Genral Flashcards
(200 cards)
Creep
خزیدن، مورمور شدن، جنبیدن
Violate
تجاوز کردن به، هتک حرمت
Dangle
ˈdæŋɡl̩
اویزان بودن، اویزان کردن، اویختن، اویزان
Spontaneous
spanˈteɪniəs
خود بخود، خود انگیز، بی اختیار، فوری
Pigeon. ˈpɪdʒən
کبوتر
Obvious. ˈɑːbviəs
اشکار، هویدا، معلوم، واضح، بدیهی، مریی، مشهود
Snub ˈsnəb
بیاعتنایی کردن به، به سردی برخورد کردن با، محل نگذاشتن به، تحویل نگرفتن، سر سنگینی کردن با
Needy
نیازمند
Reckless ˈrekləs
Adjective) بی پروا، بی بیاک، بی ملاحظه، بی اعتنا
- a reckless driver
- رانندهی بیدقت
Hump ˈhəmp
قوز، گوژ، کوهان، برآمدگی گرد، پیاده روی، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن
- the sight of the building gave me the hump
- دیدن آن ساختمان مرا غمزده کرد.
- he stood humped with pain
- او از شدت درد دولا ایستاده بود.
Obsession əbˈseʃn̩
Noun) عقده روحی، فکر دائم، وسواس
- his obsession with money is not new
- وسواس فکری او نسبت به پول تازگی ندارد
Vet
(Noun) دامپزشک، بیطاری کردن، کهنه سرباز
Shun ˈʃən
دوری واجتناب، پرهیز کردن، اجتناب کردن از، گریختن
- since her divorce she has been shunned by her neighbors
- از وقتی که طلاق گرفته است همسایهها از او دوری میکنند.
- he decided to shun all alcoholic beverages
- او تصمیم گرفت از همهی مشروبات الکلی روی بگرداند
Docile ˈdoʊsaɪl
رام، سر براه، تعلیم بردار، مطیع
Liaise lɪˈeɪz
ارتباط پیدا کردن، رابطه داشتن، بستگی داشتن، رابطنظامی بودن
Disastrous ˌdɪˈzæstrəs
(Adjective) مصیبت آمیز، پربلا، خطرناک، فجیع، منحوس
- his death, especially at that time, was quite disasterous
- مرگ او به ویژه در آن هنگام بسیار جانگداز بود.
- the disasterous fire which burned half of the city
- آتشسوزی مصیبت باری که نصف شهر را سوزاند
Exceed ɪkˈsiːd
تجاوز کردن، متجاوز بودن
متجاوز شدن از، تجاوزکردن از، بالغ شدن بر، قدم فراتر نهادن، تخطی کردن از، عقب گذاشتن
- to exceed the speed limit
- از سرعت قانونی تندتر رفتن
- to exceed one’s expectation
- از حد انتظار کسی بیشتر بودن
Disclose dɪsˈkloʊz
e) فاش کردن، باز کردن، اشکار کردن
- the theatre curtain rises to disclose once again a dirty kitchen
- پردهی نمایش بالا میرود تا یک بار دیگر آشپزخانهی کثیفی را نشان دهد.
- he refused to disclose where they were hiding
- او از بروز دادن محل اختفای آنان خودداری کرد.
Arise əˈraɪz
برخاستن، بلند شدن، رخ دادن، ناشی شدن، بوجود آوردن، بر آمدن، طلوع کردن، قیام کردن، طغیان کردن
- this morning I arose at five
- امروز بامداد، ساعت پنج برخاستم.
- Hossein arose to greet the professor
- حسین بلند شد که به استاد ادای احترام کند.
Further
ˈfɝːðər
e) دورتر، عقبتر
(Adjective) بیشتر، تکمیلی، اضافی، دیگری
- do you have any further questions?
- آیا پرسش دیگری دارید؟
(Adverb) پیشتر، جلوتر، دورتر، فراتر - if we go further back in time
- اگر به گذشته بنگریم
(Adverb) بیشتر، دیگر، بیش از این، باز، باز هم - I can’t walk any further
- بیش از این نمیتوانم راه بروم
(Adverb) به علاوه، مضافا بر اینکه، در ضمن، وانگهی، همچنین، نیز، هم - until further notice
- تا اطلاع ثانوی/بعدی
- further to your letter
- (بازرگانی) پیرو نامهی شما، بازگشت به نامهی شما
Constant
ˈkɑːnstənt
پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی
- the speed of light is always constant
- سرعت نور همیشه یکی است (ثابت است).
- his blood pressure must remain constant at all times
- فشار خون او باید همیشه یک جور باقی بماند.
- constant noise
- سر و صدای همیشگی
- constant pain
- درد مداوم
- Anwary is constant in friendship
- انواری در دوستی وفادار است.
- constant function
- تابع پایا، تابع ثابت
- constantly, adv.
- پیوسته، دایما، یکریز، همیشه، همواره
Imply
ˌɪmˈplaɪ
مطلبی را رساندن، ضمنا فهماندن، دلالت ضمنی کردن بر،اشاره داشتن بر، اشاره کردن، رساندن
- did her silence imply consent?
- آیا سکوت او علامت رضایت بود؟
- she implied that even if they invite her, she will not go
Maintain
menˈteɪn
(Verb - transitive) نگه داری کردن، ابقا کردن، ادامه دادن، حمایت کردن از، مدعی بودن
- eat enough food to maintain your health
- آنقدر خوراک بخور که سلامتی خود را حفظ کنی.
- we wish to maintain our friendly relations with them
- ما خواستار حفظ روابط دوستانه با آنها هستیم.
- to maintain law and order
- نظم و قانون عمومی را حفظ کردن
- two complete hospitals are maintained for the poor
- دو بیمارستان کامل به مستمندان اختصاص داده شده است.
- maintain your speed at 100 kilometers per hour
- سرعت خودت را روی صد کیلومتر در ساعت ثابت نگهدار.
Otherwise
ˈəðəˌrwaɪz
طور دیگر، وگرنه، والا، درغیراینصورت
- go, otherwise I will tell your father!
- برو والا به پدرت میگویم!
- … give, otherwise the tyrant will take by force
- …. بده وگرنه ستمگر به زور بستاند.