13 Flashcards
(14 cards)
in return
درعوض، بجاش
dutiful
dutifully
وظیفه شناس
با وظیفه شناسی، با فرمانبرداری
to which
که به آن
to revert
برگشتن
to fill up
کاملا پر کردن
کاملا پرشدن
Too many spam emails have filled up my inbox.
The tank filled up with the gas.
interdependent
interdependance
وابسته به یکدیگر
وابستگی متقابل
to occupy
occupation
occupant
occupier
اشغال کردن
تصرف کردن
سکونت داشتن
مشغول کردن
اشغال، تصرف، سرگرمی، سکونت، شغل
ساکن
ساکن
occupied
unoccupied
اشغال شده، دارایدسکنه
مشغول
خالی از سکنه، اشغال نشده
settler
مهاجر،
Britain
British
بریتانیا
بریتانیایی
to colonize
colonization
colonizer
colonist
colony
استعمار کردن، مستعمره خود کردن
استعمار
استعمارگر
مستعمره نشین
کلونی-مستعمره
to revolutionize
revolution
to create a revolution in
revolutionary
متحول کردن
انقلاب
تحول ایجاد کرد در
انقلابی-متحول کننده
sufficient
sufficiency
suficently
self-sufficient
self-sufficiency
کافی
کفایت، خودکفایی
به مقدار کافی
خودکفا
خودکفایی
the country’s food/economic sufficiency
to hold
معتقد بودن
