Accounting Flashcards
(145 cards)
discrete ˌdɪˈskriːt
جدا، مجزا، مجرد، مجزاکردن
(Adjective) گسسته
- society consists of a mass of discrete and distinct individuals
- اجتماع عبارت است از تودهای از افراد مجزا و مشخص.
Entity ˈentəti
(Noun) نهاد، وجود
- they want to preserve their tribal entity
- آنان میخواهند موجودیت عشیرهای خود را حفظ کنند.
- in order to preserve Chinese territorial entity
- به منظور حفظ تمامیت ارضی کشور چین
proprietary prəˈpraɪəˌteri
اختصاصی، متعلق به ملاک، وابسته به مالک
- proprietary rights
- حقوق مالکیت
- the garden’s proprietary looked and saw
- خداوند بستان نظر کرد و دید
- a proprietary nursing home
- آسایشگاه خصوصی سالمندان
- a proprietary medicine
- دارویی که در انحصار شرکت بخصوصی است
- proprietary right of manufacture
- حق انحصاری تولید
- “Kodak” is a proprietary name and others can not use it
- ((کداک)) نام انحصاری است و دیگران نمیتوانند از آن استفاده کنند.
Define dəˈfaɪn
ve) (مفهوم، اصطلاح) تعریف کردن، (کلمه) معنی کردن
- some dictionaries define words well
- برخی فرهنگلغتها واژهها را خوب معنی میکنند
- it is hard to define this word
- معنی کردن این واژه مشکل است
(Verb - transitive) خطوط جایی را مشخص کردن، متمایز ساختن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (وظایف، شرایط) مشخص ساختن، تعیین کردن، (قدرت) تحدید کردن، حدود چیزی را مشخص کردن - a well-defined picture
- تصویر واضح و روشن
- reason defines mankind
- ویژگی انسان عقل است
(Verb - transitive) (احساسات) شرح دادن، بازنمودن، توضیح دادن، روشن کردنa
Boundary ˈbaʊndəri
n) کرانه، کرانی
(Noun) مرز، خط سرحدی
- the boundary between two pieces of land or two countries
- مرز بین دو قطعه زمین یا دو کشور
Subsidiary səbˈsɪdiˌeri
کمکی، معین، موید، متمم، فرعی، تابع
- a subsidiary product
- محصول جنبی
- a subsidiary subject
- یک موضوع فرعی
Consolidated account
حساب تلفیقی
Solvency ˈsɒlvənsi
(Noun) حل شدنی، حل کردنی، تحلیل بردنی، پرداختنی، عدم اعسار، ملائت، قدرت پرداخت دین
Vary ˈveri
تغییر کردن، تغییر داد
تغییر کردن، تغییر داد
تغییردادن، عوض کردن، دگرگون کردن، متنوع ساختن،تنوع دادن به، فرق داشتن
- to vary the color sequences
- ترتیب رنگها را عوض کردن
- varying degrees of temperature
- درجات مختلف حرارت
Underlying ˌəndərˈlaɪɪŋ
secondary
(Adjective) در زیر قرار گرفته، اصولی یا
اساسی، متضمن
- the underlying cause
- علت اصلی
- the underlying trend
- گرایش نهانی
Assumption əˈsəmpʃən
Noun) فرض
(Noun) (مسئولیت، قدرت) قبول، تقبل
- on the assumption that
- با قبول اینکه، با فرض اینکه
(Noun) تظاهر، وانمود کردن
Assess əˈses
transitive) (مزد، قیمت) تعیین کردن، (ملک) ارزیابی کردن، تقویم کردن، تعیین قیمت کردن، (مالیات، جریمه) بریدن، بستن، (خسارت) برآوردن کردن، تخمین زدن
- they assessed the amount of taxes due
- مبلغ مالیات قابل پرداخت را برآورد کردند
Stewardship ˈstuːərdˌʃɪp
نظارت، نظارت خرج، رفاقت ومعاونت، مباشرت
Adaptability əˌdæptəˈbɪləti
n) سازگاری، قابلیت توافق و سازش، سازواری
(Noun) وفق پذیری
Remuneration rəˌmjuːnəˈreɪʃn̩
n) اجر، پاداش
Statutory ˈstæt͡ʃəˌtɔːri
Adjective) طبق قانون موضوعه، قانونی، مقرر، طبق قانون
- statutory age limits
- محدودیتهای سنی از نظر قانون
- statutory laws
- قوانین کیفری
Curtail
kərˈteɪl
(Verb - transitive) کوتاه کردن، مختصر نمودن
- illness caused him to curtail his stay
- بیماری موجب شد که از مدت اقامت خود بکاهد.
- curtailment, n.
- کوتهسازی، کاهش
Piecemeal
: ˈpiːˌsmil
به اجزا ریز تقسیم کردن، خردخرد، تکه تکه، بتدریج،تدریجی
- the work was done piecemeal
- کار در چند مرحله انجام شد.
Going concern
تجارت سوداور، تداوم فعالیت
Accumulate
əˈkjuːmjəˌlet
انباشتن انباشتن، جمع شده، جمع شونده، اندوختن، روی هم انباشتن - snow has accumulated - برف انباشته شده است. - they accumulated a large debt - آنها قرض زیاد بالا آوردند.
Accrual
əˈkruːəl
Noun) افزایش، جمع شدگی، افزودگی، اجتماع، فراهم آمدگی، تعلق، تعلقپذیری
- accrual basis
- بر مبنای تعهدی (یا تعلقپذیری)
- accrual of interest
- انباشته شدن بهره(ی پول)
Impact
ˌɪmˈpækt
بهم فشردن، پیچیدن، زیر فشار قرار دادن، با شدت ادا کردن، با شدت اصابت کردن، ضربت، فشار، تماس، اصابت، اثر شدید، ضربه
- a substance impacted in the upper intestine
- مادهای که در رودهی فوقانی گیر کرده
- the mule lay impacted in the mud
- قاطر دراز به دراز در گل گیر افتاده بود
Optimize
ˈɑːptəˌmaɪz
خوش بین بودن، بهین ساختن
بهینه ساختن
- in order to optimize the distribution of drugs
- به منظور بهینه کردن توزیع دارو
Occur
əˈkɜːr
دادن، اتفاق افتادن، خطور کردن
رخ دادن، واقع شدن، اتفاق افتادن
- accidents which occur at home
- حوادثی که در خانه رخ میدهد
- successful marriages do not occur by themselves, but are planned carefully
- ازدواجهای موفقیتآمیز، خود به خود روی نمیدهند بلکه با دقت طرح ریزی میشوند.
- how did it occur?
- چگونه روی داد؟
- her death occurred around noon
- مرگ او حدود ظهر اتفاق افتاد.
- fish occur in most lakes
- اکثر دریاچهها دارای ماهی هستند.
- that sound does not occur in the Persian language
- آن صدا در زبان فارسی وجود ندارد.
- something occurred to me that I had never thought of before
- چیزی به خاطرم خطور کرد که هرگز فکرش را نکرده بودم.
- didn’t it occur to you that he might be lying?
- آیا فکر نکردی که ممکن است دروغ بگوید؟