب با بار منفی) نوع: فعل (unregelmäßig – با haben) گذشته: nahm hin – hat hingenommen جمله مثال: Manche Leute nehmen Unrecht einfach hin. برخی مردم بی‌عدالتی را به‌سادگی تحمل می‌کنند
150
Ankündigen
اعلام کردن، اطلاع دادن (پیشاپیش) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: kündigte an – hat angekündigt جمله مثال: Die Firma hat eine Preiserhöhung angekündigt. شرکت افزایش قیمت را اعلام کرده است
151
Verschweigen
پنهان کردن، چیزی را نگفتن نوع: فعل (unregelmäßig – با haben) گذشته: verschwieg – hat verschwiegen جمله مثال: Er hat wichtige Informationen verschwiegen. او اطلاعات مهمی را پنهان کرد.
152
Verstoß gegen das Recht
ی: تخلف از قانون، نقض قانون نوع: عبارت اسمی (der Verstoß) جمع: die Verstöße جمله مثال: Ein Verstoß gegen das Recht kann strafbar sein. تخلف از قانون می‌تواند قابل مجازات باشد
153
Rechtmäßig
قانونی، مطابق قانون نوع: صفت جمله مثال: Das war eine rechtmäßige Entscheidung des Gerichts. این تصمیم دادگاه کاملاً قانونی بود.
154
Hausordnung
قوانین داخلی ساختمان نوع: اسم (die Hausordnung) جمع: die Hausordnungen جمله مثال: Laut der Hausordnung ist lautes Musikhören verboten. بر اساس قوانین ساختمان، گوش دادن به موسیقی بلند ممنوع است
155
Ruhezeit
زمان استراحت (زمانی که باید سکوت رعایت شود) نوع: اسم (die Ruhezeit) جمع: die Ruhezeiten جمله مثال: Während der Ruhezeit darf nicht gebohrt werden. در زمان استراحت نباید سوراخ‌کاری کرد.
156
Nächtlich
شبانه، مربوط به شب نوع: صفت جمله مثال: Die nächtliche Ruhe sollte respektiert werden. باید به آرامش شبانه احترام گذاشت
157
Konsumgesellschaft
جامعه مصرف‌گرا نوع: اسم (die Konsumgesellschaft) جمع: die Konsumgesellschaften جمله مثال: In der heutigen Konsumgesellschaft wird vieles schnell weggeworfen. در جامعه مصرف‌گرای امروزی، بسیاری چیزها سریع دور ریخته می‌شود
158
Leidenschaften
اشتیاق، علاقه شدید نوع: اسم (die Leidenschaft) جمع: die Leidenschaften جمله مثال: Kochen ist ihre große Leidenschaft. آشپزی علاقه‌ی شدید اوست.
159
Todesanzeige
اعلامیه ترحیم، آگهی فوت نوع: اسم (die Todesanzeige) جمع: die Todesanzeigen جمله مثال: In der Zeitung stand eine Todesanzeige für Herrn Meier. در روزنامه آگهی فوتی برای آقای مایر چاپ شده بود
160
Sich austauschen
تبادل نظر کردن، گفتگو کردن نوع: فعل بازتابی (sich – با haben) گذشته: tauschte sich aus – hat sich ausgetauscht جمله مثال: Wir haben uns über unsere Erfahrungen ausgetauscht. ما درباره تجربه‌های‌مان با هم تبادل نظر کردیم
161
Gewissenhaft
وظیفه‌شناس، دقیق، باوجدان نوع: صفت جمله مثال: Sie erledigt ihre Arbeit sehr gewissenhaft. او کارش را بسیار دقیق و با وجدان انجام می‌دهد
162
Krankhaft
بیمارگونه، ناسالم (از نظر روانی یا رفتاری) نوع: صفت جمله مثال: Seine Eifersucht war fast krankhaft. حسادت او تقریباً بیمارگونه بود.
163
Steht nichts im weg ….
هیچ مانعی وجود ندارد (چیزی در برابر آن نیست) نوع: عبارت اصطلاحی (Redewendung) ⸻ جمله مثال: Wenn du alle Unterlagen hast, steht der Einschreibung nichts im Weg. اگر همه مدارک را داشته باشی، هیچ مانعی برای ثبت‌نام وجود ندارد
164
In Kontakt treten mit jmd
: با کسی تماس گرفتن، وارد ارتباط شدن نوع: عبارت فعلی جمله مثال: Ich möchte mit ihm in Kontakt treten. می‌خواهم با او تماس برقرار کنم.
165
Halt geben
پشتیبانی یا تکیه‌گاه عاطفی یا روانی دادن؛ دلگرمی دادن نوع: عبارت فعلی (Verb + Nomen) ⸻ جمله مثال: In schwierigen Zeiten kann eine gute Freundschaft viel Halt geben. در دوران سخت، یک دوستی خوب می‌تواند دلگرمی زیادی بدهد
166
Vielfältig
متنوع، گوناگون نوع: صفت جمله مثال: Die Möglichkeiten sind heutzutage sehr vielfältig. امکانات امروزه بسیار متنوع هستند.
167
Weit verbreitet sein
رایج بودن، به‌طور گسترده منتشر شدن نوع: عبارت فعلی جمله مثال: Diese Meinung ist in der Gesellschaft weit verbreitet. این نظر در جامعه بسیار رایج است
168
Ausgedient
از رده خارج، بلااستفاده، دورانش گذشته نوع: صفت (Partizip II از ausdienen) جمله مثال: Das alte Handy hat ausgedient. گوشی قدیمی دیگر به کار نمی‌آید
169
Erfassen
فرا گرفتن، در بر گرفتن ،درک کردن، ثبت کردن، ضبط کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: erfasste – hat erfasst جمله مثال: Die Daten wurden vollständig erfasst. داده‌ها به‌طور کامل ثبت شدند Das sammelfieber erfasst viele تب جمع اوری بسیاری را فرا میگیرد. (بسیاری دچارش میشن)
170
Bedeutsam
مهم، بااهمیت نوع: صفت جمله مثال: Das war ein bedeutsamer Moment in ihrem Leben. این یک لحظه بااهمیت در زندگی او بود
171
Ausführung
اجرا، پیاده‌سازی، نوع ساخت نوع: اسم (die Ausführung) جمع: die Ausführungen جمله مثال: Die Ausführung des Plans war sehr erfolgreich. اجرای این طرح بسیار موفقیت‌آمیز بود.
172
Beherzigen
به خاطر سپردن و عمل کردن، رعایت کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: beherzigte – hat beherzigt جمله مثال: Du solltest seinen Rat beherzigen. باید نصیحت او را رعایت کنی
173
Ausdauer
: استقامت، پشتکار نوع: اسم (die Ausdauer) جمع: ندارد (غیر قابل شمارش) جمله مثال: Man braucht viel Ausdauer, um ein Ziel zu erreichen. برای رسیدن به هدف به پشتکار زیادی نیاز است
174
Auktion
حراج نوع: اسم (die Auktion) جمع: die Auktionen جمله مثال: Das Bild wurde bei einer Auktion verkauft. این تابلو در یک حراجی فروخته شد
175
Rarität
چیز نایاب، کمیاب نوع: اسم (die Rarität) جمع: die Raritäten جمله مثال: Das Buch ist eine echte Rarität. این کتاب واقعاً یک چیز نایاب است
176
Ausschau halten
چشم‌به‌راه کسی/چیزی بودن، به دنبال چیزی نگاه کردن نوع: عبارت فعلی (trennbares Verb – جداشدنی) گذشته: hielt Ausschau – hat Ausschau gehalten جمله مثال: Sie hielt den ganzen Tag Ausschau nach ihrem Freund. او تمام روز چشم‌به‌راه دوستش بود
177
Lästiges Muss
اجبار آزاردهنده، کاری که مجبور به انجامش هستی اما خوشایند نیست نوع: عبارت اسمی (das Muss = ضرورت، اجبار / lästig = آزاردهنده) جمله مثال: Für viele ist das tägliche Pendeln ein lästiges Muss. برای خیلی‌ها رفت‌وآمد روزانه یک اجبار آزاردهنده است.
178
Ausgefallen
۱. متفاوت، غیرعادی، خاص ۲. لغو شده، برگزارنشده (به عنوان Partizip II از ausfallen) نوع: صفت یا Partizip II از فعل ausfallen جمله مثال (معنی اول): Er hat einen sehr ausgefallenen Kleidungsstil. او سبک لباس پوشیدن بسیار خاص و متفاوتی دارد. جمله مثال (معنی دوم): Der Unterricht ist wegen Krankheit ausgefallen. کلاس به دلیل بیماری برگزار نشد.
179
Im Preis herabgesetzt
تخفیف‌خورده، کاهش‌یافته در قیمت نوع: عبارت وصفی (Partizip II از herabsetzen) جمله مثال: Die Jacke ist im Preis herabgesetzt und kostet jetzt nur noch 40 Euro. این کاپشن تخفیف خورده و حالا فقط ۴۰ یورو قیمت دارد
180
Naiv
ساده‌لوح، زودباور، بی‌تجربه نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Es war naiv von ihm zu glauben, dass alles so einfach wird. ساده‌لوحانه بود که فکر می‌کرد همه چیز به این راحتی پیش می‌رود
181
Unabänderlich
تغییرناپذیر، غیرقابل تغییر نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Das Schicksal scheint manchmal unabänderlich zu sein. سرنوشت گاهی اوقات به‌نظر می‌رسد که غیرقابل تغییر است
182
Auffällig
جلب توجه‌کننده، به‌چشم‌آینده، غیرعادی نوع: صفت (Adjektiv) جمله مثال: Seine Kleidung war sehr auffällig – alle haben ihn sofort bemerkt. لباس‌های او خیلی جلب توجه می‌کرد – همه فوراً متوجه او شدند
183
Abklappern
دانه‌به‌دانه گشتن دنبال چیزی، جستجو کردن از جاهای مختلف (اغلب خسته‌کننده یا وقت‌گیر) نوع: فعل جداشدنی (trennbares Verb – با haben) گذشته: klapperte ab – hat abgeklappert جمله مثال: Sie hat alle Läden in der Stadt abgeklappert, um das passende Kleid zu finden. او همه مغازه‌های شهر را زیر و رو کرد تا لباس مناسبی پیدا کند
184
Abstellraum
انباری، اتاقی برای وسایل اضافی نوع: اسم (der Abstellraum) جمع: die Abstellräume مثال: Wir stellen die alten Möbel im Abstellraum ab. ما وسایل قدیمی را در انباری می‌گذاریم
185
Kram
خرت‌وپرت، چیزهای بی‌ارزش یا نامرتب نوع: اسم (der Kram – غیرقابل شمارش) مثال: Ich muss endlich meinen ganzen alten Kram aussortieren. باید بالاخره همه خرت‌وپرت‌های قدیمیم رو جدا کنم
186
Ausmisten
تمیز کردن و دور ریختن چیزهای اضافی نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: mistete aus – hat ausgemistet مثال: Am Wochenende werde ich endlich den Keller ausmisten. آخر هفته بالاخره زیرزمین را مرتب می‌کنم و چیزهای اضافی را دور می‌ریزم
187
Schrott
آهن‌پاره، چیز خراب یا بی‌ارزش نوع: اسم (der Schrott) مثال: Das alte Fahrrad ist nur noch Schrott. اون دوچرخه قدیمی دیگه فقط آهن‌پاره‌ست.
188
Sperrmüll
زباله‌های بزرگ مثل مبلمان که جداگانه جمع‌آوری می‌شوند نوع: اسم (der Sperrmüll) مثال: Wir stellen den alten Schrank zum Sperrmüll. ما کمد قدیمی را برای جمع‌آوری زباله‌های حجیم گذاشتیم بیرون.
189
Wertstoffhof
مرکز بازیافت (محلی برای تحویل زباله‌های قابل بازیافت) نوع: اسم (der Wertstoffhof) جمع: die Wertstoffhöfe مثال: Alte Elektrogeräte kann man beim Wertstoffhof abgeben. وسایل برقی قدیمی را می‌توان در مرکز بازیافت تحویل داد
190
Gerümpel
آشغال و خرت‌وپرت بی‌مصرف نوع: اسم (das Gerümpel – غیرقابل شمارش) مثال: Der Dachboden ist voller alten Gerümpels. زیرشیروانی پر از خرت‌وپرت‌های قدیمی است.
191
Trödelmarkt
بازار وسایل دست‌دوم نوع: اسم (der Trödelmarkt) جمع: die Trödelmärkte مثال: Auf dem Trödelmarkt findet man oft echte Schätze. در بازار دست‌دوم‌ها اغلب گنج‌های واقعی پیدا می‌شود
192
Es nicht über Herz bringt
دل نداشتن برای انجام کاری (اغلب سخت یا ناراحت‌کننده) نوع: اصطلاح (Redewendung) مثال: Ich konnte es nicht übers Herz bringen, das alte Kuscheltier wegzuwerfen. نتوانستم دل بکنم و عروسک قدیمی را دور بیندازم
193
Krempel
خرت‌وپرت، چیزهای بی‌مصرف (عامیانه) نوع: اسم (der Krempel – غیرقابل شمارش) مثال: Diesen ganzen Krempel brauche ich nicht mehr. این همه خرت‌وپرت رو دیگه لازم ندارم
194
Ramsch
جنس بنجل، ارزان و بی‌ارزش نوع: اسم (der Ramsch – غیرقابل شمارش) مثال: Im Sonderangebot gibt es oft nur Ramsch. در حراجی‌ها اغلب فقط جنس بنجل وجود دارد
195
Verwendung finden für etwas
استفاده‌ای پیدا کردن برای چیزی نوع: اصطلاح (Redewendung) مثال: Vielleicht findet der kaputte Stuhl noch eine Verwendung als Deko. شاید این صندلی شکسته هنوز به‌عنوان دکور استفاده‌ای داشته باشد
196
Entrümpeln
پاکسازی کردن، خالی کردن از وسایل اضافی نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: entrümpelte – hat entrümpelt مثال: Wir müssen den Keller dringend entrümpeln. ما باید زیرزمین را فوراً از وسایل اضافی پاک‌سازی کنیم.
197
Ansammeln
جمع شدن، انباشته شدن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: sammelte an – hat angesammelt مثال: Im Laufe der Jahre hat sich viel Zeug angesammelt. در طول سال‌ها وسایل زیادی انباشته شده‌اند
198
Aufbewahren
نگهداری کردن، حفظ کردن (در جای مناسب) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: bewahrte auf – hat aufbewahrt مثال: Dokumente sollten an einem sicheren Ort aufbewahrt werden. مدارک باید در جایی امن نگهداری شوند
199
Aussortieren
aussortieren معنی چیست؟ یک جمله مثال هم بزن. Rückseite: معنی: جدا کردن و کنار گذاشتن چیزهای غیرضروری نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: sortierte aus – hat aussortiert مثال: Ich habe meine alten Bücher aussortiert und verschenkt. کتاب‌های قدیمی‌ام را جدا کردم و بخشیدم.
200
Innovativ
نوآورانه، خلاقانه نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Das Unternehmen ist bekannt für seine innovativen Produkte. این شرکت به خاطر محصولات نوآورانه‌اش معروف است
201
Landesspezifisch
خاص یک کشور، مختص به کشور نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Das Bildungssystem ist in jedem Land landesspezifisch geregelt. سیستم آموزشی در هر کشور به‌صورت مختص همان کشور تنظیم شده است
202
Rasant
سریع، برق‌آسا، به‌سرعت نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Die Technologie entwickelt sich heutzutage rasant. فناوری این روزها به‌سرعت پیشرفت می‌کند
203
Unangefochten
: بی‌چون‌و‌چرا، بی‌رقیب، بدون مخالفت نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Er ist der unangefochtene Champion in seiner Disziplin. او قهرمان بی‌رقیب در رشته‌ی خود است
204
Umsetzen
اجرا کردن، عملی کردن نوع: فعل (trennbar – با haben) گذشته: setzte um – hat umgesetzt مثال: Die Idee wurde erfolgreich in die Praxis umgesetzt. ایده با موفقیت به اجرا درآمد
205
Anlehnung
اقتباس، تکیه نوع: اسم (die Anlehnung) مثال: Der Film entstand in Anlehnung an ein wahres Ereignis. فیلم با اقتباس از یک اتفاق واقعی ساخته شد
206
Die Erwartungen übertreffen
فراتر رفتن از انتظار نوع: اصطلاح مثال: Das Ergebnis hat unsere Erwartungen deutlich übertroffen. نتیجه فراتر از انتظار ما بود
207
Börse
بورس (محل تبادل مالی) نوع: اسم (die Börse) مثال: Die Aktienkurse an der Börse schwanken täglich. قیمت سهام در بورس روزانه نوسان دارد
208
Buchhandel
تجارت کتاب، فروش کتاب نوع: اسم (der Buchhandel) مثال: Der Buchhandel hat sich durch Online-Shops stark verändert. تجارت کتاب با فروشگاه‌های آنلاین بسیار تغییر کرده است
209
Marktlücke
خلأ بازار، فرصت تجاری نوع: اسم (die Marktlücke) مثال: Mit ihrem Produkt füllten sie eine Marktlücke. با محصول خود یک خلأ بازار را پر کردند
210
Umsatz
فروش، گردش مالی نوع: اسم (der Umsatz) مثال: Der monatliche Umsatz ist um 10 % gestiegen. فروش ماهیانه ۱۰ درصد افزایش یافته است.
211
Mittlerweile
در حال حاضر، در این میان نوع: قید (Adverb) مثال: Mittlerweile hat sie viel Erfahrung gesammelt. او در حال حاضر تجربه زیادی کسب کرده است
212
Dennoch
با این حال نوع: قید (Adverb) مثال: Es war schwer, dennoch hat er nicht aufgegeben. کار سختی بود، با این حال او تسلیم نشد
213
Letztlich
در نهایت، سرانجام نوع: قید (Adverb) مثال: Letztlich zählt das Ergebnis. در نهایت، نتیجه مهم است
214
Monopolstellung
موقعیت انحصاری در بازار نوع: اسم (die Monopolstellung) مثال: Das Unternehmen hat eine Monopolstellung in dieser Branche. این شرکت در این صنعت موقعیت انحصاری دارد
215
Gewerkschaft
اتحادیه کارگری نوع: اسم (die Gewerkschaft) مثال: Die Gewerkschaft fordert höhere Löhne. اتحادیه کارگری خواهان افزایش حقوق است
216
Bettruhe verordnen
استراحت مطلق تجویز کردن نوع: فعل عبارتی (trennbar – با haben) گذشته: verordnete – hat verordnet مثال: Der Arzt hat dem Patienten Bettruhe verordnet. پزشک برای بیمار استراحت مطلق تجویز کرد
217
Sich überanstrengen
بیش از حد به خود فشار آوردن نوع: فعل انعکاسی (regelmäßig – با haben) گذشته: überanstrengte sich – hat sich überanstrengt مثال: Du solltest dich nach der Krankheit nicht gleich überanstrengen. بعد از بیماری نباید بلافاصله به خودت فشار بیاوری
218
Krankmeldung
گواهی بیماری، اطلاع‌رسانی بابت مریضی نوع: اسم (die Krankmeldung) جمع: die Krankmeldungen مثال: Bitte reichen Sie Ihre Krankmeldung rechtzeitig ein. لطفاً گواهی بیماری خود را به موقع تحویل دهید
219
Genesung
بهبودی نوع: اسم (die Genesung) جمع: die Genesungen مثال: Wir wünschen dir eine schnelle Genesung! ما برایت بهبودی سریع آرزو می‌کنیم!
220
Sich versorgen mit
خود را تأمین کردن با نوع: فعل عبارتی انعکاسی (regelmäßig – با haben) گذشته: versorgte sich – hat sich versorgt مثال: Ich habe mich mit allen notwendigen Medikamenten versorgt. خودم را با تمام داروهای لازم تأمین کردم.
221
Sich verschlimmern
بدتر شدن (وضعیت) نوع: فعل انعکاسی (regelmäßig – با haben) گذشته: verschlimmerte sich – hat sich verschlimmert مثال: Der Zustand des Patienten hat sich über Nacht verschlimmert. وضعیت بیمار در طول شب بدتر شد
222
Heilungsfördernd
کمک‌کننده به بهبودی نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Viel Schlaf und Ruhe wirken heilungsfördernd. خواب زیاد و استراحت در بهبودی مؤثر هستند
223
Grippaler Infekt
عفونت شبه‌آنفلوآنزا نوع: اسم (der grippale Infekt) جمع: die grippalen Infekte مثال: Ein grippaler Infekt dauert in der Regel ein paar Tage. عفونت شبه‌آنفلوآنزا معمولاً چند روز طول می‌کشد
224
Ankommen auf
بستگی داشتن به نوع: فعل عبارتی (trennbar – با sein) گذشته: kam an – ist angekommen مثال: Es kommt auf die richtige Behandlung an. همه‌چیز به درمان مناسب بستگی دارد
225
Rückenbeschwerden
کمردرد، مشکلات کمر نوع: اسم (Pluralwort – همیشه جمع) مثال: Er leidet unter starken Rückenbeschwerden. او از کمردرد شدید رنج می‌برد
226
Beschwerden lindern
کاهش دادن ناراحتی یا درد نوع: فعل عبارتی مثال: Die Salbe hilft, die Beschwerden zu lindern. پماد کمک می‌کند درد را کاهش دهد
227
Unterlassen
ترک کردن، خودداری کردن از انجام کاری نوع: فعل (unregelmäßig – با haben) گذشته: unterließ – hat unterlassen مثال: Bitte unterlassen Sie das Rauchen im Wartezimmer. لطفاً از کشیدن سیگار در اتاق انتظار خودداری کنید
228
Bronchitis
برونشیت (التهاب نایژه‌ها) نوع: اسم (die Bronchitis) جمع: die Bronchitiden مثال: Im Winter leiden viele Menschen an einer akuten Bronchitis. در زمستان، بسیاری از افراد دچار برونشیت حاد می‌شوند
229
Vorzeitig
زودتر از موعد، پیش از موعد نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Er wurde wegen guter Genesung vorzeitig aus dem Krankenhaus entlassen. او به دلیل بهبودی خوب، زودتر از موعد از بیمارستان مرخص شد
230
Für Wohlergehen sorgen
مراقب رفاه و سلامت بودن نوع: عبارت فعلی مثال: Ärzte und Pflegekräfte sorgen für das Wohlergehen der Patienten. پزشکان و پرستاران مراقب رفاه بیماران هستند
231
Zulässig
مجاز، قابل قبول نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Nur zulässige Medikamente dürfen verwendet werden. فقط داروهای مجاز مجاز به استفاده هستند
232
Einen Rückfall erleiden
دچار بازگشت بیماری شدن نوع: عبارت فعلی مثال: Nach der scheinbaren Genesung erlitt er einen Rückfall. بعد از بهبودی ظاهری، او دچار بازگشت بیماری شد
233
Unter Umständen
در شرایط خاص، احتمالاً نوع: عبارت قیدی مثال: Unter Umständen kann die Operation verschoben werden. در شرایط خاص ممکن است عمل جراحی به تعویق بیفتد
234
Attest
گواهی پزشکی نوع: اسم (das Attest) جمع: die Atteste مثال: Ein ärztliches Attest ist für die Krankmeldung erforderlich. گواهی پزشکی برای اعلام بیماری الزامی است
235
Verantwortungsvoll
مسئولانه، با حس مسئولیت نوع: صفت (Adjektiv) مثال: Sie geht sehr verantwortungsvoll mit ihrer Gesundheit um. او بسیار مسئولانه با سلامتی خود برخورد می‌کند.
236
die Fürsorgepflicht haben
وظیفه مراقبت (در قبال کارمند یا دیگران) داشتن نوع: عبارت اسمی‌فعلی مثال: Arbeitgeber haben eine Fürsorgepflicht gegenüber ihren Angestellten. کارفرماها وظیفه مراقبت از کارکنان خود را دارند.
237
Prognostiziert
پیش‌بینی شده نوع: شکل سوم فعل prognostizieren (پیش‌بینی کردن) مثال: Der Arzt hat eine schnelle Genesung prognostiziert. پزشک بهبودی سریعی را پیش‌بینی کرد
238
Auskurieren
کاملاً بهبود یافتن، بیماری را کامل درمان کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: kurierte aus – hat auskurie Du solltest dich richtig auskurieren, bevor du wieder arbeitest. باید کاملاً بهبود پیدا کنی قبل از اینکه دوباره سر کار بروی
239
Haftbar
مسئول (از نظر قانونی) نوع: صفت (Adjektiv) Für Schäden während der Arbeit kann der Arbeitgeber haftbar gemacht werden. کارفرما می‌تواند بابت خسارات در حین کار مسئول شناخته شود
240
Ein juckender Hautausschlag
یک جوش یا دانه‌ی پوستی خارش‌دار نوع: عبارت اسمی Der Patient klagte über einen juckenden Hautausschlag am ganzen Körper. بیمار از یک جوش خارش‌دار در سراسر بدن شکایت داشت
241
HNO-Arzt
پزشک گوش، حلق و بینی نوع: اسم (der HNO-Arzt) جمع: die HNO-Ärzte Bei anhaltenden Halsschmerzen sollte man einen HNO-Arzt aufsuchen. در صورت گلودرد مداوم باید به پزشک گوش‌، حلق و بینی مراجعه کرد
242
Eine Krebserkrankung vorliegen
وجود داشتن یک بیماری سرطانی نوع: عبارت فعلی Beim Patienten könnte eine Krebserkrankung vorliegen. در بیمار ممکن است بیماری سرطان وجود داشته باشد
243
Kardiologe
متخصص قلب نوع: اسم (der Kardiologe) جمع: die Kardiologen Ein Kardiologe untersucht Patienten mit Herzproblemen. متخصص قلب بیمارانی را که مشکلات قلبی دارند معاینه می‌کند.
244
Herzinfarkt
حمله قلبی نوع: اسم (der Herzinfarkt) جمع: die Herzinfarkte Sofortige Hilfe ist bei einem Herzinfarkt lebenswichtig. کمک فوری در هنگام حمله قلبی حیاتی است.
245
Chirurgin
جراح زن نوع: اسم مؤنث (die Chirurgin) جمع: die Chirurginnen Die Chirurgin führte eine schwierige Operation durch. جراح زن یک عمل جراحی دشوار را انجام داد
246
Bruch
شکستگی نوع: اسم (der Bruch) جمع: die Brüche Nach dem Sturz wurde bei ihm ein Bruch festgestellt. بعد از زمین خوردن، در او یک شکستگی تشخیص داده شد
247
Ausstrahlen
منتشر شدن، (دردی که) به قسمت‌های دیگر بدن کشیده شود نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: strahlte aus – hat ausgestrahlt Die Schmerzen strahlen bis in den linken Arm aus. دردها تا بازوی چپ منتشر می‌شوند.
248
Drohende
تهدیدکننده، در شرف وقوع (چیزی بد) نوع: صفت (Partizip I از drohen) Der Arzt sprach von einer drohenden Gefahr für das Herz. پزشک از خطری تهدیدکننده برای قلب صحبت کرد
249
Notaufnahme
اورژانس (بخش پذیرش اورژانسی در بیمارستان) نوع: اسم (die Notaufnahme) جمع: die Notaufnahmen Er wurde sofort in die Notaufnahme gebracht. او فوراً به بخش اورژانس منتقل شد
250
Diensthabende
شیفت‌دار، مسئول کشیک نوع: صفت (به‌عنوان صفت برای شخص در حال انجام وظیفه استفاده می‌شود) Der diensthabende Arzt untersuchte den Patienten sofort. پزشک شیفت فوراً بیمار را معاینه کرد
251
Orthopäde
متخصص ارتوپدی نوع: اسم (der Orthopäde) جمع: die Orthopäden Der Orthopäde behandelt Patienten mit Rückenproblemen. متخصص ارتوپدی بیماران دارای مشکلات ستون فقرات را درمان می‌کند
252
Es liegt (k)eine (Krebs-)Erkrankung
(هیچ) بیماری (سرطانی) وجود ندارد. نوع: جمله رایج پزشکی Nach den Untersuchungen liegt keine Krebserkrankung vor. بعد از آزمایش‌ها، هیچ بیماری سرطانی وجود ندارد.
253
Andauern
ادامه داشتن، پایدار بودن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: dauerte an – hat angedauert Die Schmerzen dauerten mehrere Tage an. دردها چندین روز ادامه داشتند
254
Einreiben
مالیدن (پماد، کرم و غیره روی پوست) نوع: فعل (unregelmäßig – با haben) گذشته: rieb ein – hat eingerieben Reiben Sie die Salbe gründlich auf die betroffene Stelle ein. پماد را به‌طور کامل روی ناحیه موردنظر بمالید
255
ein ziehender/pochender/stechender Schmerz
• ein ziehender Schmerz: دردی که به‌صورت کششی احساس می‌شود • ein pochender Schmerz: دردی که همراه با ضربان یا تپش است • ein stechender Schmerz: دردی که به‌صورت تیز و ناگهانی حس می‌شود نوع: عبارت توصیفی پزشکی Der Patient klagte über einen stechenden Schmerz im Brustbereich. بیمار از درد تیز در ناحیه قفسه سینه شکایت داشت.
256
Durstempfinden
احساس تشنگی نوع: اسم (das Durstempfinden) جمع: ندارد (غیرقابل‌شمارش) Mit zunehmendem Alter lässt das Durstempfinden oft nach. با افزایش سن، احساس تشنگی اغلب کاهش می‌یابد
257
Sich umhören
پرس‌وجو کردن، این‌ور و آن‌ور سؤال کردن نوع: فعل بازتابی (trennbares Verb – با haben) گذشته: hörte sich um – hat sich umgehört Ich habe mich nach einem guten Arzt umgehört. پرس‌وجو کردم تا یک پزشک خوب پیدا کنم.
258
Herz-Kreislauf-Erkrankung
بیماری قلبی-عروقی نوع: اسم مرکب (die Herz-Kreislauf-Erkrankung) جمع: die Herz-Kreislauf-Erkrankungen Rauchen erhöht das Risiko für Herz-Kreislauf-Erkrankungen. سیگار کشیدن خطر بیماری‌های قلبی-عروقی را افزایش می‌دهد
259
Wohlbefinden
احساس خوب بودن، رفاه جسمی و روانی نوع: اسم (das Wohlbefinden) Sport und gesunde Ernährung fördern das allgemeine Wohlbefinden. ورزش و تغذیه سالم، احساس کلی سلامت را تقویت می‌کنند
260
Körpereigene Abwehrkräfte
سیستم ایمنی طبیعی بدن نوع: عبارت (Plural) Vitamine stärken die körpereigenen Abwehrkräfte. ویتامین‌ها سیستم ایمنی بدن را تقویت می‌کنند
261
Fertiggericht
غذای آماده نوع: اسم (das Fertiggericht) جمع: die Fertiggerichte Fertiggerichte enthalten oft viele Zusatzstoffe. غذاهای آماده اغلب مواد افزودنی زیادی دارند.
262
Hülsenfrucht
حبوبات نوع: اسم (die Hülsenfrucht) جمع: die Hülsenfrüchte Hülsenfrüchte sind reich an Eiweiß und Ballaststoffen. حبوبات سرشار از پروتئین و فیبر هستند
263
Überwiegend
عمدتاً، بیشتر نوع: قید Die Teilnehmer waren überwiegend Studenten. شرکت‌کنندگان عمدتاً دانشجو بودند.
264
Merklich
قابل‌توجه، محسوس نوع: قید Die Temperatur ist merklich gesunken. دما به‌طور قابل‌توجهی کاهش یافته است.
265
Senken
کاهش دادن، پایین آوردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: senkte – hat gesenkt Diese Maßnahme soll die Kosten senken. این اقدام قرار است هزینه‌ها را کاهش دهد.
266
Vorbeugen
پیشگیری کردن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: beugte vor – hat vorgebeugt Regelmäßige Bewegung beugt Krankheiten vor. تحرک منظم از بیماری‌ها پیشگیری می‌کند
267
Zum Wohlbefinden beitragen
در بهبود/افزایش احساس سلامت و رفاه نقش داشتن نوع: فعل عبارتی (ترکیب با beitragen) گذشته: trug bei – hat beigetragen Gesunde Ernährung und ausreichend Schlaf tragen zum Wohlbefinden bei. تغذیه سالم و خواب کافی در افزایش رفاه و سلامت مؤثرند
268
Narbe
جای زخم، اثر زخم نوع: اسم (die Narbe) جمع: die Narben Die Narbe auf seiner Stirn war kaum noch sichtbar. جای زخم روی پیشانی‌اش دیگر به‌سختی دیده می‌شد.
269
Diagnose
تشخیص (پزشکی) نوع: اسم (die Diagnose) جمع: die Diagnosen Nach mehreren Tests stellte der Arzt die endgültige Diagnose. پس از چندین آزمایش، پزشک تشخیص نهایی را اعلام کرد
270
Stich
نیش، زخم سطحی (از سوزن یا حشره) نوع: اسم (der Stich) جمع: die Stiche Der Mückenstich juckte sehr. نیش پشه خیلی خارش داشت.
271
Nüchtern
ناشتا، بدون خوردن غذا؛ بی‌احساس نوع: صفت Vor der Blutabnahme muss man nüchtern bleiben. قبل از آزمایش خون باید ناشتا بود
272
Künstlich beatmen
تنفس مصنوعی دادن نوع: فعل عبارتی گذشته: beatmete künstlich – hat künstlich beatmet Der Verletzte wurde am Unfallort künstlich beatmet. به مصدوم در محل حادثه تنفس مصنوعی داده شد
273
Narkose
بیهوشی نوع: اسم (die Narkose) جمع: die Narkosen Vor der Operation wurde eine Vollnarkose durchgeführt. پیش از عمل، بیهوشی کامل انجام شد.
274
Inoperabel
غیرقابل‌عمل (جراحی‌ناپذیر) نوع: صفت Der Tumor war leider inoperabel. متأسفانه تومور قابل عمل نبود.
275
In Ohnmacht fallen
بیهوش شدن نوع: فعل عبارتی (با sein) گذشته: fiel in Ohnmacht – ist in Ohnmacht gefallen Er fiel vor Schmerzen in Ohnmacht. او از شدت درد بیهوش شد
276
Bleich
رنگ‌پریده نوع: صفت Sie war vor Angst ganz bleich geworden. او از ترس کاملاً رنگ‌پریده شده بود
277
Unter Schock stehen
در شوک بودن نوع: فعل عبارتی Nach dem Unfall stand er unter Schock. او پس از تصادف در شوک بود
278
Verband
پانسمان نوع: اسم (der Verband) جمع: die Verbände Der Verband musste täglich gewechselt werden. پانسمان باید روزانه تعویض می‌شد
279
Wunde
زخم نوع: اسم (die Wunde) جمع: die Wunden Die Wunde heilte ohne Komplikationen. زخم بدون مشکل بهبود یافت
280
Stationär aufnehmen
بستری کردن در بیمارستان نوع: فعل عبارتی گذشته: nahm stationär auf – hat stationär aufgenommen Der Patient wurde sofort stationär aufgenommen. بیمار فوراً در بیمارستان بستری شد.
281
Infusion legen
سرم وصل کردن نوع: فعل عبارتی گذشته: legte eine Infusion – hat eine Infusion gelegt Dem Patienten wurde eine Infusion gelegt. به بیمار سرم وصل شد
282
Eingriff
مداخله (پزشکی)، عمل جراحی نوع: اسم (der Eingriff) جمع: die Eingriffe Der chirurgische Eingriff dauerte zwei Stunden. عمل جراحی دو ساعت طول کشید
283
Intensivstation
بخش مراقبت‌های ویژه نوع: اسم (die Intensivstation) جمع: die Intensivstationen Nach dem Herzinfarkt kam der Patient auf die Intensivstation. پس از سکته قلبی، بیمار به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل شد
284
Laborbefunde
نتایج آزمایشگاه نوع: اسم جمع (die Laborbefunde – Plural) Die Laborbefunde bestätigen den Verdacht auf eine Infektion. نتایج آزمایشگاه، شک به عفونت را تأیید کردند
285
Intravenös
وریدی، از طریق رگ نوع: صفت / قید Das Medikament wurde intravenös verabreicht. دارو به‌صورت وریدی تزریق شد
286
Verabreichen
تجویز کردن، دادن (دارو یا درمان به بیمار) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) verabreichte – hat verabreicht Die Krankenschwester verabreichte dem Patienten ein Schmerzmittel. پرستار به بیمار یک مسکن داد
287
die Sanitäter aufnehmen
امدادگر را پذیرش کردن / تحویل گرفتن (در موقعیت‌های اورژانسی یا بیمارستانی) ساختار: فعل مرکب (jemanden aufnehmen) + اسم (der Sanitäter – امدادگر) جمع Sanitäter: die Sanitäter Die Notaufnahme hat den verletzten Patienten vom Sanitäter aufgenommen. اورژانس، بیمار مجروح را از امدادگر تحویل گرفت.
288
Verband
پانسمان، باند نوع: اسم (der Verband) جمع: die Verbände Der Arzt hat die Wunde mit einem sauberen Verband abgedeckt. پزشک زخم را با یک پانسمان تمیز پوشاند.
289
Stationär aufnehmen
بستری کردن در بیمارستان نوع: فعل عبارتی گذشته: nahm stationär auf – hat stationär aufgenommen Der Patient wurde sofort stationär aufgenommen. بیمار فوراً در بیمارستان بستری شد
290
Wunde
زخم نوع: اسم (die Wunde) جمع: die Wunden Die Wunde heilte ohne Komplikationen. زخم بدون مشکل بهبود یافت
291
Infusion legen
سرم وصل کردن نوع: فعل عبارتی گذشته: legte eine Infusion – hat eine Infusion gelegt Dem Patienten wurde eine Infusion gelegt. به بیمار سرم وصل شد
292
Eingriff
مداخله (پزشکی)، عمل جراحی نوع: اسم (der Eingriff) جمع: die Eingriffe Der chirurgische Eingriff dauerte zwei Stunden. عمل جراحی دو ساعت طول کشید.
293
Intensivstation
بخش مراقبت‌های ویژه نوع: اسم (die Intensivstation) جمع: die Intensivstationen Nach dem Herzinfarkt kam der Patient auf die Intensivstation. پس از سکته قلبی، بیمار به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل شد
294
Laborbefunde
نتایج آزمایشگاه نوع: اسم جمع (die Laborbefunde – Plural) Die Laborbefunde bestätigen den Verdacht auf eine Infektion. نتایج آزمایشگاه، شک به عفونت را تأیید کردند
295
Intravenös
: وریدی، از طریق رگ نوع: صفت / قید Das Medikament wurde intravenös verabreicht. دارو به‌صورت وریدی تزریق شد.
296
Verabreichen
تجویز کردن، دادن (دارو یا درمان به بیمار) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: verabreichte – hat verabreicht Die Krankenschwester verabreichte dem Patienten ein Schmerzmittel. پرستار به بیمار یک مسکن داد
297
Sanitär aufnehmen
امدادگر را پذیرش کردن / تحویل گرفتن (در موقعیت‌های اورژانسی یا بیمارستانی) ساختار: فعل مرکب (jemanden aufnehmen) + اسم (der Sanitäter – امدادگر) جمع Sanitäter: die Sanitäter Die Notaufnahme hat den verletzten Patienten vom Sanitäter aufgenommen. اورژانس، بیمار مجروح را از امدادگر تحویل گرفت.
298
Verstauen
جا دادن، مرتب چیدن، جاسازی کردن (وسایل) نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: verstaute – hat verstaut Er hat sein Gepäck ordentlich im Kofferraum verstaut. او چمدانش را مرتب در صندوق عقب جا داد
299
Im rechtlichen Sinn
از نظر حقوقی، در معنای حقوقی نوع: عبارت قیدی (Präpositionalphrase) Eine Ehe gilt im rechtlichen Sinn erst nach der standesamtlichen Trauung. ازدواج از نظر حقوقی تنها پس از عقد رسمی در اداره ثبت احوال معتبر است
300
Studierendenkanzlei
دفتر امور دانشجویان (بخشی از دانشگاه که مسئول ثبت‌نام، مدارک، گواهی‌ها و امور اداری دانشجویان است) نوع: اسم (die Studierendenkanzlei) جمع: die Studierendenkanzleien Die Immatrikulation erfolgt über die Studierendenkanzlei der Universität. ثبت‌نام از طریق دفتر امور دانشجویان دانشگاه انجام می‌شود
301
Verkünsteln
زیادی هنری یا پیچیده کردن چیزی (به‌صورت افراطی، طوری که طبیعی یا ساده نباشد) نوع: فعل (sich verkünsteln – با haben) گذشته: verkünstelte – hat sich verkünstelt Der Autor hat sich in seinem neuen Roman etwas verkünstelt. نویسنده در رمان جدیدش کمی زیادی هنری‌کاری کرده است
302
Schmeicheln
چاپلوسی کردن، تملق گفتن نوع: فعل (regelmäßig – با haben) گذشته: schmeichelte – hat geschmeichelt Er wollte dem Chef schmeicheln, um eine Beförderung zu bekommen. او می‌خواست با چاپلوسی از رئیس، ترفیع بگیرد.
303
Selbstbewusstsein schmeicheln
باعث تقویت اعتمادبه‌نفس کسی شدن، عزت‌نفس کسی را نوازش کردن (با حرف یا رفتار مثبت) نوع: فعل با مفعول ترکیبی (عبارتی کاربردی در زبان محاوره یا نوشتار رسمی) Das Kompliment über ihre Arbeit hat ihr Selbstbewusstsein geschmeichelt. تعریف درباره کارش اعتمادبه‌نفس او را بالا برد.
304
Ich habe zwei linke Hände
من دست و پا چلفتی‌ام / من در کارهای دستی یا فنی خوب نیستم (اصطلاحی طنزآمیز برای توصیف ناتوانی در انجام کارهای فنی یا ظریف) نوع: اصطلاح محاوره‌ای (Redewendung) Beim Basteln mit meinen Kindern merke ich immer wieder, dass ich zwei linke Hände habe. هنگام کاردستی با بچه‌هایم همیشه متوجه می‌شوم که چقدر دست و پا چلفتی‌ام