poems Flashcards
(28 cards)
ما را سر باغ و بوستان نیست هرجا که تویی تفرج انجاست
سعدی
عالم از شور و شرر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان نرگس جادوی تو بود
حافظ
یکی قطره باران ز ابری چکید، خجل شد چو پهنای دریا بدید
سعدی
که جایی که دریاست من کیستم؟ گر او هست حقّا که من نیستم
سعدی
چوخود را به چشم حقارت بدید،صدف در کنارش به جان پرورید
سعدی
بلندی از ان یافت کو پست شد ، در نیستی کوفت تا هست شد
سعدی
کتابی که در او داد سخن ارایی توان داد، ابداع کنم.
سعدالدین وراوینی
عشق شوری در نهاد ما نهاد.
فخرالدین عراقی
شاد و بی غم بزی که شادی و غم، زود ایند و زود میگذرند
ابن حسام خوسفی
حسن تعلیل
بید مجنون در تمام عمر، سربالا نکرد، حاصل بی حاصلی نبود به جز شرمندگی
صائب
حسن تعلیل
چو سرو از راستی بَرزد عَلَم را، ندید اندر جهان تاراج غم را
نظامی
حسن تعلیل
هنگام سپیده دم خروس سحری، دانی ز چه رو همی کند نوحه گری؟
یعنی که نمودند در ایینه صبح، از عمر شبی گذشت و تو بی خبری
خیام
بر بخت بد فرود اید ، هرکه گیرد عنان مرکبش، آز
ناصر خسرو
همت بلند دار که نزد خدا و خلق ، باشد به قدر همت تو اعتبارتو
ابن یمین
بر کن زبن این بنا که باید ، از ریشه بنای ظلم برکند
محمد تقی بهار
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما ، بر قصر ستمکاران، گویی چه رسد خذلان
خاقانی
ارباب حاجتیم و زبان سوال نیست ، در حضرت کریم تمنّا چه حاجت است
حافظ
تعلیم ز ارّه گیر در امر معاش ، نیمی سوی خود می کش و نیمی می پاش
ابوسعیدابوالخیر
ای صبح دم، ببین که کجا می فرستمت ، نزدیک افتاب وفا می فرستمت
خاقانی
ان که عمری می دویدم در پی او سو به سو ، ناگهانش یافتم با دل نشسته روبه رو
شمس مغربی
گوش کن پند، ای پسر، وز بهر دنیا غم مخور ، گفتمت چون دُر حدیثی گر توانی گوش داشت
حافظ
چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست ، که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
امیرخسرو دهلوی
چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست ، که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
امیرخسرو دهلوی
چو یار نیست به تسکین خلق نتوان زیست ، که دوستان اگرم دل دهند، جان ندهند
امیرخسرو دهلوی