6 mins Flashcards

(442 cards)

1
Q

ناگهان شروع به گریه کردن است

A

to brust into tears

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

وقتی خبر بد را شنید، ناگهان زد زیر گریه

A

She burst into tears when she heard the bad news.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

بچه وقتی بستنی‌اش افتاد، ناگهان شروع به گریه کرد

A

The child burst into tears after dropping his ice cream.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

او بعد از مشاجره ناگهان زد زیر گریه.

A

She burst into tears after the argument.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

وقتی ویدیوی خنده‌دار را دید، ناگهان زد زیر خنده

A

He burst out laughing when he saw the funny video.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

ناگهان شروع به خندیدن

A

burst out laughing

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

او در طول مصاحبه از شدت احساسات زد زیر گریه

A

She broke down in tears during the interview

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

broke down

A

از نظر احساسی فرو ریخت / کنترلش را از دست داد

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

in tears

A

در حال گریه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

Fly into a rage

A

ناگهان خشمگین شدن، عصبانی شدن به شدت (این یک اصطلاح است)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

وقتی آسیب ماشینش را دید، ناگهان از شدت خشم منفجر شد.

A

He flew into a rage when he saw the damage to his car.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

Choke up

A

احساساتی شدن تا جایی که نتوانی حرف بزنی (معمولاً از گریه)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

در طول سخنرانی عروسی‌ام احساساتی شدم (تا حدی که نتوانستم صحبت کنم).

A

I choked up during my wedding speech.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

Be moved to tears

A

آن‌قدر احساساتی شدن که اشک بریزی (نه ناگهانی)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

او وقتی درباره مادر مرحومش صحبت کرد، احساساتی شد و گلویش گرفت.

A

He choked up when he talked about his late mother.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

داستان آن‌قدر تأثیرگذار بود که اشکم درآمد.

A

The story was so touching that I was moved to tears.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

touching

A

تأثیرگذار، احساسی است و به چیزی اطلاق می‌شود که احساسات فرد را تحت تأثیر قرار دهد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

اجرای او آن‌قدر تأثیرگذار بود که همه در تماشاخانه به گریه افتادند.

A

Her performance was so moving that everyone in the audience was moved to tears.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

او وقتی درباره مادر مرحومش صحبت کرد، احساساتی شد و نتوانست ادامه دهد.

A

He choked up when he talked about his late mother.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

هر وقت به عکس‌های قدیمی مادرم نگاه می‌کنم، احساساتی می‌شوم

A

I always choke up when I look at old photos of my late mother.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

او در سخنرانی‌اش در مراسم خاکسپاری مادر مرحومش احساساتی شد.

A

She choked up during her speech at her late mother’s funeral.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

همه آن‌ها وقتی مهربانی‌های مادر مرحومشان را به یاد آوردند، احساساتی شدند.

A

They all choked up remembering their late mother’s kindness.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

“associated languages”

A

زبان‌های مرتبط

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

crying out loud

A

گریه کردن با صدای بلند یا فریاد زدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
او بعد از شنیدن خبر بد، با صدای بلند گریه می‌کرد
She was crying out loud after hearing the bad news.
26
او از شدت ناامیدی با صدای بلند فریاد می‌زد
He was crying out loud in frustration
27
frustration
ناامیدی، سرخوردگی، و احساس شکست است که زمانی ایجاد می‌شود که فرد نتواند به اهداف یا خواسته‌های خود دست یابد یا احساس کند که موانع زیادی در مسیرش قرار دارند.
28
او زمانی که نتواست مشکل را حل کند، احساس سرخوردگی عمیقی داشت
She felt a deep sense of frustration when she couldn't solve the problem.
29
سرخوردگی او از سیستم باعث شد تا اعتراض کند
His frustration with the system led him to speak out.
30
آن‌ها از عدم پیشرفت در مذاکرات ابراز سرخوردگی کردند
They expressed their frustration at the lack of progress in the negotiations.
31
Frustrated (adj) frustration (n) Frustrate (v)
ناراحت، سرخورده، ناامید ناامیدی، سرخوردگی، و احساس شکست ناامید کردن، سرخورده کردن
32
او از تأخیر ناراحت بود
She was frustrated by the delay.
33
موانع پی در پی او را ناامید کرد
The constant setbacks frustrated him.
34
setback
موانع، مشکلات، یا شکست‌های کوچک است که مسیر پیشرفت را کند یا متوقف می‌کند. معمولاً به وقایعی اطلاق می‌شود که موجب وقفه یا عقب‌نشینی در برنامه‌ها یا تلاش‌ها می‌شود
35
آن‌ها در طول پروژه با موانع زیادی روبه‌رو شدند، اما هیچ‌وقت تسلیم نشدند
They faced several setbacks during the project, but they never gave up.
36
موانع اخیر تیم باعث شد تا آن‌ها مصمم‌تر از قبل برای موفقیت تلاش کنند
The team's recent setback has made them more determined to succeed.
37
حتی بعد از مشکلات، او به تلاش ادامه داد
Even after the setbacks, he kept pushing forward.
38
Speak out
معنی بی‌پرده صحبت کردن، ابراز نظر کردن، یا اعتراض علنی به چیزی است. این عبارت معمولاً زمانی استفاده می‌شود که فرد بخواهد درباره موضوعی حساس یا مهم اظهار نظر کند یا در برابر ظلم، بی‌عدالتی یا مشکلات اعتراض کند
39
او تصمیم گرفت که علیه رفتار ناعادلانه‌ای که در محل کار دریافت کرده بود، اعتراض کند
She decided to speak out against the unfair treatment she received at work.
40
بسیاری از مردم در دوران دیکتاتوری از اعتراض کردن می‌ترسیدند
Many people were afraid to speak out during the dictatorship.
41
او شجاعت داشت که درباره فساد در شرکت صحبت کند
He was brave enough to speak out about the corruption in the company.
42
ادامه دادن به تلاش و پیشرفت، حتی در برابر مشکلات است. این عبارت نشان‌دهنده اراده و پشتکار است
keep pushing forward
43
حتی وقتی اوضاع سخت می‌شود، باید به تلاش خود ادامه بدهی
Even when things get tough, you need to keep pushing.
44
ناامید نشو—به سمت اهدافت ادامه بده!
Don't give up—keep pushing toward your goals.
45
او به رغم درد، به تلاش ادامه داد و مسابقه ماراتن را تمام کرد
He kept pushing through the pain and finished the marathon.
46
او خود را وادار به تلاش بیشتر کرد تا پیشرفت کند، حتی اگر روند آهسته بود
She kept pushing herself to improve, even though progress was slow.
47
حتی وقتی اوضاع سخت می‌شود، باید به تلاش خود ادامه بدهی
Even when things get tough, you need to keep pushing.
48
misty - eyed
اشک‌آلود شدن چشم‌ها از شدت احساسات (معمولاً غم، خوشحالی، یا نوستالژی) است.
49
او هنگام تماشای ویدیوهای قدیمی خانوادگی، اشک در چشمانش جمع شد
She got misty-eyed while watching the old family videos.
50
او وقتی پدر مرحومش را به یاد آورد، اشک در چشمانش جمع شد
He became misty-eyed as he remembered his late father.
51
سخنرانی آن‌قدر احساسی بود که بسیاری از حاضران اشک در چشمانشان حلقه زد
The speech was so touching that many people in the audience were misty-eyed.
52
weepy
احساساتی، در آستانه گریه، یا کسی که به راحتی گریه می‌کند است. معمولاً برای توصیف حالت احساسی یا فیلم‌ها و داستان‌هایی که باعث گریه می‌شوند به‌کار می‌رود.
53
او همیشه موقع دیدن فیلم‌های غمگین احساساتی می‌شود و اشکش درمی‌آید
She always gets weepy during sad movies
54
بعد از خواندن آن داستان احساسی، اشک در چشمانم جمع شد
I felt weepy after reading that touching story.
55
از آن فیلم‌های عاشقانه‌ی اشک‌درآر بود
It was one of those weepy romantic films.
56
weepy misty-eyed
که فرد به‌زودی ممکن است گریه کند یا به راحتی گریه می‌کند. حالتی است که اشک در چشم‌ها جمع شده ولی هنوز جاری نشده است.
57
tearjerker
فیلم، کتاب، یا داستانی است که بسیار احساسی و غم‌انگیز است و باعث گریه مخاطب می‌شود. اشک‌درآر (اغلب برای فیلم‌ها یا داستان‌هایی که احساسات قوی ایجاد می‌کنند)
58
آن فیلم واقعاً اشک‌درآر بود—از اول تا آخر گریه کردم.
That movie was a real tearjerker—I cried from start to finish
59
او دوست دارد روزهای بارانی فیلم‌های اشک‌درآر تماشا کند.
She loves watching tearjerkers on rainy days.
60
رمان یک اثر اشک‌درآر از آب درآمد، پر از لحظات تراژیک.
The novel turned out to be a tearjerker, full of tragic moments.
61
blub
فعل "to blub" در انگلیسی یک فعل غیررسمی (informal) است و به معنی گریه کردن با صدای بلند، هق‌هق زدن یا زار زدن است. معمولاً برای توصیف گریه‌ای کودکانه یا کنترل‌نشده به کار می‌رود.
62
وقتی تیمش فینال را باخت، مثل بچه‌ها زار زد
He blubbed like a baby when his team lost the final.
63
بس کن از گریه! فقط یه خراش کوچیکه
Stop blubbing! It’s just a scratch
64
آن‌قدر هق‌هق می‌زد که نمی‌توانست حرف بزند
She was blubbing so hard she couldn’t speak
65
معنی داستان غم‌انگیز و احساساتی است که معمولاً برای جلب ترحم یا دلسوزی دیگران گفته می‌شود داستان اشک‌آور؛ داستان غم‌انگیز برای جلب ترحم
a sub story
66
فریب داستان غم‌انگیزش را نخور — فقط پولت را می‌خواهد
Don’t fall for his sob story — he just wants your money.
67
برایم یک داستان بلند از غم از دست دادن شغل و گربه‌اش گفت
She told me a long sob story about losing her job and her cat.
68
Every contestant had a sob story to share before their performance.
هر شرکت‌کننده‌ای قبل از اجرای خود یک داستان اشک‌آور برای گفتن داشت
69
goose bumps (یا goose pimples
برآمدگی‌های کوچک روی پوست است که وقتی فرد سردش می‌شود یا احساسات شدید (مثل ترس، هیجان، یا احساس عمیق) را تجربه می‌کند، ظاهر می‌شوند مورمور شدن، سیخ شدن موهای بدن، پوست‌مرغی شدن
70
اون آهنگ حالمو عوض کرد، مو به تنم سیخ شد—خیلی زیبا بود
That song gave me goose bumps—it was so beautiful.
71
وقتی وارد اتاق سرد شد، بدنش مورمور شد.
She got goose bumps when she walked into the cold room.
72
فیلم ترسناک آن‌قدر ترسناک بود که تمام مدت مورمور بودم
The horror movie was so scary, I had goose bumps the whole time.
73
to cry your heart out
یک اصطلاح در زبان انگلیسی است که به معنی شدیداً و با تمام وجود گریه کردن، اغلب به خاطر غم یا دل‌شکستگی است از ته دل گریه کردن؛ با تمام وجود زار زدن
74
بعد از جدایی، از ته دل گریه کرد
She cried her heart out after the breakup
75
پسر کوچولو وقتی اسباب‌بازیش را گم کرد، با تمام وجود زار زد
The little boy was crying his heart out when he lost his toy.
76
خودش را در اتاق حبس کرد و از ته دل گریه کرد
He locked himself in the room and cried his heart out.
77
it's a crying shame
اصطلاح در زبان انگلیسی است که به معنی چیزی بسیار تأسف‌آور، شرم‌آور یا ناعادلانه است. این عبارت معمولاً برای نشان دادن ناراحتی یا عدم رضایت از یک وضعیت یا عمل استفاده می‌شود. واقعا شرم‌آور است؛ خیلی تأسف‌بار است
78
واقعا شرم‌آور است که هنوز در این دنیا افراد زیادی گرسنه هستند
It's a crying shame that so many people are still going hungry in this world.
79
واقعا تأسف‌آور است که او به اعتباری که شایسته‌اش بود، نرسید
It’s a crying shame that she didn’t get the recognition she deserved.
80
این واقعاً شرم‌آور است که چنین بازیکن با استعدادی از تیم کنار گذاشته شد
It’s a crying shame that such a talented player was left out of the team.
81
to cry over spilt milk
افسوس خوردن و ناراحت شدن برای چیزی است که دیگر قابل بازگشت یا تغییر نیست. این عبارت معمولاً به کسانی که برای مشکلات یا اشتباهات گذشته خود گریه می‌کنند و نمی‌توانند آن را اصلاح کنند، اطلاق می‌شود گریه کردن برای شیر ریخته‌شده؛ افسوس خوردن برای چیزی که گذشته و تغییر نمی‌کند.
82
برای اشتباهات گذشته افسوس نخور—فقط از آن درس بگیر و ادامه بده
Don't cry over spilt milk—just learn from the mistake and move on.
83
او برای از دست دادن پروازش دائم افسوس می‌خورد
She kept crying over spilt milk when she missed her flight.
84
گریه کردن برای شیر ریخته‌شده فایده‌ای ندارد؛ باید روی حل مشکل تمرکز کنیم
‌ It's no use crying over spilt milk; we need to focus on fixing the problem.
85
86
crying shame
احساس ناامیدی یا ناراحتی شدید است و معمولاً به موقعیت‌هایی اطلاق می‌شود که فرد فکر می‌کند چیزی که اتفاق افتاده، بسیار ناعادلانه یا نادرست است
87
هوش مصنوعی
Artificial intelligence
88
هوش مصنوعی در حال تغییر دادن روش کار کسب‌وکارها است.
Artificial intelligence is transforming the way businesses operate
89
این اپلیکیشن به‌صورت لحظه‌ای وضعیت ترافیک را نمایش می‌دهد.
The app provides real-time traffic updates.
90
(اسم/صفت) – لحظه‌ای، به‌صورت همزمان، در زمان واقعی
Real time
91
That style of music is out of favour these days
این سبک موسیقی این روزها دیگر محبوب نیست
92
(اصطلاح) – از محبوبیت افتاده، از چشم افتادن، نامطلوب شد
Out of favour
93
شهر پس از سال‌ها رکود، یک احیای فرهنگی را تجربه کرد
The city experienced a cultural renaissance after years of decline.
94
رنسانس، دوره نوزایی، احیا
Renaissance
95
درباره حل جرم در مورد کشف جرم
About solving crime
96
بررسی جرم رسیدگی به جرم
investigate crime
97
کارگاه داستانی
Fictional detective
98
«معمای قتل» یا «راز قتل»
Murder mystery
99
reveal
آشکار کردن فاش کردن نمایان کردن
100
fingerprints
اثر انگشت
101
تحقیقات حقیقت را آشکار کرد
The investigation revealed the truth.
102
پرده‌ها کنار زده شدند تا منظره زیبا نمایان شود
The curtains were pulled back to reveal the beautiful view
103
«او بالاخره راز خود را فاش کرد.»
She finally revealed her secret.
104
«پلیس در صحنه جرم اثر انگشت پیدا کرد.»
The police found fingerprints at the crime scene.
105
«اثر انگشت‌ها می‌توانند برای شناسایی مظنونان مورد استفاده قرار گیرند.
Fingerprints can be used to identify suspects.
106
CCTV
Closed-Circuit Television دوربین مدار بسته
107
«بانک توسط دوربین‌های مداربسته تحت نظارت قرار دارد.»
The bank is monitored by CCTV cameras
108
«پلیس فیلم دوربین مداربسته را بررسی کرد تا مظنون را شناسایی کند.
The police reviewed the CCTV footage to identify the suspect.
109
ترجمه: کارگردان فیلم‌برداری صحنه را قبل از اعمال هر تغییری بررسی کرد.
The director reviewed the footage of the scene before making any changes.
110
ترجمه: پلیس در حال بررسی تصاویر ضبط‌شده دوربین امنیتی برای شناسایی مظنون است
"The police are examining the security footage to identify the suspect.
111
footage
فیلم‌برداری، ویدیو، تصاویر ضبط‌شده
112
perspective
دیدگاه منظر
113
از دیدگاه من، جلسه خیلی خوب پیش رفت.
From my perspective, the meeting went very well.
114
هنرمند منظره را از یک زاویه دید منحصر به فرد به تصویر می‌کشد.
"The artist captures the landscape from a unique perspective.
115
ترجمه: عکاس لحظات زیبا را در طول مراسم عروسی ثبت می‌کند.
The photographer captures beautiful moments during weddings.
116
فیلم جوهره زندگی در شهر را به تصویر می‌کشد
"The movie captures the essence of life in the city
117
ضبط می‌کند، به تصویر می‌کشد، ثبت می‌کند
capture
118
جوهره، ماهیت، اصل
essence
119
جوهره داستان در مورد دوستی و وفاداری است.
The essence of the story is about friendship and loyalty.
120
عطر او ماهیت گل‌ها در حال شکوفایی را به تصویر می‌کشد.
"Her perfume captures the essence of flowers in full bloom."
121
در حال شکوفایی، در اوج شکوفه‌دهی
in full bloom
122
ترجمه: باغ با تمام گل‌ها در حال شکوفایی بسیار زیباست.
The garden is beautiful with all the flowers in full bloom."
123
ترجمه: شکوفه‌های گیلاس در حال شکوفایی هستند و بازدیدکنندگان زیادی را جذب می‌کنند
"The cherry blossoms are in full bloom, attracting many visitors."
124
ترجمه: جذاب، دلپذیر، فریبنده
Appealing
125
ایده تعطیلات در ساحل برای من بسیار جذاب است.
"The idea of a beach vacation is very appealing to me."
126
لبخند او آنقدر جذاب است که همه اطرافش احساس خوشحالی می‌کنند.
"Her smile is so appealing that everyone around her feels happy.
127
خلاصه، جمع‌بندی، بازنگری
Recap
128
من نکات اصلی را قبل از اتمام جلسه جمع‌بندی خواهم کرد
"I will recap the main points before we finish the meeting."
129
: بیایید یک خلاصه سریع از آنچه که تا حالا یاد گرفته‌ایم، داشته باشیم.
"Let's do a quick recap of what we've learned so far."
130
عبارت، بیان، ابراز، وجه‌نمایی
expression
131
این عبارت به طور معمول در مکالمات روزمره استفاده می‌شود.
"This expression is commonly used in everyday conversations."
132
بیان چهره‌اش نشان می‌داد که او شگفت‌زده است.
"His facial expression showed that he was surprised."
133
از کجا می‌آیی، منظور تو چیست، منظورت چیست
where you're coming from
134
ترجمه: بگذار توضیح بدهم، من منظور تو را می‌بینم، اما جنبه دیگری هم وجود دارد.
"Let me explain, I see where you're coming from, but there's another side to this."
135
من منظور تو را درک می‌کنم، اما هنوز مخالفم.
"I understand where you're coming from, but I still disagree."
136
پول زیادی خرج کردن، دست به جیب شدن
Forking out
137
مجبور شدم برای تعمیرات ماشین پول زیادی خرج کنم
"I had to fork out a lot of money for the car repairs."
138
تکه، خرده، قطعه (معمولاً از شیشه، فلز یا سفال)
A shard
139
مراقب باش! خرده‌های شیشه روی زمین است
Be careful! There are shards of glass on the floor."
140
عامل شگفتی، چیزی که بسیار چشمگیر یا تأثیرگذار است
The wow factor
141
هتل جدید دارای استخری روی پشت‌بام است که واقعاً عامل شگفتی است
"The new hotel has a rooftop pool that definitely has the wow factor.
142
نماد، نقطه عطف، مکان دیدنی یا مهم
Landmark
143
برج ایفل یک نماد مشهور در پاریس است.
The Eiffel Tower is a famous landmark in Paris.
144
موفق، پررونق، ثروتمند
Prosperous
145
او یک کسب‌وکار پررونق را از صفر ساخت
She built a prosperous business from scratch
146
سکوی دید، سکوی تماشا (برای تماشای منظره از ارتفاع)
Observation deck
147
سکوی دید منظره‌ای نفس‌گیر از خط آسمان شهر ارائه می‌دهد
The observation deck offers a breathtaking view of the city skyline.
148
اجاره شده، به اجاره دادن, قرارداد اجاره
Lease
149
آن‌ها آپارتمان را برای یک سال اجاره کردند
They leased the apartment for a year
150
مشکوک، خطرناک، نامطمئن
Dodgy
151
آن منطقه به خاطر کسب‌وکارهای مشکوکش شناخته شده است
That area is known for its dodgy businesses
152
شرکت تصمیم گرفت فضای اداری خود را به جای خریدن، اجاره دهد
The company decided to lease its office space instead of buying it.
153
آن‌ها یک ماشین را برای سه سال اجاره کردند
They leased a car for three years
154
قبل از امضای قرارداد اجاره، تمام شرایط را با دقت بخوان
Before signing the lease, read all the terms carefully.
155
تجدید اجاره
(renew a lease)
156
: آیا قصد داری قرارداد اجاره را وقتی تمام شد تمدید کنی؟
Are you planning to renew the lease when it expires?
157
scratch
خراشیدن / خط انداختن از صفر شروع کردن (from scratch) پاک کردن / حذف کردن خارش دادن
158
پشتم می‌خارد؛ می‌توانی برایم آن را بخارانی؟
My back is itchy; can you scratch it for me
159
باید آن ایده را کنار بگذاریم و چیز جدیدی پیدا کنیم
We need to scratch that idea and come up with something new.
160
او کسب‌وکارش را بدون هیچ کمکی از صفر ساخت
She built her business from scratch with no outside help.
161
مراقب باش که با کلیدهایت روی ماشین خط نیندازی
Be careful not to scratch the car with your keys.
162
لاف زدن، به رخ کشیدن، افتخار کردن
boast
163
او همیشه ماشین گران‌قیمتش را به رخ می‌کشد
He always boasts about his expensive car
164
شهر به میراث فرهنگی غنی خود افتخار می‌کند
The city boasts a rich cultural heritage
165
او با افتخار اعلام کرد که در مسابقه برنده شده است
she boasted that she had won the competition.
166
نمای کلی، نمایی از بالا، دید پرنده‌ای (از ارتفاع)
A bird’s eye view
167
از سکوی دید، می‌توان نمایی کلی از کل شهر را دید
From the observation deck, you get a bird’s eye view of the entire city.
168
شگفت‌زده شدن، تحت تأثیر قرار گرفتن (به شدت)
Blown away
169
اجرای برنامه واقعاً مرا شگفت‌زده کرد؛ فوق‌العاده بود
"I was completely blown away by the performance; it was incredible!"
170
تبلیغات، شهرت، توجه عمومی
Publicity
171
فیلم قبل از اکران تبلیغات زیادی دریافت کرد
"The movie received a lot of publicity before its release.
172
اصطلاح عامیانه، زبان غیررسمی
Slang
173
در مکالمات غیررسمی، مردم اغلب از اصطلاحات عامیانه به جای زبان رسمی استفاده می‌کنند
In casual conversations, people often use slang instead of formal language.
174
مستأجر، اجاره‌کننده
Tenant
175
مستأجر مسئول پرداخت به‌موقع اجاره ماهانه است
The tenant is responsible for paying the monthly rent on time.
176
اجرای او داوران را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او مقام اول را کسب کرد.
Her performance blew away the judges, and she won first place.
177
The wind was so strong that it blew away all the papers on the table.
The wind was so strong that it blew away all the papers on the table.
178
بحث‌برانگیز، جنجالی یا مورد مناقشه است. این واژه برای توصیف موضوعات، ایده‌ها، تصمیمات یا اظهاراتی به کار می‌رود که مردم درباره آن‌ها نظرات متفاوت، متضاد یا حتی شدیداً مخالف دارند
controversial
179
سیاست جدید مهاجرت بسیار بحث‌برانگیز است
The new policy on immigration is highly controversial
180
فیلم به دلیل جنجالی بودن ممنوع شد
The movie was banned because it was considered too controversial.
181
تغییرات اقلیمی هنوز هم در برخی محافل سیاسی یک موضوع بحث‌برانگیز است
Climate change remains a controversial topic in some political circles.
182
بسیار بحث‌برانگیز
Highly controversial
183
locked up
184
قانون جدید مالیاتی بسیار بحث‌برانگیز است.
The new tax law is highly controversial
185
آن فیلم به دلیل محتوای سیاسی‌اش به شدت جنجالی بود.
The film was deeply controversial due to its political content.
186
اظهارات سیاستمدار بسیار جنجالی بود.
The politician’s comments were extremely controversial.
187
موضوع آزمایش روی حیوانات به طور فزاینده‌ای بحث‌برانگیز می‌شود.
The topic of animal testing is becoming increasingly controversial
188
شدیداً بحث‌برانگیز
Deeply controversial
189
به طور فزاینده‌ای بحث‌برانگیز
Increasingly controversial
190
مسئله بحث‌برانگیز
Controversial issue
191
به شدت بحث‌برانگیز
Extremely controversial
192
قانون/سیاست بحث‌برانگیز
Controversial law/policy
193
شخصیت بحث‌برانگیز
Controversial figure
194
موضوع بحث‌برانگیز
Controversial topic/subject
195
تصمیم بحث‌برانگیز
Controversial decision
196
مسئله بحث‌برانگیز
Controversial issue
197
قانون جدید مهاجرت بحث‌برانگیز است.
The new immigration law is controversial
198
او شخصیتی جنجالی در دنیای ورزش است.
He is a controversial figure in the world of sports.
199
تغییرات اقلیمی یک موضوع بحث‌برانگیز در میان سیاستمداران است.
Climate change is a controversial topic among politicians.
200
شرکت تصمیمی بحث‌برانگیز برای کاهش مشاغل اتخاذ کرد.
The company made a controversial decision to cut jobs.
201
سقط جنین همچنان یک موضوع بحث‌برانگیز در بسیاری از کشورهاست.
Abortion remains a controversial issue in many countries.
202
این تصمیم حتی پس از گذشت چندین سال همچنان بحث‌برانگیز است.
The decision remains controversial even after several years.
203
کتاب پس از ممنوع شدن، جنجالی شد.
The book became controversial after it was banned.
204
بسیاری از کارشناسان این طرح را بحث‌برانگیز دانستند.
The plan was considered controversial by many experts.
205
به موضوعی بحث‌برانگیز تبدیل شدن
Become controversial
206
(همچنان بحث‌برانگیز ماندن)
Remain controversial
207
چیزی را بحث‌برانگیز دانستن
Consider (something) controversia
208
از نظر سیاسی بحث‌برانگیز
Politically controversial
209
از نظر اجتماعی بحث‌برانگیز
Socially controversial
210
این قانون در مناطق محافظه‌کار از نظر اجتماعی بحث‌برانگیز است.
The law is socially controversial in conservative areas.
211
اظهارات رئیس‌جمهور از نظر سیاسی جنجالی بود
The president’s statement was politically controversial
212
ممنوع شده، قدغن شده، یا تحریم شده
ban banned
213
کتاب به دلیل محتوای بحث‌برانگیزش ممنوع شد
The book was banned for its controversial content.
214
سیگار کشیدن در مکان‌های عمومی ممنوع است
Smoking is banned in public places.
215
آن‌ها استفاده از کیسه‌های پلاستیکی را در شهر ممنوع کردند
They banned the use of plastic bags in the city.
216
وب‌سایت به دلیل نقض کپی‌رایت مسدود شد
The website was banned due to copyright violations.
217
ممنوع قدغن شده مجاز نیست غیرقانونی اعلام شده
Prohibited Forbidden Not allowed Outlawed
218
آن فعال سیاسی از ورود به کشور ممنوع شد.
The activist was banned from entering the country
219
او به مدت شش ماه از رانندگی محروم شد.
He was banned from driving for six months.
220
شما نمی‌توانید اقلام ممنوعه را به هواپیما ببرید.
You cannot carry banned items on the airplane
221
ورزشکاران از نظر مصرف مواد ممنوعه آزمایش می‌شوند.
Athletes are tested for banned substances
222
ممنوع‌الورود به کشور
Banned from entering the country
223
ممنوع از رانندگی
Banned from driving Be/get banned from + Verb-ing/Noun
224
کتاب‌های ممنوعه
Banned books
225
اقلام ممنوعه
Banned items
226
مواد ممنوعه
Banned substances
227
این رمان یکی از معروف‌ترین کتاب‌های ممنوعه در تاریخ بود.
The novel was one of the most famous banned books in history.
228
ممنوع ممنوع شده بر اساس قانون یا مقررات رسمی است و معمولاً رسمی‌تر از ban است.
Prohibited prohibit (v)
229
سیگار کشیدن در تمام ساختمان‌های دولتی ممنوع است
Smoking is prohibited in all government buildings.
230
استفاده از تلفن همراه در طول امتحانات به شدت ممنوع است
The use of mobile phones is strictly prohibited during exams
231
قدغن شده به معنی ممنوع شده به دلیل قانون، اخلاق، یا مذهب است. رسمی‌تر از ban است و بار معنایی قوی‌تری دارد.
Forbidden Forbid (v)
232
ورود به این منطقه بدون مجوز قدغن است.
It is forbidden to enter this area without permission.
233
(خوردن گوشت خوک در برخی مذاهب قدغن است.)
Eating pork is forbidden in some religions.
234
مجاز نیست کمترین شدت را دارد غیررسمی و روزمره به معنی اجازه داده نشده، غیرمجاز است و نسبت به ban کمتر رسمی و ملایم‌تر است
Not allowed
235
شما مجاز به پارک کردن اینجا نیستید.
You are not allowed to park here.
236
کودکان مجاز به ورود به این بار نیستند.
Children are not allowed to enter the bar.
237
غیرقانونی اعلام شده به معنی غیرقانونی اعلام شده توسط دولت یا قانون است. این کلمه به اقدامات قانونی و جدی اشاره دارد.
Outlawed outlaw (v)
238
دولت فروش برخی از داروها را غیرقانونی اعلام کرده است
The government has outlawed the sale of certain drugs.
239
برده ‌داری در قرن نوزدهم غیرقانونی اعلام شد
Slavery was outlawed in the 19th century. شد.
240
این ماده به دلیل خطرات سلامتی غیرقانونی اعلام شد.
The substance was outlawed due to health risks.
241
حیوانات خانگی در این هتل مجاز نیستند.
Pets are not allowed in the hotel
242
لمس کردن آثار باستانی در موزه قدغن است
It is forbidden to touch the artifacts in the museum.
243
قانون تبعیض را ممنوع می‌کند.
The law prohibits discrimination
244
تبعیض این کلمه می‌تواند هم بار معنایی مثبت و هم منفی داشته باشد، اما اغلب در زمینه‌های منفی مثل نژادپرستی، جنسیت‌گرایی، سن‌گرایی و ... به کار می‌رو
discrimination discriminate (v)
245
تبعیض نژادی در بسیاری از کشورها غیرقانونی است
Racial discrimination is illegal in many countries.
246
شرکت به تبعیض جنسیتی متهم شد
The company was accused of gender discrimination
247
او به دلیل تبعیض سنی اخراج شد
He was fired because of age discrimination.
248
ما باید با تمام اشکال تبعیض مبارزه کنیم
We must fight against discrimination in all its forms
249
تبعیض علیه افراد دارای معلولیت غیرقابل قبول است
Discrimination against people with disabilities is unacceptable.
250
تبعیض نژادی تبعیض جنسیتی تبعیض سنی تبعیض مذهبی تبعیض علیه افراد دارای معلولیت
Racial discrimination Gender discrimination Age discrimination Religious discrimination Disability discrimination
251
تبعیض گسترده تبعیض ناعادلانه تبعیض سیستماتیک
Widespread discrimination Unfair discrimination Systemic discrimination
252
ما باید با تبعیض در محیط کار مبارزه کنیم.
We must fight discrimination in the workplace
253
او به دلیل لهجه‌اش تبعیض را تجربه کرد.
She experienced discrimination because of her accent.
254
قانون جدید هدفش جلوگیری از تبعیض است.
The new law aims to prevent discrimination
255
مبارزه با تبعیض
Fight discrimination
256
تجربه کردن تبعیض
Experience discrimination
257
جلوگیری از تبعیض
Prevent discrimination
258
تعصب
Bias – تعصب
259
پیش داوری
Prejudice – پیش‌داوری
260
رفتار ناعادلانه
Unfair treatment – رفتار ناعادلانه
261
طرد کردن
Exclusion – طرد کردن
262
جداسازی
Segregation – جداسازی
263
برخی افراد بدون آنکه مهاجران را بشناسند، نسبت به آن‌ها تعصب دارند.
Some people have a bias against immigrants without even knowing them.
264
قاضی به دلیل نشان دادن تعصب در دادگاه مورد انتقاد قرار گرفت.
The judge was criticized for showing bias during the trial.
265
قضاوت درباره کسی بر اساس پیش‌داوری به‌جای حقایق ناعادلانه است.
It’s unfair to judge someone based on prejudice rather than facts.
266
جامعه در تلاش است تا از طریق آموزش، پیش‌داوری نژادی را از بین ببرد.
The community is working to eliminate racial prejudice through education.
267
کارکنان علیه رفتار ناعادلانه در محیط کار اعتراض کردند.
The employees protested against unfair treatment at the workplace.
268
رفتار ناعادلانه با گروه‌های اقلیت نباید تحمل شود.
Unfair treatment of minority groups should not be tolerated.
269
طرد اجتماعی می‌تواند بر سلامت روان فرد تأثیر منفی بگذارد.
Social exclusion can negatively affect a person’s mental health.
270
مدرسه سیاست‌هایی برای جلوگیری از طرد دانش‌آموزان دارای معلولیت دارد.
The school has policies to prevent the exclusion of students with disabilities.
271
جداسازی نژادی در گذشته یک مشکل بزرگ بود، اما هنوز در برخی مناطق وجود دارد.
Racial segregation was a major issue in the past but still exists in some areas.
272
جامعه در تلاش است تا به جداسازی در سیاست‌های مسکن پایان دهد.
The community is working to end segregation in housing policies.
273
تولید می‌کند، ایجاد می‌کند، به وجود می‌آورد یا ارائه می‌دهد به کار می‌رود.
Produce
274
کارخانه هر ماه هزاران خودرو تولید می‌کند.
The factory produces thousands of cars every month.
275
هنرمند با استفاده از مواد بازیافتی مجسمه‌های شگفت‌انگیزی می‌سازد.
The artist produces amazing sculptures using recycled materials.
276
این واکنش شیمیایی مقدار زیادی گرما تولید می‌کند.
This chemical reaction produces a lot of heat
277
این شرکت نرم‌افزار با کیفیت بالا ارائه می‌دهد.
The company produces high-quality software.
278
نتایج ایجاد می کند
Produces results
279
تلاش سخت معمولاً نتایج خوبی به بار می‌آورد.
Hard work usually produces good results.
280
کالا/محصول تولید می‌کند
Produces goods/products
281
این کارخانه کالاهای الکترونیکی تولید می‌کند.
The factory produces electronic goods
282
مدرک ارائه می‌دهد
Produces evidence
283
وکیل در دادگاه شواهد جدیدی ارائه کرد.
The lawyer produced new evidence in court.
284
صدا ایجاد می‌کند
Produces noise/sound
285
محصولات با کیفیت بالا تولید می‌کند
Produces high-quality products
286
مواد شیمیایی خطرناک تولید می‌کند
Produces dangerous chemicals
287
برای کالاها
Manufactures
288
ایجاد کردن
Creates
289
ایجاد کردن، معمولاً برای انرژی یا داده
Generates
290
توسعه دادن ، ساختن
Develops
291
این ماشین صدای بلندی ایجاد می‌کند
The machine produces a loud noise
292
تبعیض سیستماتیک اغلب نادیده گرفته می‌شود اما تأثیرات طولانی مدتی دارد.
Systemic discrimination often goes unnoticed but has long-lasting effects.
293
فعالان خواستار تغییرات در سیاست‌ها برای مقابله با تبعیض سیستماتیک هستند.
Activists are demanding changes in policies to address systemic discrimination
294
آموزش می‌تواند نقش کلیدی در جلوگیری از تبعیض در جامعه ایفا کند.
Education can play a key role in preventing discrimination in society.
295
The organization is working to prevent discrimination against marginalized groups.
این سازمان در حال تلاش برای جلوگیری از تبعیض علیه گروه‌های به حاشیه رانده شده است.
296
Many immigrants experience discrimination when they move to a new country.
بسیاری از مهاجران هنگام مهاجرت به کشور جدید، تبعیض را تجربه می‌کنند.
297
او به دلیل لهجه‌اش در مصاحبه شغلی مورد تبعیض قرار گرفت
She experienced discrimination because of her accent during the job interview.
298
کارفرمایان باید تسهیلات معقولی ارائه دهند تا از تبعیض علیه افراد دارای معلولیت جلوگیری شود.
Employers must provide reasonable accommodations to prevent disability discrimination.
299
تبعیض علیه افراد دارای معلولیت یک مشکل جدی است که افراد زیادی را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
Disability discrimination is a serious issue that affects many people.
300
این سیاست به دنبال حذف تبعیض جنسیتی در فرآیندهای استخدام است.
The policy aims to eliminate gender discrimination in hiring practices.
301
تبعیض جنسیتی در محیط کار می‌تواند مانع از رسیدن زنان به موقعیت‌های مدیریتی شود.
Gender discrimination in the workplace can prevent women from reaching leadership positions.
302
با وجود غیرقانونی بودن، تبعیض نژادی هنوز در برخی بخش‌های جامعه وجود دارد.
Racial discrimination still exists in some parts of society despite being illegal
303
شرکت به دلیل تبعیض نژادی علیه کارکنان اقلیت با شکایت مواجه شد.
The company faced a lawsuit for racial discrimination against minority employees.
304
کمی غم‌انگیز و بی‌رحم
A Little Bit Sad and Cruel
305
غم‌انگیز و شیرین در عین حال
Bittersweet
306
پایان فیلم تلخ و شیرین بود – هم احساسی و هم کمی بی‌رحمانه.
The ending of the movie was bittersweet – both touching and a little bit cruel.
307
دلخراش اما خشن
Heartbreaking yet harsh
308
حرف‌هایش دل‌شکننده اما تند و زننده بودند.
His words were heartbreaking yet harsh.
309
غمناک اما نیش‌دار
Tragic but cutting
310
طرز برخورد او برای رد کردنش غم‌انگیز اما نیشدار بود.
The way she dismissed him was tragic but cutting.
311
اندوهناک و بی‌رحمانه
Melancholic and ruthless
312
داستان در به تصویر کشیدن فقدان، غم‌انگیز و بی‌رحم بود.
The story was melancholic and ruthless in its depiction of loss.
313
غم‌انگیز اما بی‌گذشت
Sorrowful yet unforgiving
314
حقیقت غم‌انگیز اما بی‌گذشت بود.
The truth was sorrowful yet unforgiving
315
زندانی شدن یا در حبس بودن قفل شده، بسته شده (برای اشیا یا ساختمان‌ها) مسدود یا فریز شدن دارایی‌ها یا پول گیر کردن یا از کار افتادن (مثلاً کامپیوتر یا ماشین‌آلات
Locked up To be in prison or jail Secured with a lock To have assets or money inaccessible To stop working or become unresponsive
316
او به دلیل سرقت به مدت پنج سال زندانی شد
He was locked up for five years for robbery.
317
مطمئن شو که قبل از ترک خانه همه درها را قفل کرده‌ای.
Make sure all the doors are locked up before you leave
318
بیشتر پول او در سرمایه‌گذاری‌ها قفل شده است
Most of his money is locked up in investments
319
کامپیوترم قفل کرد و مجبور شدم آن را ری‌استارت کنم
My computer locked up and I had to restart it.
320
زندانی شدن
Be/get locked up
321
او به دلیل حمله فیزیکی به زندان افتاد
He got locked up for assault
322
چیزی را قفل نگه داشتن
Keep (something) locked up
323
من همیشه اشیای قیمتی‌ام را در گاوصندوق قفل می‌کنم.
I always keep my valuables locked up in a safe.
324
دارایی‌های قفل شده
Assets locked up
325
پس‌اندازهای او در یک سرمایه‌گذاری بلندمدت قفل شده است.
His savings are locked up in a long-term investment
326
سیستم هنگام به‌روزرسانی قفل کرد (هنگ کرد)
The system locked up during the update.
327
کامپیوتر/سیستم قفل کردن
Computer/system locked up
328
در زندانی بودن
Be locked up
329
پایان فیلم تلخ و شیرین بود – هم احساسی و هم کمی بی‌رحمانه.
The ending of the movie was bittersweet – both touching and a little bit cruel.
330
نگه داشتن در حالت قفل
Keep locked up
331
گرفتار در
Locked up in
332
کاملا قفل شده
Locked up tight
333
سرمایه‌گذاری‌هایی که قابل دسترسی فوری نیستند
All his assets are locked up in real estate
334
کامپیوتر هنگ کرد و دیگر پاسخ نداد.
The computer locked up and stopped responding.
335
او به خاطر کلاهبرداری به زندان افتاد.
He was locked up for fraud.
336
من جواهراتم را در گاوصندوق قفل می‌کنم.
I keep my jewelry locked up in a safe
337
حرکات تکراری خرس نشانه واضحی از بیماری روانی در اسارت بود
The bear’s repetitive movements were a clear indication of zoochosis.
338
بسیاری از حیوانات در اسارت به دلیل کمبود فضا و تحریک ذهنی به این بیماری دچار می‌شوند.
Many animals in captivity develop zoochosis due to lack of space and mental stimulation
339
شیر با راه رفتن مداوم به جلو و عقب، نشانه‌هایی از بیماری روانی در اسارت را نشان می‌داد
The lion was showing signs of zoochosis by pacing back and forth.
340
بیماری روانی حیوانات در اسارت اصطلاحی برای رفتارهای غیرطبیعی و تکراری حیوانات در باغ‌وحش یا اسارت به دلیل استرس، بی‌حوصلگی یا عدم تحریک ذهنی
Zoochosis
341
تقلید کردن / ادای کسی را درآوردن به معنی تقلید کردن حرکات یا صداهای کسی به طور طنزآمیز یا برای سرگرمی است
Mimic
342
کمدین به خاطر توانایی‌اش در تقلید از افراد مشهور معروف است
The comedian is known for his ability to mimic celebrities.
343
بچه‌ها اغلب حرکات والدینشان را تقلید می‌کنند
Children often mimic the actions of their parents.
344
او سعی کرد لهجه او را تقلید کند، اما مشخص بود که شوخی می‌کند
He tried to mimic her accent, but it was obvious he was joking.
345
غیرطبیعی / غیرعادی به معنی غیرعادی، متفاوت از استاندارد یا نرمال است
Abnormal
346
دکتر گفت که نتایج آزمایش غیرطبیعی بود
The doctor said that the test results were abnormal.
347
رفتار او توسط معلمانش غیرطبیعی تلقی شد
His behavior was considered abnormal by his teachers.
348
هوای این تابستان بسیار غیرعادی بوده است
The weather this summer has been quite abnormal.
349
هر دو طرف مقصرند / دعوا که یک طرفه نمی‌شود یک اصطلاح برای بیان این که در هر بحث، مشکل یا اختلافی، هر دو طرف درگیر هستند
It takes two to tango
350
فقط او را سرزنش نکن – دعوا که یک طرفه نمی‌شود
Don’t blame her alone – it takes two to tango
351
بحث از کنترل خارج شد، اما یادت باشد که هر دو طرف مقصرند
The argument got out of hand, but remember, it takes two to tango.
352
بی‌میل / مردد به معنی تمایل نداشتن یا اکراه داشتن برای انجام کاری است.
Reluctant
353
او برای به اشتراک گذاشتن اطلاعات شخصی‌اش مردد بود
She was reluctant to share her personal information.
354
او به نظر می‌رسید که برای قبول پیشنهاد شغلی بی‌میل است.
He seemed reluctant to accept the job offer.
355
بچه‌ها برای زود خوابیدن اکراه داشتند
The children were reluctant to go to bed early.
356
نشانه / علامت به معنای علامت، نشانه یا دلیلی که به چیزی اشاره می‌کند یا آن را نشان می‌دهد است
Indication
357
ابرهای تیره نشانه واضحی از یک طوفان در راه هستند
The dark clouds are a clear indication of a coming storm.
358
امتناع او از صحبت کردن، نشانه‌ای بود که او چیزی را پنهان می‌کرد
His refusal to speak was an indication that he was hiding something.
359
این گزارش نشانه‌ای از بحران اقتصادی ارائه می‌دهد
The report provides an indication of the economic crisis
360
اسارت / زندانی بودن به معنی نگهداری حیوانات یا انسان‌ها در جایی بدون آزادی حرکت است
Captivity
361
حیوانات باغ‌وحش در اسارت زندگی می‌کنند و به‌ندرت دنیای بیرون را می‌بینند.
The zoo animals live in captivity and rarely see the outside world.
362
زندانیان برای چندین ماه در اسارت نگه داشته شدند
The prisoners were held in captivity for several months.
363
هدف سازمان نجات، آزاد کردن حیوانات از اسارت است
Releasing the animals from captivity is the goal of the rescue organization.
364
تحریک / برانگیختگی به معنی تحریک یا انگیزه دادن به ذهن، احساسات یا بدن است
Stimulation
365
اسباب‌بازی‌های رنگارنگ برای کودکان خردسال تحریک‌کننده هستند
The colorful toys provide stimulation for young children.
366
مستند از نظر ذهنی تحریک‌کننده بود و مرا به فکر فرو برد
The documentary was intellectually stimulating and made me think deeply.
367
کمبود تحریک ذهنی می‌تواند منجر به بی‌حوصلگی و افسردگی شود.
Lack of mental stimulation can lead to boredom and depression.
368
سکوت او نشانه واضحی از گناهکار بودنش بود.
His silence was a clear indication of his guilt.
369
حیوانات برای سال‌ها در اسارت نگه داشته شدند.
The animals were held in captivity for years
370
کتاب خواندن تحریک ذهنی بسیار خوبی فراهم می‌کند.
Reading books provides excellent mental stimulation
371
تحریک ذهنی
Mental stimulation
372
در اسارت نگه داشتن
Held in captivity
373
374
نشانه واضح
Clear indication
375
کسالت / بی‌حوصلگی / خستگی ناشی از یکنواختی به معنی احساس خستگی و بی‌حوصلگی به دلیل کمبود فعالیت یا تنوع است.
Boredom
376
او سعی کرد با تماشای فیلم، با بی‌حوصلگی مبارزه کند.
She tried to fight the boredom by watching a movie.
377
بسیاری از افراد زمانی که کاری برای انجام دادن ندارند، دچار کسالت می‌شوند.
Many people experience boredom when they have nothing to do.
378
جلسات طولانی می‌توانند منجر به بی‌حوصلگی و عدم تمرکز شوند.
Long meetings can lead to boredom and lack of focus.
379
بر بی‌حوصلگی غلبه کردن
Overcome boredom
380
او برای غلبه بر بی‌حوصلگی بازی‌های ویدیویی انجام داد.
He played video games to overcome boredom.
381
از شدت بی‌حوصلگی مردن (اصطلاح غیررسمی)
Die of boredom
382
در طول سخنرانی از شدت بی‌حوصلگی داشتم می‌مردم
I was dying of boredom during the lecture
383
Relieve boredom
رفع کردن بی‌حوصلگی
384
پازل‌ها می‌توانند در طول پروازهای طولانی، بی‌حوصلگی را کاهش دهند.
Puzzles can help to relieve boredom during long flights.
385
او برای کاهش استرسش پس از یک روز طولانی کاری، قدم زد
He took a walk to relieve his stress after a long day at work
386
دولت قول داد که بار مالی خانواده‌های کم‌درآمد را کاهش دهد
The government promised to relieve the financial burden on low-income families.
387
تسکین دادن / کاهش دادن / رفع کردن به معنی کاهش دادن درد، استرس، نگرانی یا بی‌حوصلگی و همچنین کمک به رهایی از وضعیت ناخوشایند است.
Relieve
388
نسیم خنک، شدت گرما را کاهش داد
The cool breeze relieved the intense heat
389
صحبت با یک دوست می‌تواند احساس تنهایی را کاهش دهد
Talking to a friend can relieve feelings of loneliness.
390
درد را کاهش دادن
Relieve pain
391
رفع بی حوصلگی
Relieve boredom
392
استرس یا تنش را کاهش دادن
Relieve stress/tension
393
فشار را کاهش دادن
Relieve pressure
394
علائم بیماری را کاهش دادن
Relieve symptoms
395
دارو می‌تواند علائم آنفولانزا را کاهش دهد.
The medication can relieve symptoms of the flu
396
کم کردن / کاهش دادن
Lessen
397
شرکت اقداماتی برای کاهش هزینه‌ها انجام داد.
The company took steps to lessen costs.
398
آرام کردن / تسکین دادن
Soothe
399
موسیقی به آرام کردن اعصاب او کمک کرد.
The music helped to soothe her nerves.
400
کاهش دادن (به‌ویژه درد یا مشکل)
Alleviate
401
این سیاست با هدف کاهش فقر اجرا می‌شود.
This policy aims to alleviate poverty
402
تسکین دادن
Ease
403
پماد به تسکین درد کمک کرد.
The ointment helped to ease the pain.
404
بار / فشار / مسئولیت سنگین به معنای بار یا مسئولیتی سنگین و دشوار است که می‌تواند فیزیکی، روحی یا مالی باشد.
Burden
405
مراقبت از والدین بیمار، به باری سنگین برای او تبدیل شده است.
Caring for his sick parents has become a heavy burden for him.
406
افزایش هزینه‌های زندگی، بار مالی زیادی برای بسیاری از خانواده‌ها ایجاد کرده است.
The rising cost of living is a financial burden for many families
407
او احساس می‌کرد که به خاطر ناتوانی در کار، باری روی دوش خانواده‌اش است.
She felt like a burden to her family because she couldn’t work.
408
شرکت در تلاش است تا بار مالیاتی را بر کسب‌وکارهای کوچک کاهش دهد.
The company is trying to reduce the tax burden on small businesses.
409
دانش‌آموزان اغلب فشار ناشی از بار تحصیلی را احساس می‌کنند.
Students often feel the burden of academic pressure
410
او مجبور بود بار بزرگ کردن سه فرزند را به تنهایی به دوش بکشد.
She had to bear the burden of raising three kids alone.
411
سیاست جدید، بار مالیاتی را از دوش مالیات‌دهندگان کم خواهد کرد.
The new policy will relieve the burden on taxpayers.
412
او مجبور شد پس از فوت پدرش، بار اداره کسب‌وکار را به دوش بکشد.
He had to shoulder the burden of running the business after his father passed away.
413
به معنای به دوش کشیدن بار یا مسئولیتی سخت است. این عبارت به تصویری از شخصی که بار سنگینی را روی شانه‌های خود حمل می‌کند اشاره دارد
Shoulder the burden
414
به معنای کاهش دادن یا سبک کردن بار یا فشار است معمولاً برای سیاست‌ها، تصمیمات یا کمک‌هایی که به افراد یا گروه‌ها کمک می‌کند استفاده می‌شود.
Relieve the burden
415
به معنای تحمل کردن بار یا مسئولیتی سنگین است. معمولاً برای مسئولیت‌های دشوار و استرس‌زا به کار می‌رود.
Bear the burden
416
باری را حمل کردن / مسئولیتی را بر عهده گرفتن
Carry a burden
417
باری را سبک کردن یا از دوش کسی برداشتن
Lift the burden
418
باری را سبک کردن / رها کردن فشار
Unload a burden
419
کمک مالی به سبک کردن بار بدهی کمک کرد.
The donation helped to lift the burden of debt.
420
او مدتی است که بار مراقبت از والدین سالخورده‌اش را به دوش می‌کشد.
She has been carrying the burden of caring for her elderly parents.
421
صحبت با یک دوست می‌تواند به رها شدن از بار استرس کمک کند.
Talking to a friend can help you unload the burden of stress.
422
نوشتن در دفتر خاطرات می‌تواند به سبک کردن بار استرس کمک کند.
Writing in a journal can help you unload the burden of stress.
423
بار را تحمل کردن
Bear the burden
424
بار را رها کردن / کنار گذاشتن
Shed the burden
425
بار را آزاد کردن / سبک کردن
Release the burden
426
بار را سبک کردن
Lighten the load/burden
427
بار
Load
428
الاغ یک بار سنگین را به بالای تپه حمل کرد
The donkey carried a heavy load up the hill
429
پروژه فشار زیادی به تیم وارد کرد.
The project put a lot of strain on the team
430
فشار
Strain
431
پرداخت وام به یک تعهد سنگین برای آن‌ها تبدیل شد.
Paying off the loan became a huge obligation for them
432
تعهد
Obligation
433
معلم این ترم حجم کار زیادی دارد
The teacher has a lot of workload this semester
434
تعهد اخلاقی
Moral obligation
435
او احساس تعهد اخلاقی می‌کرد که به نیازمندان کمک کند.
He felt a moral obligation to help those in need.
436
تعهدی را انجام دادن
Fulfill an obligation
437
آن‌ها در تلاش هستند تا تعهداتشان را طبق قرارداد انجام دهند.
They are trying to fulfill their obligations under the contract.
438
طلاق فشار احساسی زیادی به او وارد کرد.
The divorce put a lot of emotional strain on her.
439
فشار احساسی
Emotional strain
440
پرداخت مالیات یک تعهد قانونی است.
Paying taxes is a legal obligation
441
مشکلات مالی می‌تواند تنش زیادی به یک ازدواج وارد کند.
Financial problems can cause significant strain on a marriage.
442
تمرین شدید فشار زیادی به عضلاتش وارد کرد.
The intense training put a lot of strain on his muscles