Ketab 4 Flashcards

(691 cards)

1
Q

دم

A

لحظه و زمان کوتاه (مخصوصا در شعرها استفاده می شود)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

صبحگاه

A

صبحها… هر روز صبح…

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

نهان

A

چیزی که وجود دارد، ولی ما آن را نمی بینیم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

روشنایی

A

نور

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

آهسته

A

صدای کم و ضعیف

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

آهسته گفتن (مخالفش؟)

A

بلند گفتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

جوی (بجوی)

A

در حال جستجو کردن، برای پیدا کردن و فهمیدن چیزی… جستوجو کن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

خواب (دیدن)

A

چیزهای که هنگام خواب، می بینیم

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

نشان

A

چیزی که سبب فهمیدن چیز دیگر شود (عطسه نشان بیماری است)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

جدا بودن (مخالفش؟)

A

پیوسته، با هم بودن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

مهربان

A

نامهربان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

سنگدل (مخالفش؟)

A

مهربان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

نهان (مخالفش؟)

A

آشکار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

آشکار (مخالفش؟)

A

نهان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

احترام گذاشتن (به)

A

وقتی شما به کسی دیگر احتراتم می دهید

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

گوش دادن (به)

A

شنیدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

سر بریدن

A

گردن زدن، مثل: سر مرغرا از بدنش می اورد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

فضا

A

جا، مکان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

گمراه شدن

A

از راه و صحیح خارج شدن به راح بد رفتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

گرامی

A

عزیز، بسیار دوست داشتی، مثل احترام به علما و دانشمندان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

آموختن (جمله بگو…)

A

یاد گرفتن، یاد دادن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

درستکار

A

کسی که کارهای خوب انجام می دهد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

درستکاری

A

کار خوب انجام دادن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

یزدان

A

خداوند

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
شادان
خوشحال، شاد
26
پیروز شدن
موفّق شدن
27
شادان (مخالف؟)
ناراحت
28
ستم
ظلم، بدی کردن
29
اثر انگشت
نشان متخصصت از دست تو گرفتن
30
خانگی
صفت چیزها برای خانه، مثل کولر آبی... لوازم خانگی
31
گمراه شدن (مخالف؟)
هدایت شدن
32
پیروز شدن (مخالف؟)
شکست شدن
33
عرق ریختن
وقتی که آب از بدنت می ریزد بعد از ورزش
34
از راه دوری آمده ام...
من از مکان دور از اینجا آمده ام....
35
به اندازه
کافی از چیزها برای هدفی
36
پاد
مخالف، چیزی یا کسی خیلی دیگر یا بد برای هدفت
37
کیفر
مجازات, جریمه، نتیجه ی بد از کاری بی، مثل زنجان
38
آگاه شدن (از حال کسی...)
دیدن، بلند شدن، در برای چیزی یاد گرفتن
39
زیرا
چون که، بنا بر این...
40
رساترین
پر معنی، شنیدنی، چیزی که شما را خیلی می فهمیدید
41
اندرز
امر، دستور، خطبه، مشورت، حکمت
42
سینه
بخشه بدن حومه ی بدن
43
بالادست
مکانی بالاتر (برای احترام یا مثل...)
44
برابر
مساوی، یکسان
45
خشم
عصابنیت، ناراحتی زیاد که اثر آن در صورت انسان دیده شود
46
کلید
وسیله برای باز کردن در
47
برخورد
تضاف ، جلسه، وقتی که دیگران را می بینید و باهم حرف می زنید
48
خوش رویی
مهربانی، با لبخند بودن هنگام برخورد با دیگران، خوش اقلاقی
49
رهنمود
هدایت، راهنمایی
50
فراخواندن
دعوت کردن
51
فضلیت
برتری، بهتر بودن، شخصیتهای خوب یا بهتر...
52
مایه
موجب، سبب، دلیل
53
مهربانانه
همراه با مهربانی و محبّت، دوستانه
54
جدا کردن (مخالف؟)
وصل کردن
55
خوشرو
ترشرو، اخمو
56
به (چیزی) فکر افتادن
فکرهایتان به طرف کسی حرکت می منید، و در برای آنرا فکر می کنید
57
مجوسی
کسی که از مجوسی استفاده می کند
58
آتش
چیزی خیلی گرم و از چوب می آید
59
زنگ
چیزی از آهان درست شد، و برای اعلام وقت کلیسا است
60
به صدا در آوردن
کاری از زنگ یا بوق استفاده می کند
61
اوضاع
حال، مقام، جا، وقتی که در آن چیزی می شود
62
فرو فرستادن
ارسال کردن، اخراج کردن، مثل از آسمان به دنیا
63
مرتبه
وقت، مدت... مثل: بلال روزی چند مرتبه ندای توحید را سر می داد
64
ندا
صدا، دعوت، ندا
65
ادا کردن
گفتن، درست گفتن، بیان کردن
66
تلفّظ کردن
کار بیان کردن حروف سخت یا خارجی
67
علّت
دلیل، سبب
68
بانگ
ندا، مثل صدای نماز
69
خطا
اشتباه، غلط
70
کردگار
حرف زشت برای پیرمردی یا مثل....
71
افصح
بیان، چیزی که میتوانید بفهمید....
72
خشم
عصبانیت
73
جوشیدن
سینه جلو دادن، صاف کردن، وقتی که آب خیلی گرم می شود
74
عنایات
چیزها
75
سفارش
دستور، توصیه... در خواستتن انجام کاری از کسی
76
خوشرفتار
مهربان
77
دستور دادن
امر کردن
78
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
79
توصیه
سفارش، دستور
80
به خوبی
خوبی
81
بزرگ شمردن
احترام گذاشتن
82
احترام گذاشتن (جمله بگو...)
باید همیشه به مادرت احترام بگذارید
83
احسان
خوبی، نیکی
84
پرستش
بندگی، انجام دادن دستورهای خدا
85
پنجره
وسیله برای خروخ دیدن ار ساختمان
86
امر کردن (مخالف؟)
نهی کردن
87
یاران (مخالف؟)
دشمنان
88
شانه
بعضی از بدن که دستهایت به بدن می پیوسد...
89
کوزه
پارچ... چیزی برای بردن آب به سفره یا میز
90
درسخوان
کسی که زیاد درسخواندن
91
مأمور
ماهور، وکیل، عامل... کسی که در دفتر کار می کند
92
جمع آوری
جمع کردن
93
طرفدار
شاگرد
94
بدنام
کسی که خوب نیست، یا از دیگران بد شمرده می شود...
95
رغبت کردن
به کسی دیگر محبّت نشان می دهد، یا او را لمس می کند، مثل از مادر به فرزندانش
96
باج
مالیات
97
فرمان
امر، حرف، دستور
98
اجرا کردن
انجام کردن، کردن، اداره کردن
99
به نرمی
آهسته، لطیف...
100
شریک بودن (جمله بگو...)
در شادی و غم آنها شریک باشد
101
فراهم
به دست آوردن، گرفتن
102
کوشش نمودن
حال تلاش کردن...
103
سفارش
دستور، توصیه... در خواستتن انجام کاری از کسی
104
خوشرفتار
مهربان
105
دستور دادن
امر کردن
106
پیرامون
در باره ی کسی یا چیزی (برای نشان دادن موضوعی استفاده می شود)
107
توصیه
سفارش، دستور
108
کوتاهی کردن
بعد از این اعمال یا فعل، چیزی کمتر یا کوهتر می شود... مثل: مدّت نماز، انشا...
109
دستان
قصه، روایت
110
رشد
بزرگ شدن، کامل شدن
111
تربیت (دادن؟)
یاد دادن رفتار و اخلاق خوب به کسی
112
توجّه نمودن (جمله بگو...)
به چیزی توجّه بسیاری نموده است.
113
نمونه
مقدار کمی یا کوچکی از یک چیز یا یک عدد از چیزی
114
زانو
بخش پا....
115
نشاندن
قرار دادن کسی روی صندلی یا...به حالت نشسته
116
گذشتن (گذر) (جمله بگو...)
معّلمش از آن محل می گذشت.
117
وعده دادن
قرار گذاشتن با کسی درباره ی انجام دادن یا ندادن کاری
118
وفا کردن
انجام دادن آنچه که به دیگران وعده و قول داده ایم
119
کوشیدن
کوشش کردن، تلاش کردن
120
تیراندازی (کردن) (جمله بگو...)
شکارچی با تفنگ به طرف آهو تیراندازی کرد
121
باقی ماندن (فعل مضارع و امر بگو...)
باقی می ماند، باقی بمان
122
پاکیزگی
تمیزی، نظافت
123
شکل و حالت (جمله بگو...)
تعجّب یک شکل و حالت در انسان است...
124
پیرامون
درباره ی
125
نظافت
تمیزی، پاکیزگی
126
کوشیدن (جمله بگو...)
ما می کوشیم تا زبان فارسی را به خوبی یاد بگیریم...
127
وفا کردن (مخالفش؟)
پیمان شکستن
128
وفا (مخالفش؟)
بی وفا
129
سحر
نیرو ی بد که آنرا جادو درست می کند
130
جهت
طرف، سمت، سو...
131
فورا
مستقیما (وقت)، حالا، بلا فاصله
132
نوازش
لمس کردن بین دو نفر، مثل مادر به دخترش
133
راوی پرسیدن
قصه گو، کسی که روایت می گوید
134
وادار کردن
مجبور ساختن، ترغیب کردن... بنابر نیرویتان هدف شما کار می کند بدون شک
135
تنگه
راهی که عرض آن کم است و میان آب یا دو کوه قرار دارد
136
ساحلی (صفت)
در باره ی ساحل، کنار دریا...
137
چند بندر (جمله بگو...)
ایران چند بندر دیگر که در طول این خلیج قرار دارد
138
توسعه
پیشرفت، رشد کردن
139
صادر شدن
چیزی یا کالایی که از یک کشور به کشورهای دیگر فرستاده می شود
140
از راه (جمله بگو...)
آنها از راه تجارت، پول بسیاری به دست آوردند (به وسیله ی...)
141
مراورید
سنگی گرانقیمت که در بعضی از صدفهای دریایی وجود دارد
142
اهمّیّت (جمله بگو...)
مهم بودن
143
خستگی
حال که خسته باشد
144
صدف
چیزی قوی و زنگی در دریا، و داخلش می توانیم مراوریدی را پیدا کنیم
145
تمام
همه.... مثل: تمام موجودات زنده به آب و غذا نیازمندند
146
درآمد
پولی که از کسب و کار به دست می آید
147
گودی
عمق
148
فاصله
دور از یک جا به جای دیگر
149
پیمان
مثل عهد بین خداوند و انسانش...
150
اجرا کردن
انجام دادن (در باره ی فرمان یا دستورها...)
151
فرمان
امر، دستور، حکم
152
فراهم کردن
گرفتن لوازم از میوهفروشی و مثل...
153
بر عهده گذاشتن
انجام کاری را به کسی دادن. مثل: هر کسی کاری که بر عهده اش گذاشته شده، انجام دهد
154
فواید
سودها
155
بر عهده گذاشتن (امر و مضارع؟)
بر عهده می گذارد / بگذار - خداوند هدایت را بر عهده پیامبران گذاشته است
156
یاری نمودن
کمک کردن
157
عنوان
حال مهم در گرو، مثل مسوول یا رهبر
158
امتیاز
فضلیت، برتری... عنوان یا حال احترام بسبب عقل یا صفت دیگر...
159
قائل شدن (جمله...)
هیچ کس نباید برای خود امتیازی قائل شود تا دیگران کارهای او را انجام دهند.
160
مورد
نمونه، حالت (مثل برای بیان کردن چیزی...)
161
توقّف کردن
ایستادن، حرکت نکردن
162
پهن کردن... سفره یا سجّاده (مخالفش؟)
جمع کردن
163
همین که (جمله...)
هنکامی که، همان وقت که...
164
ضرر (مخالفش؟)
فایده
165
تجربه
آگاهی و علمی که از راه تمرین به دست می آید...
166
قائل شدن
خواستن یا قبول کردن چیزی یا صفتی برای خود یا دیگران
167
سجّاده
جانماز
168
کنار (سفره)
سرسفره
169
سودمند
چیزی که سود و فایده دارد
170
بخشیدن (مخالفش؟)
بخل ورزیدن (احساس بد به طرف کسی دیگر...)
171
به اندازه ی
حدود... ویژه برای بیان دادن وژن چیزی یا دور... مثل: به اندازه ی چند قدم جلوتر از من حرکت می کرد.
172
جلوتر
وقتی که کسی یا چیزی پیش از شماست
173
غریبه
چیزی یا کسی که سبب تعجّب است... خارجی، اجنبی
174
دلنشین
لذّتبخش (پیرامون موسیقی یا خوراک)
175
رد شدن
وقتی که شما نمی توانید از یک راه گذرید
176
کج کردن
وقتی یک چیزی یا هدف حرکت می کند... از شکل انداختن...
177
بدرقه کردن
همراه رفتن، حرکت کردن با کسی دیگر ممکن است با شترها باشد
178
فوق العاده
شگفتی، تعجّب
179
شگفتی
فوق العاده، تعجّب
180
آگاهی
علم، اطلاعات
181
گمنام (مخالفش؟)
معروف
182
همانا
به درستی که، درست و سحیح این است که، حقیقت این است که...
183
توکّل کردن
امید بستن و کمک خواستم از خدا
184
بر همین اساس
بنابراین
185
توصیه کردن
سفارش کردن، به کسی نظرتان می دهید در باره ی یک هدف
186
عنوان
نام، راه، روش...
187
به مقداری (جمله...)
ما ایرانیان دور شهررا به مقداری می کنیم... (گودالی)
188
کندن (امر و مضارع؟)
به وسیله ی بیل، تیشه و ماننده... کند، می کند، بکن....
189
عبور کردن
گذشتن
190
گودالی
حفره
191
توکّل کننده
کسی که بر خدا توکّل می کند
192
کنار هم (جمله...)
با هم... نشستن نزدیک کسی دیگر...
193
ضرر
خیان، خسارت، نطیجه ی بد مخصوصا آمدن بر بدنت...
194
ناخن
پنجه، میخ... از حیوان برای دفاع خودشان استفاده می کنند
195
تیشه
برای بریدن درخت ها...
196
سواد، باسواد، بی سواد
توانایی خواندن و نوشتن
197
دوراندیش
صفت کسی که پیش از کارهایش همیشه خیال می کند و برنامه ی را درست می کند
198
پشیمان
حال کسی که اعمالش تمام شد ولی او می خواهد معذرتخواهی کند
199
وکالت
صفت دفتر وکیل است...
200
دادگستری
عدالت... "وکیل دادگستری"
201
بابت
برای، توجه،...: لطفا 5000 تومان بابت شکستن شیشه بده...
202
دیده به جهان گشودن
به دنیا آمدن
203
پیشی گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
204
سرور
بزرگ یک گروه یا یک کشور، آقا
205
سبقت گرفتن (گیر) (بر کسی یا چیزی)
جلوتر از کسی رفتن
206
همواره
همیشه، دائم
207
کوشیدن + التزامی (جمله بگو)
او همواره می کوشید راه عیسی را فراموش نکند
208
شکم
بطن، معده
209
به اطّلاع رساندن
خبر دادن به دیگران، آگاه کردن دیگران
210
آشکار (مخالفش؟)
پنهان، مخفی
211
بیعت کردن
رهبری و ریاست کسی را پذیرفتن
212
تشنه
چیزی یا کسی که به آب نیاز دارد
213
عزّت
احترام، حال خوب و گرامی داشته باشد...
214
ذلّت
، سختی، پذیرفتن ظلم ستمگران که سبب کوچک شدن و پستی انسان می شود
215
ریاست
رهبری
216
در دست داشتن
انجام دادن کاری به وسیله ی کسی یا گروهی، بر عهده داشتن
217
باوفایش
مثل: تقوا در باره ی خدا یا وفا کردن در باره ی انسان
218
پایین آمدن
فرود آمدن
219
بر عهده داشتن
وقتی که چیزی یا هدفی کار مهم شماست...
220
پستی
تنزل... وقتی که حال کسی کمتر یا پایینتر می شود، به وسیله ی ستمگران یا مثل...
221
بیعت کردن (مخالفش؟)
بیعت شکستن
222
پیشی گرفتن (مخالفش؟)
عقب ماندن
223
تشنه (مخالفش؟)
سیراب
224
ذلّت (مخالفش؟)
عزّت
225
جانشین
کسی که بعد از شما مدیر یا رهبر می شود، یا مالتان می رساند
226
پرهیزکار
با فضلیت، کسی که پاک است، پاکدامن
227
معطّر
خوشبو
228
بینوایان
کسانی که پول و خوراک ندارند
229
درماندگان
کسانی که کمک و چاره ندارند
230
رسیدگی کردن
حضور داشتن، حفظ کردن، اگاه کردن...کمک کردن یا مدیر بودن به کسی کمتر از شما
231
خواری
بینوایی، فقر... وقتی که هزینه یتان کمتر از درآمد است.
232
مبارزه کردن
کوشش کردن... ضد دشمن...
233
دورویی
ظاهر سازی، ریا
234
چاپلوسی
ویژه های لطیف ولی بد به طرف مدیرتان...
235
مناجات
صدای مجلس یا در کلیسا...
236
مهلت
وقتی که شما باید کارتان انجام کنید
237
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
238
انسانهای پیشین
گذشتگان، پیشینیان
239
آشنا ساختن (جمله بگو)
آشنا کردن، آگاه کردن (کتابها کسی را با حکمت آشنا می سازد)
240
تلخ (عکسش؟)
شیرین
241
پند
نصیحت، توصیه، سفارش
242
بازگو کردن
بیان کردن، دوباره گفتن
243
سرمشق
کسی یا چیزی که دارای ویژگی های خوبی است و دیگران با نگاه کردن به آن تلاش مب کنند، مانند او زندگی کنند
244
بزرگوار
کسی که دارای اخلاق و صفتهای بسیار خوب است... با ارزش، ارزشمند...
245
اندرز
نصیحت، توصیه، سفارش
246
اندازه
مفدار و طول هر چیز... اندازه ی این فرش چیه؟
247
اگرچه
درست است که... او اگر چه اهل ایران نیست، امّا خوب زبان فارسی صحبت می کند
248
اندیشیدن
فکر کردن، تفکّر کردن
249
دوباره گفتن
بازگو کردن
250
به طوری (جمله بگو)
به شکلی... ما باید به شکلی زندگی کنیم که سبب ناراحتی دیگران نشویم...
251
حادثه
انجام شدن چیزی که سبب ناراحتی شود
252
سرگذشت
آنچه در زندگی انسان اتّفاق افتاده است
253
مثال (مترادف؟)
سرمشق
254
بزرگوار (متضاف؟)
پست، حقیر
255
برگ
کارت، ورق
256
نزاع کشیدن
اختلاف زیاد بین انسانها
257
دست برداشتن
بردن، دور کردن... مثل از نادانی دست بردارید...
258
چاره
درمان، دارو... راه برای بهتر کردن اختلاف و مشکلات
259
با انصاف
درست، عادل
260
جایگاه
محل، مکان
261
خشنود
خوشحال، شاد
262
باعث شدن
سبب، دلیل...
263
خونریزی...
مثل از جنگ...جلو گیری شود
264
جلو گیری شدن
دور کردن از چیزی...
265
امتیاز
فضلیت، برتری داشتن چیزی یا کسی نسبت به دیگران
266
انتظار داشتن
دوستداشتن و خواستن انجام یا ترک کاری
267
به گونه ای
به شکلی، به طوری...
268
اجاق
اجاق گاز، یا بخاری، که در اشپزخانه قرار می شود
269
آماده کردن
برای گذشتن اوضاع هر چیز درست می کند
270
به گونه ای (جمله...)
برنامه ی یک دانشجو موفّق به گونه ای است
271
پسندیده
کار خوب، چیزی که مردم آن را خوب و درست می دانند
272
تکبّر
خود بزرگبینی، خودرا بهتر از دیگران و آن در ففتار و گفتار نشان دادن
273
موفّق
صفت کسی که اهداف خودشان همیشه انجام می کند
274
تواضع
فروتنی، در برابر دیگران خود را کوچک نشان دادن
275
جمع آوری کردن
جمع کردن
276
دارنده
کسی که چیزی یا صفتی دارد
277
فروتنی
در برابر دیگران خود را کوچک نشان دادن
278
در مقابل
مخالف... "خوبی در مقابل بدی است"
279
ذبح کردن
بریدن سر حیوان
280
زحمت کشیدن
کشاورزان از صبح تا شب در کشتزار زحمت می کشند
281
کشتزار
میدان، مزرعه
282
رنج
درد، کار پرزحمت؛ عذاب
283
شخصیّت
بزرگی و اهمیّتی که یک فرد دارد
284
مسخره کردن
دادن حرفهای بد یا خندهدار به دیگران
285
متکبّر (مخالفش؟)
متواضع
286
متواضع (مخالفش؟)
مغرور، متکبّر
287
مستمند
فقیر، نیازمند
288
ناپسند
سخن یا کاری که پسندیده نیست و مردم آن را بد می دانند
289
ریختان آب دهان
مثل از تلاش ورزش
290
غرور (مخالفش؟)
فروتنی، تواضع
291
جمع آوری کردن (مخالفش؟)
پخش کردن (مثل، دادن خوراک به مستمندان)
292
همسایه
کسی که در همین خیابان زندگی می کند
293
علاوه بر
برخی از جمله ها علاوه بر نهاد و فعل اجزای دیگری نیز دارند
294
مسند
صفت نهاد که در جمله ی ساده وجود دارد
295
نقش مسندی
predicative role
296
فعل اسنادی
فعل که هم مسند هم نهاد (مبتدا) دارد
297
پرهیز
نکردن چیزی... مثل روز جمعه پرهیز از ماهی
298
رذایل
(جمع) نا پسندان که هرروز شما آنها را تکرار می کنید... با مقابل فضایل
299
تحصیل
تلاش کردن و خواستن چیزی، مخصوصا به وسیله ی برنامه یا درس
300
تقاضا
حال خواستن چیزی یا توصیه کردن چیزی
301
تحویل
حال چیزی را به کسی دادن، مثل نامه یا خوراک تند
302
سرزنش کردن (را)
وقتی که شما کاری بد می کنید و دیگران به شما حرفهای تیز و پردرد می زنند
303
تقاضا (جمله)
من از وی تقاضای شستن لباسهایم را کردم... او تقاضای من را قبول کرد
304
شرمنده شدن
وقتی که شما کاری بد می کنید و شما از آن کار احساس بد رسیده اید. ممکن است پس از این عذرخواهی می کنید
305
عرقچین
کلاه... لباس که به سر داشت
306
آستین
تمام یا آخر پیراهن
307
بیش از
بیشتر از... بیشتر از یک چهارم مردم جهان مسلمان است
308
زید شروع به مصدر کرد (جمله...)
زید شروع به درس خواندن کرد
309
با علاقه ی (جمله...)
من با علاقه ی به دانشگاه برگشتم
310
ترقّی کردن
رشد کردن، پیشرفت کردن
311
به تدریج
کمکم
312
تازه
نو، جدید
313
نگهداری کردن
حفظ کردن
314
ماهر
کسی که باتجربه است
315
به معالجه
حال به دنبال سلامت کسی کردن... زید به معالجه ی بیماران می پرداخت
316
پرداختن (پرداز) (به کاری یا چیزی)
مشغول شدن، در حال انجام کاری بودن
317
سخت
صفت: شدید... بیماری سختی
318
محتاج
نیازمند، فقیر
319
رایگان
بدون پول
320
درگذشتن
از دنیا رفتن، مردن
321
ویژگی
خصیصه، صفت کسی...
322
معالجه کردن
درمان کردن
323
به ویژه
قید: مخصوصا... خمینی در میان مردم، به ویژه مردم ستمدیده ی جهان، مشهور است
324
به راحتی
قید: بی سخت
325
پیشرفت کردن (مقابلش...؟)
عقب ماندن
326
علاقه (مقابلش...؟)
نفرت
327
تازه (مقابلش...؟)
کهنه، مانده
328
شروع کردن (مقابلش...؟)
پایان رساندن (تمام کردن)
329
ماهر (مقابلش...؟)
ناشی
330
اشاره کردن
نشان دادن، تیز کردن
331
تربیت کردن
درس خواندن، تجربه شدن
332
نظریه
فکر، نظر، اعتقاد، عقیده... معلّم به ما نظریه ای را بیان کرد
333
تندرستی
سلامت بدننیک بودن
334
سفارش کردن
ترتیب کردن، توصیه دادن...
335
غافل شدن
پرهیر کردن، چیزی ضروری را انجام نمی کند... مثل: از جمعآوری کردن با دیگران غافل نشو
336
برگرفته
چیزی که گرفتن است... نظرات ابوعلی سینا که بر گرفته از دین اسلام می باشد...
337
مشتاقانه از چیزی کردن...
شدید... او مشتاقانه از دستورات خداوند پیروی می کند.
338
دشنام دادن (به کسی)
گفتن سخنان زشت و ناپسند
339
کردار
رفتار، عمل
340
پیروی کردن
دنبال کردن، به دنبال کسی یا چیزی کردن
341
بدگویی کردن (از کسی) (جمله...)
او تا می توانست از برادرش بدگویی کرد
342
گمان کردن
خیال کردن، فکری که به آن یقین نداریم
343
فریب دادن (را)
گفتن سخنی یا انجام دادن کاری که سبب اشتباه دیگران بشود
344
بی نیاز کردن
دادن چیز که شخص نیازمند به آن احتیاج دارد
345
رانده شدن
بیرون کردن کسی از خانه یا شهر خودش
346
فریب خوردن (از چیزی)
در اشتباه قرار گرفتن به سبب سخن یا کار دیگران
347
پناه دادن
حفظ کردن کسی در مقابل حادثه های بد
348
ثابت شدن
معلوم شدن درستی یا نادرستی گفتار، نوشتار یا چیزی که در ذهن انسان است (چیزی نشان دادن به وسیله ی مدرک و شهدات)
349
گریستن
گریه کردن
350
پیشو
امام، رهبر
351
گذست کردن
بخشیدن
352
به گونه...
به شکلی که.... مثل: باید به گونه ای باشیم که والدینما خوشحال شوند
353
تا به حال
تاکنون، تا الآن
354
جانشین
کسی که به جای شخصی می آید کارهای او را انجام می دهد
355
یقین
نداشتن شک پیرامون چیزی
356
ساکت شدن
سکوت کردن، حرف نزدن
357
سوگند
گفتن نام خدا و پیامبر برای این که حرف ما را قبول کنند
358
شرمنده
کسی که به خاطر انجام دادن کار بدش خجالت می کشد
359
صبر کردن
در برابر سختیها و سخنان زشت دیگران، عصبانی و ناراحتی نشدن
360
غریب
ناآشنا
361
گفتار
سخن، کلام
362
گفته ها
حرف ها، سخنان
363
بدگویی کردن (از کسی) (مقابلش؟)
تعریف کردن
364
گذشت کردن / بخشیدن (مقابلش؟)
انتقام گرفتن
365
گمان کردن (مقابلش؟)
یقین
366
راندن (مقابلش؟)
پناه دادن
367
گریستن (مقابلش؟)
خندیدن
368
مهمان (مقابلش؟)
میزبان (کسی که دارای مهمانان است)
369
پسوند
تمام بخش حرف... (مثل: گاه، انده)
370
تسبیح (کردن)
زدن حرفها ی احترام به خداوند
371
تهنیت (گفتن)
حرفها ی رسمی وقتی که شما دیگران را ملاقات می کنید
372
فرشته ج. فرشتگان
ملاک، ساکنان بهشت
373
بشارت
خبر خوب و دینی
374
ثواب
نتیجه ی خوب و مالی از کارتان... پاداش
375
تحفه
هدیه (امام صادق: سلام بالاترین هدیه و تحفهای است که یک انسان مؤمن به برادر دیناش تقدیم می کند)
376
تصوّر کردن
خیال کردن، تفکّر کردن
377
پاداش
ثواب
378
اصلی (مقابلش؟)
فرعی، غیراصلی
379
مواد (ج)
مادّه، اشیا فیزیکی و اصلی
380
فراگرفتن
چیزی در همه یا بجشی از یک مکان وارد شود... بیشتر کره زمین را آب فراگرفته است
381
پیوسته
همه وقت، ادامه شدن...
382
گرمای
یکی از نتایج آتش
383
خورشید
نور...
384
بخار
مثل دود، ولی از آب تشکیل شده است
385
برخورد
تضاف
386
جوی
رودجانه ی کوچک، خوب...
387
جاری شدن
حرکت آب در رودخانه یا جوی یا شلنگ
388
برطرف کردن
چیزی را اصلاح یا تصحیح کردن... مثل آلودگی هوا
389
محصول ج محصولات
تولید، ساخت... نتیجه ی کار
390
شست و شو دادن
شستن
391
کشتزار
محل، مزرعه، مکان کشاورز... زمین گندم، جو یا عدس
392
آبیاری
آب دادن به درجتان و گیاهان
393
قایقرانی
رفتن با وسیله ی قایق
394
کشتی
قایق بزرگ
395
خاموش کردن
وقتی که آب روی آتش می دهید
396
از بین بردن
کاری کنیم چیزی که هست، وجود نداشته باشد
397
باعث
علّت، انگیزه
398
متحدان
دوستان دولتی یا گروی دیگر
399
چپگرای
صفت گروه که چپ باشد نسبت به سیاسه
400
درآمدن (به شکل چیزی)
مانند چیزی شدن، تبدیل شدن (در یخچال آب به شکل یخ در می آید)
401
تبدیل
از شکلی به شکل دیگر درآمدن
402
جوب
جوی، رود... محلی کم عرض که طول آن زیاد است و آب در آن جاری است
403
حیات
زندگی
404
حیاتی
آنچه برای کسی یا چیزی بسیار اهمیّت دارد
405
فرعی (مقابلش؟)
اصلی
406
زنده (مقابلش؟)
مرده
407
حیات (مقابلش؟)
مرگ
408
رعایت
حال شنیدن و پیروی کردن دستور یا پند یا اندرز
409
نظافت
حال تمیز شدن
410
تآکید
بزرگ شدن حرفهایتان
411
شانه زدن
مرتّب کردن موهایتان
412
یقه
گردن بند... بخش از پیراهن که حومه ی گردن است
413
چروک
مثل کوه های کوچک روی پیراهن
414
بخری (جمله ی التزامی بگو...)
آیا نمی توانید شانه ای بخری و از آن استفاده کنی؟
415
جامه
پوشک، لباس، لباس رسمی
416
مثله کردن
بعد از او قتل شده بود، قاتل بدنش را مثله کرد و در محل های گوناگون تقسیم کرد
417
اعتراف کردن
وقتی که کسی می گوید خودش را گوناه کرد
418
شگفتانگیز
چیزی که دیدن آن علّت احساس تعجّب انسان است
419
فاصله
مقدار مکانی که بین دو محل یا دو چیز قرار دارد
420
به اندازه
کافی از چیزها
421
سوختن
آتش گرفتن
422
چنانچه
اگر، اگرچه
423
یخ بستن
وقتی که آب یخ می شود
424
تابیدن
حرکت نور از یک محل به جای دیگر
425
مانع
سد، مشکل... دیوار فقط یک نوع مانع که مادی و فیزیکی است
426
آفریدگار
کسی که چیزیها را آفریدن، یعنی خداوند خودشان
427
توانا
صفت کسی که خیلی قدر دارد... آفریدگار توانا
428
طلوع کردن
حرکت بالای خورشید از مشرق
429
قرار گرفتن
جا گرفتن... خورشید هنگام ظهر در وسط اسمان قرار گیرد
430
طلوع کردن (مخالفش؟)
غروب کردن
431
بهرهمند شدن (از)
استفاده شدن (از) (من از صحبت ها ی استادم بهرمند می شوم)
432
چرخیدن ... یک بار... (جمله بگو)
جورشید در هر 24 ساعت یک بار کامل به دور خود می چرخد
433
فواید
ج. فایده... نتیجه ها ی خوب از چیزی یا کاری
434
خاصیّت
شخسیّت چیزی... مثل خاصیّت دارویی
435
مؤثّر
چیزی که اثر دارد: علم و دانش مؤثّر آن است که انسان را به خداوند نزدیک کند
436
از این رو
به این سبب
437
به طور یقین
البته... یقینا
438
پیش گیری
انجام کارهایی برای به وجود نیامدن چیزی بدی
439
چراغ
وسیله ی نور
440
چراغ خوراکپزی
چراغ که از آن برای پختن بهرمند می شویم
441
گردش
اسم مصدر گردیدن: چرخیدن
442
عقربه
ید ساعت: عقربه ها ساعت از چپ به راست گردش می کنند
443
درخشیدن (می درخشد)
کار نور... خورشید همیشه می درخشد
444
ستاره ج. ستارگان
نور ها ی شب
445
همگی
کاملا، تمام... خورشید و ستارگان همگی مثل هم هستند
446
جسمی
مادی، فیزیکی، بدنی
447
سیاره
ستاره
448
فضانوردان
ج. کسانی که به فضا (ماه...) می روند
449
پرفایده
پر از مفید
450
هسته
سنگ (میوه یا غیره...)، اساس، مغز: روسیه هم از پیمان کنترل موشک‌های هسته ای میانبرد خارج می‌شود
451
موشک
صاروخ... چیزی که خطرناک و از آن نیروهای نظامی استفاده می کنند
452
انعکاس
دیدن خود را در آینه، و ممکن است تفکّر می کند...
453
دغدغه
نگرانی یا علاقه داشتن
454
مطبوعات
روزنامه ها و اصلهای خبر دیگر: انعکاس دغدغه‌های زنان در مطبوعات روزهای انقلاب
455
پایگاه
جای خصوصیی نیروی نظامی که در کشوار است
456
مراقب بودن
اگاه کردن: ترامپ می‌خواهد با حفظ پایگاه آمریکا در عراق 'مراقب ایران باشد'
457
گیاه شناس
دانشمند که گیاه مطالعه می کند
458
پنبه
یکی از گیاهان که از آن نخ و پرچه درست می کنند
459
پارچه
مادّه ی لباس...
460
تغذیه
غذا خوردن: برخی از مردم تغذیه خوبی ندارند
461
علف
گیاه سبز و کوتاهی....
462
ساقه
قسمتی از گیاه که از خاک بیرون است
463
سفت
محکم، سخت: پاره کردن یا چاک زدن چیزی سفت آسان نباشد
464
له شدن
شکستن میوه یا غیره به وسیله ی چیزی سنگین: وقتی ماشین روی میوه ها رفت، همه آنها له شدند
465
قدرتمند
کسی توانا
466
جانوار
برخی از جانداران که می توانند جا به جا شوند، مثل انسان، پرندگان و غیره
467
دانه
تخمه یا هسته میوه و گیاه
468
ارزشمند
چیزی یا کسی که ارزش است (قیمت)
469
فراهم کردن
آماده کردن: مدرسه وسایل تحصیل زیاد فراهم کرده است (مثل نرمافزار)
470
قراردادن
گذاشتن: کتابها را در قفسه ی کتابخانه قرار دادم
471
دسته
انواع چیزی از نظر مردم: مواد به سه دسته تقسیم می شوند: جامد، مایع، گاز
472
جامد
دسته محکم و سفت
473
مایع
دسته که محکم (جامد) و گاز نیست، ابگونه
474
مفید (مقابلش؟)
مُضِر، بی فایده،
475
مُضِر
زشت
476
آرد
محصول گندم
477
تهیه
اماده سازی، حال آماده شدن برای چیزی
478
معتدل
میانه رو، متوسط: مناطق معتدل مناطق خوش آب و هوا هستند، مناسب برای روییدن گندم
479
روییدن
بزرگ شدن و رشد کردن گیاهان
480
اسلحه
سلاح، وسیله ی سرباز
481
فشارآوردن
نیرو یا ازدحام... له شدن. هدف برنامه های و سیاست آمریکا نسبت به ایران
482
بهره بردن
موفّق هدف یا برنامه: برخی از اسلحه برای فشارآوردن دیگرا بهره می برد
483
سوزانده
حال سوختن و اتش زدن چیزی
484
ذرت
خوراک که رنگش زرد است
485
سالیانه
هر سال... یک ساله: تولید سالیانه گندم میلیون تن است
486
چربی
چاق
487
معدنی
انواع سنگین در خوراک
488
نشاسته
محصول سیبزمینی برای پیراهن کهنه
489
جلو گیری
stopping
490
لرزش
تکان، یا حرکت چیزی، مثل ید ها...
491
تشنج عضلات
حال سفت شدن بدن: عضلات در اطراف استخوان قرار می دهند
492
عصبی
ترس کم
493
معالجه کردن (را)
هدف پزشکی
494
دستگاه
ماشین، شیوه، وسیله
495
دستگاه گوارش
سیستم و وسیله یا دستگاه برای پردازش خوراک در بدن
496
فاسد شدن
خراب شدن خوراک یا دندان به وسیله ی وقت و قند و شکر
497
افشا
حال که می توانید پیزی را ببینید؛ اظهار، نمایش
498
پرونده ها
لیست، چیزی که از اطلاعات رسمی توشته شد
499
گزارشگر
خبرنگار، کسی که خبر می نویسد: افشای لیست پرونده‌های قضایی تهران؛ گزارشگران بدون مرز از برخورد قضایی با ۸۶۰ روزنامه‌نگار خبر داد
500
ویرانی
شکسته شدن
501
طی ‌کردن
عبور کردن، گذستن از چیزی... انقلاب ۵۷ در شرایطی اتفاق افتاد که علوم اجتماعی در ایران مراحل اولیه تکوین خود را طی می‌کرد.
502
اندکی
کم... در هر بیابانی مقداری بسیار اندکی از آب یافت می شود
503
باعث شدن
سبب، علّت
504
بار
چیزی است که آنرا به وسیله ی انسان، شتر، وانت، و غیره از جا به جای دیگر می برند
505
به عنوان
مثل... ک... شتر از چربی خودش به عنوان غذا استفاده می کند
506
مخزن
انبار، جای نگاهداری و جمع کردن چیزی (معمولا برای مایعات): مجزن آب، مجزن نفت
507
نوشیدن (نوش) جمله بگو...
شتر می تواند حدود صد ایتر آب بنوشد
508
یاری کردن (نمودن)
کمک کردن
509
کف پا...
پایین پا
510
ماسه و شن
انواع خاک که از سنگها ی کوچک ساخته می شود
511
خاک
ماذّه زمین، سرزمین....
512
سعی
تلاش
513
پلک
در چشم...
514
به سادگی
به راحتی، آسانی
515
گرد و غبار
گرد و خاک... خاکی که بسیار ریز و نازک است، مثل گاز
516
جلوگیری کردن (از)
مانع شدن... به وسیله ی موه های شتر شن و گرد و غبار از درون گوش خودش جلوگیری می کند
517
قابل توجّه
مهم، چیزی که باید به آن دقّت و توجّه کرد: در جهان نشانه های قابل توجّهی از بزرگی خداوند وجود دارد
518
رانندگی کردن
حرکت کردن با ماشین
519
غار
حفره که طبیعی، معمولا در کوهستان قرار دارد
520
یافت شدن (جمله بگو...)
پیدا شدن
521
خشک (مخالفش؟)
تر، خیس (بارانی، پر از آب)
522
نرم (مخالفش؟)
زبر
523
سنگین (مخالفش؟)
سبک، ساده
524
ساحلنشین
کسانی که کنار ساحل زندگی می کنند
525
لشگر
نامه گروه سربازان یا صد از آنها
526
ارتفاعات
فضای بلند... کوهان
527
انتخابات
جمع انتخاب... وقتی که جمعه رهبررا انتخاب می کند
528
صادرات
چیزها و تحصیلات برای صادر شدن
529
لحظات
جمع لحظه
530
تکاملات
جمع تکامل، رشد کردن، توسعه
531
نقش
وظیفه، رل، کار
532
عمده
مهم، اولین، نخستین: شتر نقشهای گوناگون و عمده ای در زندگی بشر است
533
بازرگانی
تجارت
534
گرانب
چیزهای گران
535
آبادی
صفت برای روستا یا ده / دهکده
536
ادّعی کردن
وقتی که کسی فکرها خودش پیرامون موضوع می دهد، شاید درست باشد؟
537
جانورانی
حیوانات
538
گرمسیری
صفت: هوا گرم و پرآبی: مرطوب
539
مرطوب
گرم سیری
540
مسافت
فاصله، مسیر
541
شرایط
صفت و قید کاری
542
گرانبهاترین
گرانترین
543
قبیله
عشیره، گروه جامعی که تا حالا در عراق و اردن وجود دارد
544
صحرانشین
کسانی که کنار یا عبور صحرا زندگی می کنند
545
توانمندی
قدرت و نیروی کسی
546
بیمصرف
بیفایده
547
محصوب شدن (جمله بگو...)
گوشت شتر پرفایدترین گوشت محصوب می شود
548
طرفداران
کسانی که مسابقات خیلی میبینند
549
بها
قیمت، ارزش
550
مواظب بودن
توجه داشتن به، دیدن، نگاه کردن
551
بهانه
علّت بد که کسی می گیرد برای هدفش دیگر
552
متهّم کردن
متهّم ساختن: وقتی که شما کسی دیگر را دوست باشد می گویید
553
کالا
مال تجاره، کالای فروشی
554
پژمرده
خشک، صفت وقتی که برگی یا یاد یا چیزی دیگر خشک میشه
555
ثمربخش
صفت چیزی که پر از میوه باشد
556
کاهی
علف خشک برای خوراندن حیوانات، گاوها
557
پراکنده شدن
از هم جدا کردن... کاهی از باد پراکنده می شود
558
حافظه
قدرتهای یادآوری و فراموشی در ذهن انسان
559
زیان
کم شدن یا از دست دادن مال، عمر، علم، سلامتی و غیره
560
در اثر
به سبب... آیا شنیده اید چه چیزها در اثر فراموشی هستند؟
561
از دست دادن (را)
وقتی که چیزی در دست شما را گم می کنید و حالا نمی توانید آنرا پیدا کنید
562
به یاد آوردن (را)
به خاطر آوردن: حال که یادها به ذهنتان می آورید
563
مصیبت
حادثه ی خیلی بد و خطرناک و که در اثر ناراحتی است
564
پیش آمدن
اتّفاق افتادن، به وجود آمدن
565
درگیری
تصادف بین دو مرد... پیش آمدن ناراحتی بین دو نفر
566
غم
ناراحتی زیاد، غصّه
567
غصّه
ناراحتی زیاد
568
دشوار
سخت، مشکل
569
غیرقابل تحمّل
چیزی یا کاری که انسان نمی تواند در برابر آن صبر کند
570
تحمّل کردن
صبر کردن در برابر مشکلات و سختها
571
مطالب
(جمع مطلب) چیزهایی که انسان آن را می گوید، می نویسد و می خواند: مثل هسته ی روزنامه، کتاب، پایانامه
572
مورد نیاز
چیزهایی که انسان به آن نیاز و احتیاج دارد
573
از یاد بردن (را)
فراموش کردن
574
قطعا
حتما
575
خاطرات
جمع خاطره: حادثه هایی که در گذشته برای انسان اتّفاق افتاده، و تلخی آن در ذهن انسان باقی مانده است
576
خوبی کردن (به) (جمله)
وقتی کسی به شما خوبی می کند، تشکّر از او را فراموش نکنید
577
چرخ
نصف یا نیم دوچرخه...
578
قیچی
وسیله ی قطع کردن
579
یادآوری
به یاد آوردن
580
ناخوشآیند
آن چه که سبب ناراحتی انسان می شود
581
پشیمان
ناراحتی شدن پس از کار بد خودتان
582
موارد
چیزها... نمونه، مثال
583
کینه
نفرت، دشمنی به دیگران...
584
دوام
قدرت، مثل: استحکام، توانایی، نیرو برای ادامه کردن به طرف یک هدف
585
وابسته بودن
احتیاج داشتن به چیزی یا کسی، مثل: به یادآوری من وابسته هستم.
586
پشیمان
ناراحتی شدن پس از کار بد خودتان
587
چاه
گندل یا حفره یا مخزن عمیق برای آب
588
افکندن (را)
انداختن: برادانش او را درون چاه افکندند
589
خشم گرفتن
بر کسی خشم می شود... من هرگز بر پسرم خشم میگیرد
590
مجازات کردن
کیفر دادن: یوسف هرگز برادرانشرا مجازات نکرده است
591
سپرده
گذاشتن چیزی در جای حفظ: مثل مالی در بانک یا خاطره در حافظه...
592
طعنه زدن (به)
مسخره کردن
593
رنج
درد، رنج، زحمت، تیر
594
غلام
بنده، خادم
595
گریختن
خروج رفتن از زندان یا جای دیگر بدون اجازه
596
طلب کردن
مثل: دزد از عیسا طلب بخشش کرد
597
سعی در یادآوری... داشتن (جمله)
من همیشه سعی در یادآوری سالگی کودکی داشته ام
598
با تدبّر در
با دقت کردن در برای جیزی
599
یابندن (یاب)
پیدا کردن
600
ردیف
خط، صف؛ سفارش، سلسله
601
پرداختن (پرداز)
دادن پول به کسی
602
روشن گشتن
روشن کردن
603
دسترسی
چیزی که بازی است یا می توانید از آنرا استفاده کنید
604
ویژگی
صفت، دارایی، خاصیت
605
عبادی
صفت بندگان
606
اشتیاق
احساس قوی، گرسنگی به طرف چیزی
607
تکلیف
وظیفه
608
شرعی
صفت... قانونی، حقوقی، مذهبی
609
اقدام نمودن
کردن، عمل کردن
610
سازمان
گروه رسمی، تشکیل
611
ترتیب
مرتب کردن
612
اطمینان
یقین
613
صحّت
درستی، دقت
614
مصرف
استفادهی چیزی، یا اصراف یا صحّت باشد
615
تشویق
ترغیب، دل گرمی
616
تنگ نظری
تنگ بودن
617
فداکار
کسی که برای از بین بردن احتیاجها و مشکلات دیگران، با ارزش خود منند ثروت، سلامتی و حتّی جانش را می دهد
618
حاضر شدن
قبول کردن
619
از طرفی... از طرفی هم
از یک سو... هم...
620
به اجبار (جمله)
نمی خواست به اجبار دارورا به او بخوراند (مجبور شدن، مجبور کردن)
621
چاره
راهی برای از بین بردن مشکل، به خاطر رسیدن به نیّت و هدف انسان ( پدر در فکر چاره ای بود...)
622
دوا
دارو یا راه درمان
623
اسباب بازی
وسیله ی مثل عروسکی برای بازی کردن
624
قول دادن
نه پولی نیست، لطفاً فقط قول بده (قبول کردن)
625
پولی
چیزی که آن را بدون پول نمی دهند
626
تیغ زدن
تراشیدن موه به وسیله ی تیغ
627
اعتراض
مخالف بودن با چیزی و گفتن آن به دیگران (در مقابل این اعتراض ها فقط حرف خودش تکرار می کرد)
628
تراشیدن
کم کردن و کوتاه کردن (مو را با تیغ یا غیره)
629
اشک (جمله)
وقتی که کودکان گریه می کنند، اشک زیادی از چشمان آنها می آید
630
نگرانی
ناراحت بودن فکر، به خاطر انجام شدن یا نشدن چیزی یا کاری
631
گذاشتن
اجازه دادن یا ترک کاری به شکل قطعی و حتمی (من گذاشتم دخترم با دوستش به مسافرت برود)
632
بدمزه
مخالف خوشمزه
633
تماشایی
دیدنی، جیزی که تماشای آن لذّتبخش است
634
لاغر
مخالف چاق
635
سخت
محکم یا شدید و زیاد یا مشکل
636
شدّت
زیاد بودن، شدید بودن
637
شدّت (جمله)
هوا آن قدر سرد بود که از شدّت سرما، آب رودخانه یخ بسته بود
638
گریه گذاشتن
گریه نمی گذاشت یعنی گریه مانع می شد
639
پولی (مخالفش؟)
رایگان، مجّانی
640
به اجبار (مخالفش؟)
به اختیار
641
(مخالفش؟) نگرانی
آرامش
642
انگوشت
بخشها که در پایین یادتان قرار دارد
643
ایثار
کاری یا رفتار که کسی می خواهد از مال خودش بهد، برای فضلیت و خوشحال دیگران
644
بُخل
تنگ بودن درباره پول
645
غبطه
حال خواستن اموال دیگران، حرص
646
حسادت
حال نفرت داشتن از دیگران که دارای اموال هستند
647
محروم بودن
حال دانستن که اموال زیاد ندارد
648
ایثار (جمله)
ایثار اولین قدم در راه تقوا است... او به طور ساده و ایثارگرانه‌ای زندگی می‌کرد...
649
کرامت
حال دادن به دیگران، ایثار بهترین کرامت اخلاقی برای انسانهاست
650
استقبال کردن (از)
پذیرایی کردن، پذیرفتن (مانند از مهاجران یا دوستان)
651
حمایت کردن (از)
دفاع کردن از کسی، کمک کردن کسی را... مانند درماندگان به وسیله ی مالتان
652
مایل (بودن)
خواستن چیزی، حال خواستن کاری یا عملی (دیدم که مایل به خرید خانه نیست... اگر شما مایل باشید...)
653
حرص
غبطه
654
استعفا کردن
اختیار می کند که کارتان تمام شدن
655
ستمگر (جمله)
حکومت ستمگرانه‌ی شاه هم فرو ریخت
656
دورویی
حال منافق بودن
657
دیده به جهان گشودن
به دنیا آمدن. دیده به جهان گشود / می گشاید / بگشای
658
همزمان با [چیزی] (جمله)
همزمان با ولادتش حادثه های عجیبی اتفّاق افتاد
659
سرنگون شدن
افتادن، به زمین رفتن (مانند بتهای کعبه)
660
اتفّاق افتادن (جمله)
انجام شدن، به وجود آمدن... سه سال بعد، تمام ستمگران اتفّاق افتاده است
661
دایه
کسی که به نشین مادر کسی، او را پرستار می کند
662
سپردن (مضارع چیه؟)
دادن چیزی یا کسی به کسی نظیفی برای حفظ کرن آن را (سپرد / می سپارم / بسپار)
663
خرّم
سرسبز، شاد
664
تشنه
خشک؛ خواستن آب
665
از دست دادن (را)
مخالف پیدا کردن... محمّد پدرش را از دست داده بود
666
سرپرستی (جمله)
نگهداری، محافظت (سرپرستی یتیمان، ثواب و پاداش و سود فراوانی دارد)
667
به عهده گرفتن
وقتی که شما وظیفه ی می پذیرید یا تایید می کنید، و به طرف انجامش حرکت می کنید
668
بخشندگی
بخشنده بودن... کرامت، کسی که می خواهد از مال خودش بدهد
669
بعثت (مبعوث شدن)
انتخاب شدن فردی برای پیامبری
670
فراخواندن
دعوت کردن
671
بر دامان
سر محمّد بر دامان علی بود (نشانه ی صمیمی است)
672
درگذشتن
از دنیا رفتن، مردن
673
امین
امانتدار، کسی که همه ی مردم او را قبول دارند و پول و چیزهای دیگر خود را برای نگهداری نزد او می گذارند
674
شاد
خرّم
675
دیده به جهان بگشای
التزامی (دیده به جهان گشودن)
676
روی آوردن (جمله)
به طرف کسی یا چیزی آمدن
677
خشن گرفتن (را) (جمله)
ما هر سال داخل آمدن به جهان خداوند را جشن می گیریم.
678
امین (مخالفش چیه؟)
خیانتکار، کسی که در برابر دوستش یا کشوارش کار می کند
679
سپردن (مخالفش چیه؟)
پس گرفتن، بردن اعتماد از کسی
680
بخشندگی (مخالفش؟)
خسیس بودن
681
الگوی
نقش، مدل، نوع، طرح ؛ مثل عیسا الگویی رفتار است
682
بشریّت
انسان... فکر یا اندیشه یا خیال همه انسان... جنایت علیه بشریّت
683
مبعوث شدن
هنگام انتخاب شدن فردی برای پیامبری؛ بعثت
684
اعتماد داشتن (به)
مثل کار مناسب برای امانتدار...
685
تحویل
انتقال یا آوردن چیزی به جای دیگر
686
غنیمت
فساد یا سود حرب یا اکتشاف (وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ)
687
توانگری
ثروت، مال، دارایی؛ شاید با نشانه های بیان باشند
688
تنگدستی
مخالف توانگری است... فقر، نیازمندی، احتیاج
689
رقابت انتخاباتی
حال خواستن و تند رفتن به انتخابات
690
اکتشاف
سفر کردن با هدف پیدا کردن جاهای نو و چیزهای نو
691
آرام
مخالف تند؛ سریع، فوری