Ketab 3 Flashcards

(226 cards)

1
Q

در آوردن

A

بر داشتن لباس از بدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

آویزان

A

گذشتن لباس یا چیزی دیگر در جا لباس

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

برداشتن

A

گرفتن چیزی معمولا به وسیله ی دست

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

انجام دادن

A

تمام یا موافق یک کاری یا هدف

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

رضایت

A

قبول کردن چیزی با خوشحالی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

عقب افتادن

A

وقتی که شما کاری را انجام نمی دهید سپس شما از همکلاستان عقب افتادید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

قصد داشتن

A

قصد دارم که… (التزامی)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

برگه ی مرخصی

A

ورق رسمی برای اجازه یا غیبت یا تایید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

مشخصات

A

اطلاعات و نکته های مهم درباره ی کسی یا چیزی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

تحویل دادن

A

بردن چیزی به جایی دیگر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

تایید (کردن)

A

وقتی که کسی شما را برای هدفت یا برنامه ات اجازه می دهد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

تهیه کردن

A

برای سفر یا امتحان یا هدف دیگر مرتب می کند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

رد کردن

A

تایید نمی کند، یا با یک فکر قبول نمی شود

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

کنجکاو

A

کسی که دوست دارد هر چیزی بداند و بفهمد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

جستجوگر

A

کسی که تلاش می کند چیزی یا کسی پیدا کند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

امروزه

A

زمان و دورانی که در آن ما زندگی می کنیم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

فنآواری

A

چیزهای نو و پیشرفته

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

ناچار بودن

A

لازم است که… مثل: ناچارم به قم این سال برگردم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

الاغ

A

هیوان مثل اسب که عیسا سوار آن شد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

مقصد

A

جای که به طرف آن حرکت می کنیم، یا می خواهیم برویم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

جا به جا کردن (را)

A

بردن چیزی از جایی به جایی دیگر

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

ماهواره

A

یک چیز فنآواری که در آسمان قرار دارد و از آن برای ارتباط استفاده می کنیم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

یکدیگر

A

از من یا شما به کسی دیگر…

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

تجربه

A

حکمه یا علم گرفتن از کارهای زیاد یا مدت کار طولانی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
ماهر
کسی که در کاری تجربه ی زیادی دارد و میتواند آنرا خوبی انجام دهد
26
مادی
فیزیکی... نا معنوی
27
معنموی
روحانی... نا مادی
28
سعادت
خوشبختی
29
کرایه
قیمت اجاره یا قیمت بلیط، مثل برای کشتی
30
بدبختی / شقاوت (عکسش...؟)
سعادت
31
بی تجربه / ناشی (عکسش...؟)
ماهر
32
مجبور (عکسش...؟)
با اختیار / مختار
33
آهسته / به کندی (عکسش...؟)
به سرعت
34
گم کردن (عکسش...؟)
پیدا کردن
35
اصلا
هیچ وقت، هرگز
36
حواس
توجه، دقت، به چیزی توجه و دقت می کنید
37
حواسپرتی
هواس کسی پرت بودن، دقت نداشتن به چیزی
38
خجالت کشیدن
از کاری یا اعمال ناراحت و بی احترام شدن
39
معذرتخواهی کرد
از کسی می خواهد خودش را ببخشد
40
سرگرم
در حال انجام دادن چیزی
41
چراغانی کردن (را)
جایی نارانی شدن به وسیله ی تو
42
پخت و پز
آشپزخانه جای پخت و پز غذا است
43
اداره
دفتر، ع: مکتب
44
مشورت کردن (با)
برای انجام کارهای مهم، نظر دیگران را خواستن و پرسیدن
45
دوره
مدت، زمان
46
سرخ کردن
با روغان پختن
47
عقیق
یک نوع سنگ گران برای انگوشتر استفاده می کنیم
48
تهّیه کردن
ساختن، تولید کردن، مرتب کردن
49
به یادماندنی
فراموش نشدنی
50
خاطره ج. خاطرات
چیزهایی از گذشته که در ذهن انسان می ماند
51
تعریف کردن (را)
بیان کردن چیزی، یا خوبی کسی یا چیزی را گفتن - پدرم همیشه از اخلاق امام خمینی و انقلاب برایم تعریف می کرد
52
سپاسگزاری
تشکر کردن
53
بدگویی کردن (عکسش...؟)
تعریف کردن (را)
54
بی کار (عکسش...؟)
سرگرم
55
همیشه / همواره
اصلا
56
نام گذاشتن
انتخاب اسم برای کسی یا چیزی
57
شجاعت
نترسیدن از کسی یا چیزی
58
آرزو
آمیدوارم یا خواستن چیزی...
59
انتظار
صبر کردن برای آمدن کسی یا چیزی
60
به زمین نشستن
وقتی که هواپیما به زمین بر می گرد
61
بخش
قسمت، برخی...
62
مهمانسرا
هتل، جا برای پذیرفتن و استقبال مهمانها...
63
استقبال
پذیرفتن یا الاقات کسی (مثل به عتلو به دانشگاه، یا جای دیگر)
64
نشان دادن (را)
یک چیزی پوشت کسی دیگر گذاشتن برای بیان نکته یا فکر
65
غذاخوری
صفت: (سالون) غذاخوری
66
دنبال... گشتن (را)
جستوجو کردن، مثل: برای آن همه جا را می گردیم
67
قیافه
صورت، چهره
68
گوشه
جایی که آنجا دوتا دیوار در حال پیوستن هستند
69
پیوستن
دو چیز یا بیشتر با چسب یا نیروی دیگر خیلی نزدیک هستند
70
بلد بودن
دانستن - او هم زبان عربی بلد است
71
معّرفی کردن (را... به)
نشان دادن کسی (را) ذه کسی دیگر
72
آسان / به آسانی
سخت نیست، گران نیست، مثل: بالارفتن از قلّه ی دماوند برای کوهنوردان آسان است
73
آموزش دادن
درس دادن
74
امید / امیدوار
امیدوار کسی است که همه چیز را تلاش می کند
75
گشتن (را)
جستوجو کردن
76
مخالفت کردن
از فکرها ی نفر دیگر فکرها ی اختلاف داشتن
77
پیرو ج پیروان
یاران، کسی که معلمی پیروی می کند
78
یاران
پیروان، کسی که معلمی پیروی می کند یا دنبال می کند
79
دشنام دادن (به)
گفتن حرف زشت به دیگران
80
هدایت کردن
نشان دادن راه درست به کسی
81
نفرین کردن
گفتن و تقاضا کردن چیزی بد را از خداوند برای کسی
82
گلو
لوله یا شله که هوا داخل گردن آوردن
83
تقاضا کردن (از)
پرسیدن با احترام چیزی از کسی
84
طول کشیدن
مدت زمانی که برای انجام کاری لازم است
85
پرهیز کردن
از کسی، چیزی یا کاری دور می کشیدد
86
مسخره کردن
گفتن یا کردن کاری یا حرفی بی احترام به دیگران، مثل از برادر به خواهرش
87
بیهوده
بی فایده
88
فراگرفتن
یادگرفتن یا وقتی مکانی پر از چیزی می شود
89
عرض کردن
گفتن (احترام)
90
وعده دادن
وقتی به کسی می گویید که کاری را حتما انجام می دهید
91
ناپسند
بد، زشت
92
اسراف کردن
از چیزی استفاده خوب نمی کند
93
موج
دیوار آب
94
همانند
مثل، مانند
95
ترک کردن
انجام ندادن یا ادامه ندادن کاری
96
پشیمن
خجالت داشتن از کاری
97
گمنام
عکس معروف است
98
گمراهی
عکس هدایت است
99
تا به حال
تا آلان
100
شگفتی
چیزها ی تعجب و دیدنی در دنیا
101
اندیشیدن
فکر کردن، خیال کردن
102
عالم
جهان
103
پی بردن
فهمیدن
104
بیننده
کسی که چیزی یا کسی را می بیند
105
آن قدر
در این راه... مثل این...
106
همچنین...
علاوه بر این، نیز...
107
تعذیه کردن
غذا خوردن
108
گوشتخوار
حیوانی که گوشت تعذیه می کند
109
پروانه
یکی از انواع حشره خیلی زیبا که پرواز می کند
110
بیش
هم (ع: ایضا)
111
دشت
مکان وسیع و پرسبز است، که آنجا پروانه و آلو زندگی می کنند
112
خلقت نمودن
خلق کردن، آفریدن
113
شگفتآور
چیزی که سبب تعجّب انسان می شود
114
تشکیل (دادن / شدن)
وقتی چیزی به وجود می آید یا انجام می شود، مثل: جلسه ی طلبهها با مدیر ساعت یازده تشکیل شد
115
جمجمه
چند استخوان که حافظها ی مغز هستند
116
پرکار
صفت چیزی یا کسی که زیاد کار می کند، مثل پدر همسرم
117
مویرگ
رگها یی که مانند مو بسیار نازک هستند
118
قدرت
توانایی، مثل: انسان وقتی پیر می شود، قدرت بینایی کم می شود
119
سرفه
کار و صدای عمومی وقتی که شما سرما خوردید
120
عطسه
کار و صدای بزرگ وقتی که شما سرما خوردید
121
دیده
چشم (شعری...)
122
تابان، درخشان
هر چیزی که دارای نور و روشنی زیاد است
123
سرو
درخت معروف از لبنان
124
سنبل
یک نوع گل، از آن برای نوروز استفاده می کند
125
ویژگی
خصوصیّت، صفت یک شخس یا یک چیز. ج ویژگی ها، خصوصیّات
126
خصوصیّت ج خصوصیات
ویژگی
127
شنیدنی
چیزی که می توانید بشینید، یا که آنرا می خواهید بشنینید
128
جاورمیانه
کشوارها بین اوروپا و آسیا قرار دارند
129
پرجمعیّت / پرجمعیّتترین
مکان پر از جمعیّت، مانند پایتخت یا کشوار بزرگ
130
رشته کوه
مانند البرز، زاگرس
131
گردشگر ج گردشگران
کسی که برای تفریح و دیدن مکانهای گوناگون به شهرها و کشوارهای نختلف سفر می کند
132
جهانگرد ج جهانگردان ؟
کسی که برای تفریح و دیدن مکانهای گوناگون به شهرها و کشوارهای نختلف سفر می کند
133
شاهچراغ
یک چراغ بزرگ و مهم؟
134
باشکوه / باشکوهترین
چیز های زیبا و بزرگ که انسان از دیدن آن لذّت می برد و تعجّب می کند
135
هممرز
همسایه کشور
136
اندکی
کمی، تعدادی
137
اقلّیّت ج اقلّیّتها
گروهی که تعدادشان از گروه های دیگر کمتر است
138
قرن
صد سال
139
گمنام
کسی یا چیزی که آنرا نمی شناسنید
140
ارزشمند
باارزش
141
ارزشمند (≠)
بی ارزش
142
عالم (≠)
نادان، جاهل
143
مشهور (≠)
گمنام
144
گمنام (≠)
مشهور
145
روزگار
وقت، وقتی که...
146
کر
کسی که نمی تواند بشنید
147
گمان کردن
خیال کردن، فکری که ممکن است درست یا اشتباه باشد. مثل: گمان می کنم دوستم برگشته باشد؟
148
بیرون رفتن (از) (جمله بگو...)
بعد از تمام این بحث، او از اداره بیرون رفت.
149
درمان کردن
بعد از معاینه کردن بیماری، پزشگ او را درمان می کند
150
در بستر بیماری افتادن
کسی که بیمار است و در رختخواب دراز می کشد
151
عیادت
زیارت اما به بیماران و نا به امامان
152
دیوانه
کسی که عقلش خوب کار نمی کند
153
پرسیدن (از) (جمله بگو...)
مادرم همیشه از من می پرسد اگر برادرم را دیده باشم
154
احتمالا
شاید، ممکن است، احتمال دارد
155
بستر
رختخواب... پتو، تشک و بالش که بدای خواب و استراحت استفاده می شود
156
رختخواب
بستر... پتو، تشک و بالش که بدای خواب و استراحت استفاده می شود
157
دراز کشیدن (جمله بگو...)
در مبل دراز کشیده بودم، پس صدای تلفن را شنیدم
158
طبق... (جمله بگو...)
هر روز طبق برنامه ی اخلاقم کار می کنم
159
زهر
سم، چیزی خطرناک در حشرات یا حیوان
160
زهرمار
واژه ی گفتاری بی ادبانه ی است که گاهی به پاسخ به سخن یا خنده بی جای کسی می گویند
161
عصبانی
کسی که از شخصی یا چیزی بسیار ناراحت می شود اثرش را در چهره ی او می بینیم
162
عصبانیّت
عصبانی بودن
163
فریاد زدن
داد زدن
164
بی حال
کسی که بنش به سببی، مانند کار زیاد یا مریض شدن ضعیف شده است / بی حالی، بی حال بودن
165
بیرون کردن (را)
کسی را از جایی می برد
166
راضی بودن
با یک حالی خوشحال بودن
167
و گرنه
یا... ولی... اگر چیزی دیگر نکرد... (و گرنه آبرویم)
168
همینگونه
در همین راه، مثل، مانند
169
اشتباه کردن
کاری را درست انجام ندادن
170
ابری
آب که در آسمان و هوا قرار دارد
171
آزار دادن
کارها و اعمال که دیگران دوست ندارند. من زیاد برادرم را آزار دادم
172
مردن
از دنیا رفتن
173
آبرو
ارزش و احترام شخص نزد دیگران
174
آرام (≠)
عصبانی
175
یقین کردن (≠)
نداشتن شک درباره ی یک امر، گمان کردن (خیال کردن)
176
اخم کردن (≠)
لبخند زدن (شکل زهان که ناراحتی نشان نمی دهد)
177
پرنمودن
پرکردن: لیوانها را از شیر نمودم و برای صبحانه در سفره گذاشتم
178
ستمگر ج ستمگران
کسی که به او ظلم یا ستم می کند
179
ظلم، ستم
حقّتان را می گیرد یا نمی گذارد به حقّتان برسید
180
مبارزه کردن
جنگ کردن، وقتی با کسی مبارزه می کنیم، می خواهیم او را شکست بدهیم و خودمان پیروز شویم
181
کتک کردن
زدن، چیزی را خراب می کند
182
ستمدیده ج ستمدیدگان
مظلوم: یا کسی که به او ظلم می شود
183
ستمگر
ظالم، یا کسی که ظلم می کند
184
ظالم / ستمگر (جمله بگو...)
بعضی از انسان های ظالم به کودکان ظلم می کنند، آنهارا بی سبب کتک می زنند و آوار می دهند
185
مظلوم / ستمدیده (جمله بگو...)
عیسی آمد نا برای پیدای کسانی که حالشان خوبندريا، ولی برای جستجو و نجات مظلوم آمده بود.
186
عمر (جمله بگو...)
سن، مثل: عمر این دانشگاه پنجاه سال است
187
به واسطه ی...
به وسیله، به سبب... واسطه است کسی که بین دو یا چند نفر ارتباط ایجاد کند تا کاری انجام شود
188
غم
اندوه، ناراحتی: احساس بد بعد از فوت کسی که شما را دوست داشتید
189
غم (عکسش؟)
شادی
190
اندوه / غم (جمله بگو...)
وقتی عیسی دوستش لازاروس را دیده بود، چهرهاش پر از غم و اندوه و عصبانی شده بود
191
از بین بردن (را)
کاری کنیم چیزی که هست، دیگر وجود نداشته باشد. مثل: عیسی آمدا بود و ارواح ناپاکی را از دیوانان از بین برد
192
برطرف ساختن (را)
از بین بردن چیزی... یک چیزی را از جای از بین می برد
193
پنهان
نمی توانید آن را ببینید
194
آفتابی
صفت نور که از خورشید میاید
195
نورافشانی کردن (جمله بگو...)
هر شب ستارگان در آسمان نورافشانی می کنند و زمین را روشن می نمایند
196
ظهور
ظاهر شدنوقتی که امام زمان ظهور کند، انسان های باایمان خوشحال می شوند
197
غیبت (عکسش؟)
ظهور
198
پنهان (عکسش؟)
آشکار / ظاهر
199
منتظر
کسی که در انتظار کسی یا چیزی هست. مسیحیان منتظر می مانند تا برخواستن عیسی
200
مژده
خبر خوب و خوشحال کننده
201
پروردگار
خدایا...
202
فندک
چیزی برای ساختن آتش
203
تقسیم کردن
یک چیزی به دو چیزی تغیر می کند
204
اعتقاد داشتن
قبول داشتن چیزی یا فکری. مثل: ما مسلمانان اعتقاد داریم که خدا یکی است.
205
معلوم بودن
هر چیزی که انسان آن را می داند یا می شناسد
206
سعی (داشتن / کردن)
تلاش کردن / کوشش کردن. مثل: او سعی دارد با تلاش زیاد به آرزوهایش کردن
207
منحرف کردن
کسی را از راه درست خارج کردن. مثل: دوستان بد انسان را از راه درست منحرف می کنند و به گمراهی می برند
208
گمراهی
وقتی که یک چیز یا یک برنامه یا کسی از راه درست خارج می شود
209
سکوت کردن
ساکت شدن
210
خیال کردن
گمان کردن
211
نیشخند زدن
با صدا خندیدن، در دین اسلام خوب نیست
212
سر پایین انداختن (جمله بگو...)
انسان باادب هر وقت خجالت می کشد، سرش را پایین می اندازد
213
در فکر فرو رفتن
فکر کردن زیاد و با دقّت
214
برخاستن (برخیز)
بلند شدن و ایستادن، یا بیدار شدن از خواب
215
ادامه دادن (جمله بگو...)
استمرار...
216
تصمیم گرفتن (جمله بگو...)
انسانهای دیوانه عقل ندارند و نمی توانند درست تصمیم بگیرند
217
رفتار
روش انجام دادن کارها و روش گفتوگو و ارتباط با دیگران
218
نظم
ترتیب، برنامه... مثل: کتابها را بدون نظم در قفسه گذاشته اند، باید آنها مرطّب کنیم
219
قفسه
مکان از چوب ساخته شد برای کتابها
220
توانا
کسی که می تواند کاری را خوب انجام دهد
221
شریک
دو یا چند نفر که با هم کاری را انجام می دهند یا صاحب چیزی هستند
222
یگانه
کسی که یکی است و مثل او نیست... خدای یگانه شریک ندارد، او خالق همه موجودات است
223
دانا
کسی که علم دارد
224
گمراه کردن
کسی را از راه درست خروج می کند
225
گشودن
باز کردن
226
پر (عکسش؟)
خالی