نحو Flashcards

1
Q

کلمه «إعراب» در لغت و اصطلاح نحاة به چه معناست

A

کلمة «إعراب» در لغت دارای معانی متعددی است، لکن آنچه در علم نحو به آن استناد شده است، به معنای تبیین و إيضاح و آشکار ساختن می باشد، مثلاً وقتی گفته می شود: «أعرب فلان عما في نفسه، أي: بينه و صرح به.» اما در اصطلاح نحاة مراد از إعراب: تغییراتی است که در آخر کلمه به جهت اختلاف عواملی که بر آن داخل می شود، پدید می آید. در ادامه توضیح مطلب آمده است:
ما الْإِعْرَابُ؟
الْإِعْرَابُ هُوَ التَّغْيِيرُ الَّذِي يَطْرَأُ عَلَى أَوَاخِر الْكَلِماتِ بِسَبَبِ اخْتِلَافِ الْعَوَامِلِ الدَّاخِلَةِ عَلَيْهَا وَ تَغْيِيرِ وَظَائِفِهَا النَّحْوِيَّةِ. وَ لِإِيضَاحِ ذَلِكَ تَأَمَّلْ مَعَنَا هَذِهِ الْجُمَلَ:
جَاءَ سعيـدٌ. “سعيـدٌ”: اسْمٌ مَرْفُوعٌ لِأَنَّهُ فَاعِلٌ لِلْفِعْلِ “جَاءَ”.
رَأَيْتُ سَعِيـداً. “سَعِيـداً”: اسْمٌ مَنْصُوبٌ لِأَنَّهُ مَفْعُولٌ بِهِ لِلْفِعْلِ “رَأَى”.
مَرَرْتُ بسَعِيـدٍ. “سعيـدٍ”: اسْمٌ مَجْرُورٌ بِحَرْفِ الْجَرِّ “بِـ”.
هَذَا التَّغْيِيرُ الَّذِي طَرَأَ عَلَى آخِرِ كَلِمَةِ “سَعِيد” هُوَ الَّذِي يُسَمِّيهِ النُّحَاةُ الْإِعْرَابَ.
وَ كُلٌّ مِنْ “جَاءَ” وَ “رَأَى” وَ “بِـ” يُسَمَّى عَامِلًا لِأَنَّهُ عَمِلَ فِيمَا بَعْدَهُ وَ أَثَّرَ فِيهِ، وَ اخْتِلَافُ هَذِهِ الْعَوَامِلِ وَ الْوَظَائِفِ النَّحْوِيَّةِ هُوَ الَّذِي يُسَبِّبُ تَغْيِيرَ الإِعْرابِ.
كَيْفَ يَكُونُ الإِعْرَابُ؟
الْأَغْلَبُ فِي الْإِعْرَابِ أَنْ يَكونَ ظاهِرًا بِعَلاماتٍ مَلْفوظَةٍ (حَرَكاتٍ أوْ ما يَنوبُ عَنْها) مِثْلَ: “سَعِيـدٌ”، “سَعِيـدًا”، “سَعِيـدٍ”، وَ قَدْ يَكونُ مُقَدَّرًا فِي بَعْضِ الْكَلِماتِ مِثْلَ “الْمُصْطَفَى”.
فَلَوْ وَضَعْنَا كَلِمَةَ “الْمُصْطَفَى” مَكَانَ كَلِمَةِ “سَعِيد” فَقُلْنَا: جَاءَ الْمُصْطَـفَى. رَأَيْتُ الْمُصْطَـفَى. مَرَرَتُ بِالْمُصْطَـفَى.
فَسَنُلَاحِظُ أَنَّ هَذِهِ الْكَلِمَةَ لَمْ يَظْهَرْ تَغْيِيرٌ فِي آخِرِهَا رَغْمَ اخْتِلافِ الْعَوَامِلِ، لِأَنَّ عَلَامَاتِ الْإِعْرَابِ لَا تَظْهَرُ عَلَى هَذا النَّوْعِ مِن الْكَلِماتِ بَلْ تُقَدَّرُ.
ما أَقْسامُ الْإِعْرَابِ؟
أَقْسامُ الْإِعْرَابِ أَرْبَعَةٌ هِيَ: الرَّفْعُ، وَا لنَّصْبُ، وَ الْجَرُّ (الْخَفْضُ)، وَ الْجَزْمُ. وَ يَشْتَرِكُ الِاسْمُ و الْفِعْلُ فِي الرَّفْعِ وَ النَّصْبِ، وَ يَخْتَصُّ الِاسْمُ بِالْجَرِّ، وَ الْفِعْلُ بِالْجَزْمِ.
الاِعْرَابُ تَغْييرُ أَوَاخِرِ الكَلِمْ … تَقْدِيرًا اوْ لَفْظًا فَذَا الحَدَّ اغْتَنِم
وَ ذَلِكَ التَّغْيِيرُ لاِضْطِرَابِ … عَوَامِلٍ تَدْخُلُ لِلإِعْرَابِ
أقْسَامُهُ أَرْبَعَةٌ تُؤَمُّ … رَفْعٌ وَ نَصْبٌ ثُمَّ خَفْضٌ جَزْمُ
فَالأَوَّلاَنِ دُونَ رَيْبٍ وَقَعَا … فِي الاِسْمِ وَ الفِعْلِ المُضَارِعِ مَعَا
فَالاِسْمُ قَدْ خُصِّصَ بِالجَرِّ كَمَا … قَدْ خُصِّصَ الفِعْلُ بِجَزْمٍ فَاعْلَمَا
(منظومة الآجرومية)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

اعراب این بخش از دعای کمیل را به همراه ترجمه آن می خواستم؟ «ما كانَ لأحَد فيها مَقَرّاً وَ لا مُقاماً»

A

مَا «نافیه» كَانَ «اسم کان: النارُ» لِأَحَدٍ «جارومجرور متعلق به مقرا» فِيهَا «جارومجرور متعلق به کائن محذوف: صفت برای لأحدٍ» مَقَرّاً «خبر کان» وَ لاَ مُقَاماً. اگر حکمتت اقتضا نمی کرد که منکرانت را عذاب کنی،هر آینه آتش دوزخ را سرد و خاموش می کردی و جهنم برای احدی محل قرار نبود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

اسماء متوغل در ابهام چه اسم هایی هستند و خصوصیت آنها چیست.

A

جناب رضی در شرح ایشان بر کتاب کافیه ابن حاجب در خصوص اسماء متوغل در ابهام می فرماید: «و اعلم أن بعض الأسماء قد توغل في التنكير، بحيث لا يتعرف بالإضافة إلى المعرفة إضافة حقيقية، نحو: غيرك، و مثلك، و كل ما هو بمعناها من: نظيرك، و شبهك، و سواك و شبهها، و إنما لم يتعرف»[شرح الرضي على الكافية - رضي الدين الأستراباذي - ج ٢ - الصفحة ٢١٠]
لذا از بیانی که ایشان و سایر ادباء داشته اند، اینطور برداشت می شود که مراد از اسماء متوغل در ابهام، اسمائی هستند که با اضافه شدن، کسب تعریف نمی کنند و دائما نکره باقی می مانند، اسمائی مانند: «مثل، غير، شبه، سوى، دون، بین و …».
از ویژگی این اسماء این است دائما نکره هستند، با اضافه شدن معرفه نمی شوند، و محلی به «ألـ» هم نمی شوند، لذا اگر چه اضافه شده اند، لکن می توانند صفت برای نکره بیایند، مثلاَ هرگاه گفته می شود: «مررت برجل غیرك»، در این مثال، اگر چه کلمه «غیر»، به ضمیر اضافه شده است، و قاعدتا می بایست معرفه باشد و نباید صفت برای نکره بیاید، اما چون «غیر» از اسماء متوغل در ابهام است، لذا دائما نکره باقی می ماند و هیچگاه کسب تعریف نمی کند، به همین جهت صفت برای نکره واقع شده است.
جناب ابن هشام در کتاب مغنی نیز حداقل در دو جا به این اسماء اشاره می کند بدون اینکه نامی از «اسماء متوغل در ابهام» برده باشد. ایشان در باب اول در بحث «غیر» می گوید: «لا تتعرف «غیر» بالإضافة، لشدة إبهامها»، و همچنین در باب رابع در بحث مسوغات ابتداء به نکره، می گوید: «و المضاف مما لایتعرف بالإضافة»، که مراد ایشان همان اسماء متوغل در ابهام است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

معانی لام را می شود به صورت کامل بفرمائید.

A

پاسخ اجمالی: جهت آشنایی با معانی حرف لام، شما می توانید به کتاب مغنی الأدیب ابن هشام انصاری و همچنین کتاب معاني الحروف أبو الحسن الرماني مراجعه نمایید.
پاسخ تفصیلی:
حرف لام به دو قسم کلی تقسیم می شود:
لام عامل: این قسم شامل: 1- لام جاره: این قسم داخل در اسم ظاهر می شود و مابعدش را مجرور می کند. همچنین لام استغاثه نیز داخل دراین قسم است، مانند: «یا لَلناس لِلغریق».
2- لام جازمه: بر سر فعل امر داخل می شود و آن را جزم می دهد، مانند: «لِیذهبْ».
3- لام ناصبه: بر سر مضارع داخل می شود و آن را نصب می دهد، مانند: «لِیذهبَ».
لام غیر عامل: دارای چند قسم است:
1- لام ابتداء: که مفتوح می باشد و برای تاکید مضمون جمله بعد می آید. و داخل جملات اسمیه می شود. مانند: قوله تعالى : «وَ لَدارُ الآخرةِ خيرٌ». همچنین داخل بر فعل مضارع می شود، مانند: «لَيقومُ أخوك» و همچنین داخل در اسماء جامد نظیر «بئس» و «نعم» نیز می شود، مانند: «لبئس ما كانوا يعملون». همچنین فعل ماضی که مقرون به «قد» باشد، لام ابتداء بر آن وارد می شود، مانند: «إنك لقد فعلت خيرا». همچنین داخل بر حروه ناصبه و «سوف» نیز می شود، مانند: «لأن تقول الحق خير من أن تصمت» و«ولسوف يعطيك ربك فترضى».
2- لام مزحلقه: این لام داخل در خبر إن – بالکسر – از حروف مشبهة بالفعل می شود و از آن جهت که إنّ حرف تأكيد است براي اينكه كلام با دو مؤكد شروع نشود اين لام را به جزء دوم (خبرإنّ) انتقال داده اند، لذا اين لام را لام مزحلقه (غلطانده شده یا سُر خورده). مانند: «إن الله لغفور رحيم». جناب رمانی در کتاب معانی الحروف می گوید: حق و صحیح آن بود که این لام در ابتدای کلام باشد، لکن از اینکه بین دو حرف تاکید جمع شود، لام را بر سر خبر آن آورده اند، و از اینکه لام را جابجا کرده اند و إنَّ را جابجا نکرده اند به این جهت است که لام غیرعامل است ولی إن عامل است، لذا تقدیم عامل أولی است.
3- لام زائده: این لام در مواضعی می آید: از جمله آنها، قرار گرفتن لام ابتدا بر خبر مبتدا است، مشروط به اینکه قبل از مبتدا إنَّ نداشته باشیم، چرا که لام ابتدا از آن جهت که صدرات طلب است، لذا می بایست بر مبتدا وارد شود، اما چون بر خبر وارد شده است لذا زائد است، جناب ابن هشام در مغنی نیز دخول لام ابتدا بر خبر مبتدا را زائده می داند. همچنین لامی که در خبر أَنَّ وارد می شود، زائده است، مانند این ایه شریفه: «ألا أنهم ليأكلون الطعام» بنا بر قرائت سعید بن جبیر. همچنین لامی که در خبر لکنَّ می آید نیز زائده است، مانند: «و لكن الأمر لشديد». همچنین لامی که در خبر مازال می آید نیز زائد است، مانند: «ما زال المطر لمنهمرا». واقع شدن لام بعنوان مفعول دوم فعل دو مفعولی رأی، مانند: «أراك لقادما». گاهی لام با إن شرطیه می اید که این اختصاص به شعر دارد کما اینکه ابن هشام نیز متذکر این شده است، مانند: «لئن قام زيد أقم ، وأنت ظالم لئن فعلت». گاهی نیز به جهت ضرورت شعری در مواضعی از قبیل دخول در جارومجرور و لَوْلا و بَعْد برای تاکید آورده می شود.
البته بنا به یک تقسیم بندی دیگر، لام زائده غیر عامله، به دو قسم زائد لازم و غیر لازم نیز تقسیم می شود، که زائد لازم در سه جا می آید: 1- اسماء موصول 2- برخی از اعلام. 3- کلمه الآن. لام زائده غیر لازمه نیز در جاهایی نظیر ضرورت شعری و برخی اعلام و … می آید.
4- لام فارقه: این لام بعد از «إِنْ» مخففه از ثقیله واقع می شود، مانند: «و إن كانت لكبيرة».
توضیح: «اِنَّ» مانند دیگر حروف مشبه بالفعل اختصاص به جمله اسمیه داشته و بر سر مبتدا و خبر در می‌آید، مبتدا را - به عنوان اسم خود - نصب داده و خبر را - به عنوان خبر خود - رفع می‌دهد. مانند «اِنَّ زیداً قائمٌ». گاه جایز است که برخی حروف مشبهه بالفعل مخفف شوند که در این هنگام ویژگی «اختصاص داشتن به جمله اسمیه» را از دست می‌دهند، بلکه می‌توانند هم بر جمله اسمیه داخل شوند و هم بر جمله فعلیه. حال اگر «اِنَّ» مخفف شود و بر جمله اسمیه داخل گردد، جایز است هم معنا و هم عمل و هم دیگر خصوصیاتی که قبل از تخفیف داشته همچنان باقی بماند، مانند «اِنْ زیداً شاعرٌ». همچنین ممکن است تنها معنایش باقی مانده، ولی عملش مهمل شود. مانند «اِنْ زیدٌ لَشاعِرٌ». اما اگر بر سر جمله فعلیه درآید واجب است ملغا و مهمل از عمل شود و فعل مابعدش هم باید از نواسخ باشد. مانند «اِنْ کانوا لفی ضرر عظیم». حال اگر «اِنْ» مخففه بر جمله اسمیه داخل شود و عمل نکند یا بر جمله فعلیه داخل شود به راحتی نمی‌توانیم تشخیص دهیم که در این‌جا «اِنْ» مخففه از مثقله است یا نافیه؛ از این‌رو برای تشخیص «اِنْ مخففه از مثقله» و فرق آن با «اِنْ نافیه»، در مابعدش یک لام مفتوحه در می‌آوریم تا مشخص شود، این «اِنْ»، مخففه است نه نافیه. مانند «وَ إِنْ کانَتْ لَکَبِیرَةً». لام «لَکَبِیرَةً» علاوه بر تأکید، موجب تشخیص «إنْ» مخففه از «إنْ» نافیه نیز خواهد بود و آوردنش بعد از اِنْ مخففه لازم و ضروری است. البته اگر تشخیص «اِنْ» مخففه از «اِنْ» نافیه به واسطه قرائن دیگرى حاصل شود و مشخص شود که متکلم قصد اثبات مضمون و محتوای کلام را دارد، در این صورت، وجود لام، ضرورتى ندارد، مثل آیه: «إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا». زیرا خداوند در مقام اثبات این است که همانا تمامى ثروت‌ها براى چیزى است که از مصادیق حیات دنیوى بوده و زوال‌‏پذیر است، در حالى‌که اگر «إنْ» نافیه باشد خلاف این معنا را می‌رساند، پس «إنْ» قطعا نافیه نیست، لذا به «لام فارقه» در این‌جا نیازى نیست؛ زیرا این لام در جایى آورده می‌شود که احتمال نافیه بودن «إنْ» داده شود، در حالى‌که مراد از آن مخففه باشد. ضابطه و قاعده کلیه براى تشخیص «إنْ» مخفّفه‏ و تمییز آن از «إنْ» نافیه، این است که هرجا «إنْ» عمل نکرده باشد و بعد از آن لام مفتوحه بر خبر و یا بر یکى از معمول‌هاى فعل، قرار داشت، باید حکم کرد که «إنْ»، مخفّفه از مثقله است. علت نام‌گذاری این لام به «لام فارقه»، این است که سبب تشخیص و فرق بین «إنْ» مخففه از «إنْ»نافیه می‌شود.
5- لام موطئه برای قسم: این لام، لام مؤذنه نیز نامیده می شود و برای مهیا کردن جواب قسم آورده می شود. به این صورت که بر ادات شرط داخل می شود تا اینکه خبر بدهد که جواب بعد از آن قسم برای ماقبل خودش هست و جواب شرط نیست، مانند: «لئن أمرتهم ليخرجن» و «لَئن شکرتم لَأزیدنّکم». در ضمن غالبا این لام موطئه برای قسم، برای «إن» شرطیه می آید، البته جناب سیبویه قائل به این شده است که اختصاص به «إن» شرطیه دارد و داخل در «ما» موصوله نیز می شود، مانند: «و إذ أخذ الله ميثاق النبيين لَمَا آتيتكم من كتاب و حكمة».
6- لام واقع در جواب قسم: این لام داخل در جملات اسمیه و فعلیه می شود برای جواب به قسمی که ظاهر و آشکار باشد، مانند: «تالله لقد آترك الله» و «و تالله لكيدن أصنامكم». غالبا این لام بر سر فعل ماضی متصرف مقرون به «قد» که در جواب قسم آمده است داخل می شود، مانند: «تالله لقد علمتم ما جئنا لنفسد في الأرض» و «تالله لقد أرسلنا إلى أمم من قبلك».
7- لام واقع در جواب «لَوْ» و «لَوْلا»: «لو كان فيهما آلهة إلا الله لفسدتا» «لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض».
8- سایر: لام «ألـ»، لام ملحق به اسماء اشاره که دلالت بر بعد و تاکید می کند، لام تعجب غیر جاره.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

توضیح این عبارت مغنی الأدیب را می خواستم: «مسوغات الابتداء بالنكرة لم يعول المتقدمون في ضابط ذلك إلا على حصول الفائدة ورأى المتأخرون أنه ليس كل أحد يهتدي إلى مواطن الفائدة فتتبعوها فمن مقل مخل ومن مكثر مورد ما لا يصلح أو معدد لأمور متداخلة والذي يظهر لي أنها منحصرة في عشرة أمور».

A

ترکیب صحیح این عبارت این چنین است: «لَمْ يُعَوِّلْ الْمُتَقَدِّمُوْنَ فِىْ ضَابِطِ ذَلِكَ إِلَّا عَلَیٰ حُصُوْلِ الْفَائِدَةِ، وَ رَأىِ الْمُتَأَخِّرُوْنَ: أَنَّهُ لَيْسَ كُلُّ أَحَدٍ يَهْتَدِى إِلَیٰ مَوَاطِنِ الْفَائِدَةِ، فَتَتَبَعُوْهَا ، فَمِنْـ]ـهُمْ[ مُقِلٍّ مُخِلٍّ، وَ مِنْـ]ـهُمْ[ مُكْثِرٍ مَوْرِدٍ مَا لَا يَصْلُحُ، أَوْ مُعَدِّدٍ لِأُمُوْرٍ مُتَدَاخِلَةٍ، وَ الَّذِى يَظْهَرُ لِى أَنَّهَا مُنْحَصِرَةٌ فِىْ عَشْرَةِ أُمُوْرٍ.»
جناب ابن هشام می‌گوید: نحویون متقدم، هیچ ضابطه و اسلوبی را جهت مسوغ ابتداء به نکره بودن، بیان نکردند مگر یک ضابطه و آن هم اینکه: می‌بایست این ابتداء به نکره بودن مفید فایده باشد، لذا ضابطه اصلی علماء متقدم همین مفید فایده بودن است و اما نظر علماء متاخر آن است که: از آن جهت که هر شخصی نمی‌تواند این مواطن و موارد مفید فایده بودن را تشخیص دهد و به سوی آن راهنمایی شود، لذا تتبع و تفحص کردند تا این مواردی را که مفید فایده هستند بیان کنند، اما در این تتبع و تفحص اشکالاتی وجود دارد، چرا که برخی ها به قدری این موارد را قلیل بر شمردند که این مخل بحث است و مواردی را ذکر نکرده اند، و برخی دیگر نیز به قدری موارد را زیاد بیان کردند که این نیز خود دارای اشکال می‌باشد چرا که مواردی را ذکر کرده اند که یا اساساً صلاحیت ابتداء به نکره واقع شدن را نداشته اند و یا با موارد دیگر تداخل داشت و در برخی موارد با هم اشتراک داشتند.
اما جناب ابن هشام می‌گوید: آنچه که برای من ظاهر و آشکار است، آن است که: این موارد منحصر در 10 مورد می‌باشد: لذا می‌توان علت بیان مسوغات ابتداء به نکره توسط ابن هشام را این طور بیان کرد:
اولاً: دیدگاه متاخرین بسیار کلی گویی بود و امکان تشخیص مصادیق آن برای هر فردی امکان پذیر نبود و لذا با قید مفید فایده بودن، نمی‌تواند رهنمون به غرض شد.
ثانیاً: دیدگاه متقدمین اگر چه با بیان موارد و مصادیق همراه بوده است اما دو اشکال اساسی دارد:
1- یا اینکه به قدری موارد را اندک و قلیل بر شمرده اند که مخل غرض شده است و بسیاری از موارد را پوشش نمی‌دهد.
2- یا اینکه به قدری موارد را زیاد بر شمرده اند که یا مواردی را که صلاحیت ندارند، شامل می‌شود و یا موارد مشابه و یکسان را نیز شامل شده است. لذا جناب ابن هشام برای رفع این مشکلات مواردی را که جامع و مانع می‌باشد، بیان کرده اند.
نکته: اینکه ایشان می‌گوید: «مُنْحَصِرَةٌ فِىْ عَشْرَةِ أُمُوْرٍ»، قدری با مسامحه همراه است، چرا که در امور اعتباری و غیر عقلی، انحصار معنایی ندارد، و امکان پذیر هم نیست. همانطور که می‌دانیم، انحصار یا عقلی است که شامل این علم نمی‌شود و یا استقرایی است که نوع تام آن امکان پذیر نیست و نوع ناقص آن نیز حصر آور نیست (مگر کشف علت تامه شود که آن هم در اینجا راه ندارد).

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

برخی حروفی که ابتدای جمله می آیند مانند:«و قد»،«ممّا»،«کأن»،«فإن» وغیره برای ترجمه متون چگونه باید ترجمه شوند؟

A

در خصوص ترجمه این کلمات و هر کلمه ای دیگر می بایست توجه داشت که هیچ کلمه ای به تنهایی و جدای از ساختار جمله معنای مورد نظر را بیان نخواهد کرد، بلکه ممکن است شواهد و قرائنی اطراف آن کلمه باشد که ما را به مراد نویسنده رهنمون سازد، حتی گاهی صرف رجوع به لغت نامه هم نمی تواند برای درک مراد واقعی نویسنده کافی باشد، بلکه می بایست هر کلمه ای را متناسب با آن جمله ای که در آن واقع شده است معنا کنیم.
و از طرفی برخی از کلمات برای درک معنای حقیقی آنها لازم است کلمه ما بعد آنها نیز معلوم باشد، برای مثال، کلمه «قد» هرگاه بر سر فعل ماضی بیاید، به معنای «به تحقیق» می آید که به آن حرف تحقیق گفته می شود و هرگاه بر سر فعل مضارع بیاید به معنای «گاهی» می آید که به آن حرف تقلیل می گویند.
اما اجمالا معنای حروف بیان شده به این صورت می باشد:
«مِمَّا»: این کلمه مرکب از دو حرف «من» - از حروف جاره - و «ما» موصوله و به معنای «از آنچه» می باشد.
«کأن»: اگر مراد از این کلمه، «کان» باشد، این خود دو بخش دارد، اگر مراد «کان» ناقصه باشد، نیاز به اسم و خبر دارد، مثلاً: «کان زیدٌ قائماً» یعنی: «زید ایستاده بود» و اگر مراد «کان» تامه باشد، فقط اسم دارد و نیازی به خبر ندارد، مانند: «کان الله و لم یکن معه شی‌ء» یعنی: «خدا بود و چیزی با او نبود». در واقع مفاد کان تامه بحث از وجود شیء است که آیا این شیء وجود دارد یا نه؟ و بحث از عوارض شیء نیست. اما مفاد کان ناقصه بحث از عوارض شیء است، یعنی ثبوت شیء برای شیء. اما اگر مراد از این کلمه، «کأنَّ» باشد که این از افعال مشبهة بالفعل است که همانند «کان» ناقصه نیاز به اسم و خبر دارد، با این تفاوت که اسم آن منصوب و خبر آن مرفوع می باشد، مانند: «كَأَنَّ في‏ أُذُنَيْهِ وَقْراً» و به معنای: «گویی»، «مثل اینکه» می باشد.
فإن: این کلمه نیز دو وجه در آن متصور است، وجه اول: حرف «فاء» و «إنَّ» که از حروف مشبهة بالفعل می باشد،به معنای: «همانا»، «بدرستیکه». وجه دوم: «فاء» و «إن» شرطیه، به معنای «پس اگر» می باشد.
برای یافتن معنای حروف می توانید به کتاب مغنی الأدیب جناب ابن هشام انصاری و معاني الحروف رمانی مراجعه نمایید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

چرا «أن» در عبارت: «اشهد ان علیاً ولی الله» را تشدید می دهیم ولی در عبارت: «اشهد ان لا اله اله الله» را بدون تشدید می خوانیم؟ فرق «أن» در عبارت اول و دوم چیست؟

A

لفظ «أن» در جمله: «أشهد أن لا إله إلا الله» مخففه از ثقیله است، و مشدد خواندن آن صحیح نمی باشد، چرا که اسم آن ضمیر محذوف - ضمیر شأن در تقدیر است - می باشد و خبر آن جمله مابعدش می باشد، و در این حالت واجب است که مخففه باشد، کما اینکه جناب ابن مالک می گوید:
و إن تخفف «أن» فاسمها استكن و الخبر جعل جملة من بعد «أن»
اما اینکه در جمله: «أشهد أن علیاً ولی الله» مخففه نیست به این جهت است که اسم آن ظاهر است و از طرفی خبر آن هم جمله نیست، لذا نمی توان این دو جمله را با یکدیگر مقایسه نمود.
بنابراین ترکیب جمله «أشهد أن لا إله إلا الله» این چنین می شود: «أن» مخففه از ثقیله می باشد و ضمیر شأن محذوف، اسم آن و جمله بعد خبر می‌باشد. ضمنا اگر ضمیر شأن بخواهد ظاهر بشود آنگاه عبارت این چنین می شود: «أشهد أنَّه لا إله إلا الله»، یعنی «أن» ثقیله می شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

گاهی «أنه» به معنای شأن چنین است می آید، چه وقت می بایست اینطور معنا شود.

A

لا تلازم بين «انه» و بين المعنی الذی ذکرتم بل کلما کان يوجد فی الکلام ضمير الشأن فيقال فی الفارسية: «شأن چنين است» سواء اتصل بإنَّ او غيرها ک: «کان» کما فی قولهم: کان الناس صنفان - علی ما ذکره النحاة - وک: «أن» المخففة من المثقلة کما فی قوله تعالی: أنِ الحمدلله رب العالمين - علی ما ذکروه -. هذا بحسب البحث النحوی.
و أمّا بحسب البحث البلاغی فلا يستعمل ضمير الشأن الا فی الموارد التی أراد المتکلم - لأیّ غرض- التفصيل بعد الإجمال فإن ضمير الشأن من الاساليب المفيدة له، حيث انه من موارد الإضمار قبل الذکر. ففی هذه الموارد استعمل المتکلم ضميراً لا مرجع له فی ماسبق من الکلام فهذا يوجب الإبهام و الإجمال فلما فُسِّر هذا الضمير بما بعده رفع هذا الإبهام و فصِّل هذا الإجمال و لا ريب ان المطلوب اذا أُجمل و أُبهم أوَّلاً ثم فُصِّل و بُيِّن ثانياً کان هذا أوقع فی نفس المخاطب.
و لا يخفی عليک ان هذا الغرض انما هو فی المتکلم الفصيح و المتون الفصيحة - کالقرآن و نهج البلاغة – و اما مصنّفين الکتب العلمية و غيرها ممن لم يکونوا فصحاء او لم يکونوا بصدد کتابة المتن الفصيح لم يلتزموا به فی عباراتهم بل کثيراً تری انهم استعملوا ضمير الشأن من دون ان يکون فی البين قصد التفصيل بعد الاجمال فحينئذٍ طريق تمييز ضمير الشأن عن غيره فی تلک المتون انه ان وجد لهذا الضمير مرجع إما لفظاً او معنیً فی ما سبق من الکلام فليس بضمير الشأن و الّا فهو ضمير الشأن.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

تفاوت «الاول» و « الاولی» چیست؟ آیا جایگاه استفاده آنها فرق دارد؟

A

لفظ «الأول» مذکر می باشد و لفظ «الأولی» مونث می باشد و جمع آنها «الأُول» می باشد، لذا هر جا به مذکر نیاز باشد لفظ اول استعمال می شود و هر جا به مونث نیاز باشد لفظ دوم استعمال می شود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

منظور از اینکه حرف جر وضع شده اند برای مفعولیت چیست؟ چرا حرف جر را ظرف نیز می گویند؟

A

باید توجه داشت که اگر چه برخی حروف به معنای ظرفیت بکار می روند اما این به این معنا نیست که آن ظرف مفعول فیه نیز هست، بلکه مفعول فیه یا همان ظرف، اسم منصوبی است که برای بیان زمان و مکان فعل می اید و متضمن معنای حرف «فی» می باشد، حال اگر اسم زمان یا مکانی متضمن معنای «في» نباشد ظرف و مفعول فیه نمی باشند بلکه همانند سایر اسماء به حسب موقیعیت که در جمله دارند اعراب می گیرند و نقش می پذیرند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

چرا در آیه ۱۰ سوره فتح « ومن اوفی بما عاهد عَلَیهُ الله » چرا «علیهُ» آمده و «علیهِ» نیامده؟

A

از میان ده قرائت معروف، این قراء : «قالون عن نافع - ابن وردان عن أبي جعفر و ابن جماز عن أبي جعفر - البزي عن ابن كثير و قنبل عن ابن كثير - دوري أبي عمرو و شعبة عن عاصم - السوسي عن أبي عمرو - هشام عن ابن عامر و ابن ذكوان عن ابن عامر - رويس عن يعقوب الحضرمي و روح عن يعقوب الحضرمي - ورش عن نافع - خلف عن حمزة و خلاد عن حمزة و أبو الحارث عن الكسائي و الدوري عن الكسائي و إسحاق الوراق عن خلف البزار و إدريس الحداد عن خلف البزار» این آیه شریفه را به کسر خوانده اند و صرفا قرائت «حفص عن عاصم» به ضمه خوانده است.
اصل در ضمیر هاء، ضمیر منفصل «هُو» می باشد که مضموم می باشد، مانند: «لَهُ، مِنهُ و …» اما هرگاه مجاور «یاء ساکن» یا «کسره» قرار بگیرد، به جهت مجانست با آنها، به کسر خوانده می شود، لذا به جهت همین تجانس، اکثر قراء به کسر خوانده اند، اما جناب حفص از عام به جهت مراعات اصل آن را به ضم خوانده است، کما اینکه در وَ مَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ نیز این چنین آمده است، در این آیه شریفه نیز جناب حفص به ضم خوانده است بخلاف سایر قراء که به کسر خوانده اند.
لذا قرائت جناب حفص از عاضم، به جهت مراعات اصل می باشد و سایر قرائات به جهت رعایت تجانس می باشد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

تفاوت بین مفعول فیه و ظرف زمان ومکان چیست؟ اینکه هر مفعول فیه ظرف است ولی هر ظرفی ، مفعول فیه نیست ،یعنی چه؟

A

تعریف مفعول فیه: اسم منصوبی است که برای ما زمان و مکان حدوث و وقوع فعل را بیان می کند، یعنی فعل چه وقت و کجا واقع شده است؟ حال اگر دلالت بر مکان حدوث فعل نماید به آن ظرف مکان گفته می شود، مانند: «وقفت إيمان وراءَ أحمد» در این مثال «وراء» ظرف مكان برای فعل «وقفت» و منصوب بالفتح می باشد و اگر دلالت بر زمان حدوث فعل نماید به آن ظرف زمان گفته می شود، مانند: «سأغيب شهراً» در این مثال «شهراً»،ظرف زمان برای فعل «سأغيب» و منصوب بالفتح می باشد. ظروف نیز به دو قسم تقسیم می شوند: ظروف غیر متصرف: یعنی ظروفی که صرفاً ظررف واقع می شوند و نقش دیگری در جمله پیدا نمی کنند، مانند: «حين، بعد، خلف، و …» و ظروف متصرف: یعنی ظروفی که هم در نقش ظرف و هم در غیر از ظرفیت بکار می روند، مانند: «یوم، لیل، ساعة و …».
حال با توجه به توضیح داده شده، مراد از مفعول فیه، یعنی وعاء و ظرفی که فعل در آن انجام شده است، اعم از اینکه آن ظرف، ظرف زمان باشد یا ظرف مکان باشد، آنگاه اگر این چنین باشد می بایست قبل از آن حرف «في» آورده شود، مثلاً هرگاه گفته می شود: «سافرت یومَ الجمعة» یعنی: «سافرتُ في یوم الجمعة».
اما در خصوص رابطه بین مفعول فیه و ظرف می بایست گفت رابطه میان این دو تساوی است، یعنی هر ظرفی - اعم از ظرف زمان یا ظرف مکان - مفعول فیه است و هر مفعول فیه ظرف است. البته باید توجه داشته که نباید ظرف زمان و مکان را با اسم زمان و مکان یکی دانست، چرا که هر ظرف زمان و مکانی، اسم زمان و مکان می باشد، اما هر اسم زمان و مکانی، ظرف زمان و مکان نیست، لذا از همین رو برخی گمان کرده اند که نسبت میان این دو - مفعول فیه و ظرف زمان و مکان - عام - ظرف زمان و مکان - خاص - مفعول فیه - مطلق است، و حال آنکه این نسبت صحیح نمی باشد. مثلاً هرگاه گفته می شود: «یوم الجمعة خیر الأيام»، اگر چه کلمه «یوم» در این عبارت اسم زمان است، لکن مفعول فیه و ظرف زمان نیست، چرا که اولاً وعاء وقوع فعلی نیست و ثانیاً حرف «في» در تقدیر ندارد.
پس هرگاه اسماء زمان و مکان حرف «في» در تقدیر نداشته باشند و مبتدا، خبر، فاعل، مجرور به حرف جر و یا مفعول به واقع شوند، آنگاه از ظرفیت خارج می شوند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly