d Flashcards

(354 cards)

1
Q

من‎ این کتاب را بسیار جالب می‌دانم

A

“I find this book very interesting.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

مبارزه کردن، تلاش کردن، دشواری کشیدن، تقلا کردن

A

struggle

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

او برای بلند کردن جعبه سنگین تقلا کرد

A

He struggled to lift the heavy box

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

او با درس‌هایش دچار دشواری شد، اما در نهایت موفق شد.

A

She struggled with her studies but eventually succeeded.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

زندگی گاهی اوقات می‌تواند مبارزه باشد، اما باید ادامه دهی

A

Life can be a struggle sometimes, but you have to keep going.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

اما در نسخه جدیدم، قاطع‌تر و بااعتمادبه‌نفس‌تر خواهم بود و مطمئن می‌شوم که هیچ‌کس از من سوءاستفاده نکند.

A

But in my new version, I’d be more assertive and confident, making sure that no one takes advantage of me.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

در نسخه جدید از خودم، قاطع‌تر و بااعتمادبه‌نفس‌تر خواهم بود و مرزهای روشنی تعیین می‌کنم تا کسی از من سوءاستفاده نکند.

A

In the new version of myself, I would be more assertive and confident, setting clear boundaries so that no one takes advantage of me.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

قاطع، محکم، بااعتمادبه‌نفس (بدون پرخاشگری و با احترام)

A

Assertive

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

قاطع بودن به معنای بی‌ادب بودن نیست؛ بلکه یعنی با اعتمادبه‌نفس از خودت دفاع کنی

A

“Being assertive doesn’t mean being rude; it means standing up for yourself confidently.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

مرز ، حدود (شخصی یا عاطفی)

A

Boundarie

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

تعیین مرزهای سالم برای حفظ روابط خوب ضروری است

A

“Setting healthy boundaries is essential to maintaining good relationships.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

سوءاستفاده کردن، بهره‌برداری کردن (از کسی یا چیزی)

A

Take advantage (of someone/something)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

او احساس می‌کرد که همکارانش از مهربانی او سوءاستفاده می‌کردند

A

“She felt like her kindness was being taken advantage of by her coworkers.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

نمی‌ذاشتم دیگران ازم سوء استفاده کنن یا حقم رو ضایع کنن

A

I wouldn’t let others take advantage of me or violate my rights.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

در هر شرایطی به دنبال رویا‌هام می‌رفتم — با انگیزه و اشتیاق، نه با درماندگی

A

I would keep on chasing my dreams no matter what — with motivation and passion, not helplessness.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

من باانگیزه و پرشور می‌ماندم و مهم نیست چه اتفاقی بیفتد، به دنبال رؤیاهایم می‌رفتم

A

I’d stay motivated and passionate, and no matter what happens, I’d keep chasing my dreams.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

من باانگیزه و پرشور باقی می‌ماندم و بدون توجه به چالش‌ها، به دنبال رؤیاهایم می‌رفتم

A

I would remain motivated and passionate, and regardless of the challenges, I’d keep pursuing my dreams.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

نمی‌ذاشتم کسی بهم زور بگه یا منو نادیده بگیره

A

I wouldn’t let others bully me or ignore me

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

به خودم تکیه می‌کردم، بدون اینکه روی دیگران حساب کنم

A

I would rely on myself on without depending anyone else.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

بدون توجه به، صرف‌نظر از، با وجود

A

regardless

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

او تصمیم گرفت که با وجود هوای بارانی به پیاده‌روی برود

A

“She decided to go for a walk regardless of the rainy weather

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

من از تو حمایت می‌کنم، بدون توجه به اینکه دیگران چه می‌گویند.

A

I will support you regardless of what others say.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

برای اهدافم می‌جنگیدم و چیزی که واقعاً می‌خوام رو به دست می‌آوردم

A

I would fight for my goals and obtain what I truly want.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

در عوض، کاملاً به خودم اعتماد می‌کردم و برای اهدافم می‌جنگیدم تا زمانی که به آنچه واقعاً می‌خواهم برسم.

A

Instead, I’d trust myself fully and fight for my goals until I achieve what I truly want.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
به‌جای شک کردن به خودم، کاملاً به خودم اعتماد می‌کردم و برای رؤیاهایم می‌جنگیدم تا زمانی که به آن‌ها برسم.
Rather than doubting myself, I would trust myself completely and keep fighting for my dreams until I achieve them."
26
شک کردن، تردید داشتن
doubt
27
او با وجود موفقیت‌هایش همچنان به توانایی‌های خود شک می‌کرد
She kept doubting her abilities despite her success.
28
شک کردن به خودت فایده‌ای ندارد؛ فقط به جلو حرکت کن
There’s no point in doubting yourself; just keep moving forward."
29
با وجود باران، آن‌ها مراسم در فضای باز را برگزار کردند
"Despite the rain, they went ahead with the outdoor event."
30
او با وجود تمام موانعی که با آن‌ها روبه‌رو شد، موفق شد
She succeeded despite all the obstacles she faced.
31
با وجود، علی‌رغم
despite
32
علی‌رغم مصدومیتش، او مسابقه را ادامه داد و آن را به پایان رساند
Despite his injury, he went ahead with the race and finished it."
33
آن‌ها پروژه را با وجود کاهش بودجه پیش بردند
They went ahead with the project despite the budget cuts.
34
اجازه نمی‌دادم دیگران مرا کنترل کنند یا صدایم را نادیده بگیرند.
I wouldn’t let others control me or ignore my voice
35
از خودم دفاع می‌کردم و اجازه نمی‌دادم دیگران مرا کنترل کنند یا صدایم را خاموش کنند.
I would stand up for myself and refuse to let others control me or silence my voice."
36
او همیشه وقتی دوستانش در دردسر هستند، از آن‌ها حمایت می‌کند.
She always stands up for her friends when they are in trouble.
37
باید از خودت دفاع کنی و اجازه ندهی دیگران از تو سوءاستفاده کنند.
You need to stand up for yourself and not let others take advantage of you.
38
stand up
حمایت کردن (از دیگران) از خود دفاع کردن / مقاومت کردن ایستادن (از جای خود بلند شدن)
39
او اجازه نداد کسی او را از دنبال کردن رؤیاهایش دلسرد کند.
She refused to let anyone discourage her from pursuing her dreams."
40
در این موقعیت، سعی می‌کنم آرام بمانم و آرامش ذهنی‌ام را حفظ کنم.
In this situation, I will try to stay calm and protect my peace of mind.
41
نفس عمیق می‌کشم و زمانی برای فکر کردن صرف می‌کنم.
I will breathe deeply and take some time to think carefull.
42
بعد از آن، تلاش می‌کنم عوامل حواس‌پرتی را حذف کنم و روی هدفم تمرکز کنم، چون نتیجه این آزمون تأثیر زیادی روی آن دارد.
After that, I’ll try to eliminate distractions and stay focused on my goal, since the result of this exam has a big impact on it.
43
سپس می‌توانم این مسئله را حل کنم
Then, I will be able to deal with the issue
44
با مشاور یا مقام مسئولی صحبت خواهم کرد که بتواند کمکم کند.
I will talk to the council or the authority who can help me.
45
I might also need to stop looking over my shoulder and stay focused
ممکن است لازم باشد کمتر نگران اطراف باشم و تمرکزم را حفظ کنم
46
در این موقعیت، سعی می‌کنم آرام بمانم و با نفس عمیق کشیدن و به خودم یادآوری کردن اینکه استرس کمکی نمی‌کند، آرامش ذهنی‌ام را حفظ کنم.
In this situation, I’ll try to stay calm and protect my peace of mind by breathing deeply and reminding myself that stress won’t help.
47
وقتی اوضاع سخت می‌شود، به خودم یادآوری می‌کنم که آرام باشم و روی چیزی که می‌توانم کنترل کنم تمرکز کنم.
When things get overwhelming, I remind myself to stay calm and focus on what I can control."
48
من نیاز دارم قبل از گرفتن هر تصمیمی به دقت فکر کنم، زیرا نتیجه این امتحان تأثیر زیادی بر درخواست دانشگاهی من دارد.
I need to think carefully before making any decision, because this exam result affects my university application.
49
مهم است که تمام گزینه‌ها را با دقت در نظر بگیرم، زیرا نتیجه آن مسیر شغلی من را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
It's important to consider all options carefully, as the outcome will influence my career path."
50
نتیجه پروژه مشخص می‌کند که آیا ادامه می‌دهیم یا تغییراتی ایجاد می‌کنیم.
"The outcome of the project will determine whether we continue or make changes."
51
او از نتیجه امتحان راضی بود، چون سخت مطالعه کرده بود
She was happy with the outcome of the exam, as she had studied hard."
52
نتیجه، پیامد، حاصل
outcome
53
احساساتی که او پس از شنیدن خبر داشت، بسیار غم‌انگیز بود.
The emotions she felt were overwhelming after hearing the news.
54
حجم کار طاقت‌فرسا بود، اما او توانست آن را به موقع تمام کند.
The amount of work was overwhelming, but she managed to finish it on time.
55
غم‌انگیز، طاقت‌فرسا، زیاد و پیچیده
overwhelming
56
من با خاموش کردن تلفن و اجتناب از مکالمات غیرضروری، عوامل حواس‌پرتی را حذف خواهم کرد.
I will eliminate distractions by turning off my phone and avoiding unnecessary conversations.
57
برای حفظ تمرکز، قصد دارم عوامل حواس‌پرتی را با ایجاد یک محیط مطالعه آرام و تعیین اولویت‌های مشخص حذف کنم.
To stay focused, I plan to eliminate distractions by creating a quiet study environment and setting clear priorities.
58
در نهایت، از نگاه کردن به پشت سرم دست برمی‌دارم و روی چیزهایی که می‌توانم کنترل کنم تمرکز می‌کنم.
Finally, I’ll stop looking over my shoulder and focus on what I can control
59
به‌جای نگرانی درباره کاری که دیگران انجام می‌دهند، روی مسیر خودم تمرکز می‌کنم و به جلو حرکت می‌کنم.
Instead of worrying about what others are doing, I’ll focus on my own path and keep moving forward."
60
وقتی احساس تعادل بیشتری کنم، هرگونه عامل حواس‌پرتی مانند تلفن یا صدای پس‌زمینه را حذف می‌کنم و کاملاً روی هدفم تمرکز می‌کنم.
Once I feel more balanced, I’ll eliminate any distractions—like my phone or background noise—and focus fully on my goal.
61
پس از بازیابی تمرکزم، تمام عوامل حواس‌پرتی را حذف می‌کنم و تمام توجهم را به دستیابی به هدفم اختصاص می‌دهم.
After regaining my focus, I’ll remove all distractions and dedicate my full attention to achieving my goal.
62
انرژی‌ام را به سمت انجام اقدامات سازنده هدایت می‌کنم.
I’ll shift my energy to taking productive action.
63
بعد از یک استراحت کوتاه، او روی بازیابی قدرتش تمرکز کرد تا تمرین را ادامه دهد.
After a short break, he focused on regaining his strength to continue the workout."
64
بازپس‌گرفتن، بازیابی کردن، دوباره به دست آوردن
regain = recover
65
او به‌تدریج پس از آن تجربه سخت، در حال بازیابی اعتمادبه‌نفس خود است.
She is slowly regaining her confidence after the difficult experience.
66
به‌جای نگرانی درباره نتیجه، انرژی‌ام را به سمت برداشتن گام‌های مثبت و سازنده هدایت می‌کنم
Instead of worrying about the outcome, I’ll shift my energy to taking positive and productive steps forward.
67
کودک بدون مادر کاملاً ناتوان بود
The baby was completely helpless without its mother.
68
• helpless • helplessness
صفت. ناتوان اسم. ناتوانی ناتوان، بدون قدرت برای کنترل شرایط یا دفاع از خود
69
او در بحران احساس ناتوانی شدیدی داشت
She felt a deep sense of helplessness during the crisis
70
• hopeless • hopelessness
(صفت): ناامید (اسم): حالت ناامیدی
71
بعد از این‌همه شکست، احساس ناامیدی می‌کرد
After so many failures, he felt hopeless
72
فضای اتاق پر از ناامیدی بود
The room was filled with hopelessness
73
در اون شرایط ناتوان بودم — هیچ کاری از دستم برنمی‌اومد
I was helpless in that situation — I couldn’t do anything
74
بعد از رد شدن، ناامید بودم — باور نداشتم چیزی جواب بده
I was hopeless after the rejection — I didn’t believe anything would work.
75
از کسی سوء استفاده کردن، حق کسی را ضایع کردن
take advantage of someone
76
او از مهربانی‌اش سوء استفاده کرد
He took advantage of her kindness.
77
استفاده مفید و هوشمندانه از فرصت یا شرایط داشتن
take advantage of something
78
باید از این فرصت استفاده کنی
You should take advantage of this opportunity.
79
باید در موردش فکر کنم / باید راجع‌بهش فکر کنم
I got to think about it رسمی ترش I've got to think about it یا I have to think about it
80
Are you going to accept the job offer? — I got to think about it.
می‌خوای پیشنهاد شغلو قبول کنی؟ — باید راجع‌بهش فکر کنم.
81
تمام تلاشم را می‌کنم
Do my best
82
من تمام تلاشم رو می‌کنم که این پروژه رو به‌موقع تموم کنم
I’ll do my best to finish this project on time.
83
با تمام وجود روی چیزی کار کردن
Put my heart and soul into it
84
او با تمام وجود برای مصاحبه آماده شد.
She put her heart and soul into preparing for the interview.
85
از هیچ تلاشی دریغ نکردن
Leave no stone unturned
86
او از هیچ تلاشی برای یافتن یک زندگی بهتر دریغ نکرد
He left no stone unturned in his search for a better life.
87
با تمام قدرت یا منابع وارد عمل شدن
Go all out
88
اونا با تمام قدرت تلاش کردن تا مسابقه رو ببرن
They went all out to win the competition.
89
تلاش فراتر از توان معمول
Give 110 percent
90
اگه می‌خوای موفق بشی، باید بیشتر از حد معمول تلاش کنی
If you want to succeed, you need to give 110 percent.
91
لحظه‌های حساس کنترل خود را از دست دادن و خراب کردن (مثلاً هنگام مسابقه یا امتحان) در ورزش، امتحانات، سخنرانی‌ها یا موقعیت‌های پراسترس.
Choke
92
او فرصت بردن بازی را داشت، اما در لحظه آخر خراب کرد
He had a chance to win the game, but he choked at the last second.
93
درست در لحظه‌ای که موفقیت نزدیک است، اشتباه بزرگی کردن کاربرد: بیشتر در فوتبال آمریکایی استفاده می‌شود، اما به‌صورت استعاری برای موقعیت‌های زندگی هم کاربرد دارد.
Fumble at the goal line
94
بعد از ماه‌ها آمادگی، در مصاحبه درست لحظه آخر خراب کرد
After months of preparation, he fumbled at the goal line during the interview
95
حرف نامناسب یا احمقانه زدن که باعث شرمندگی شود کاربرد: وقتی کسی سهواً چیزی می‌گوید که نباید بگوید
Stick your foot in your mouth
96
واقعاً حرف نابجایی زدم وقتی پرسیدم آیا باردار است
I really stuck my foot in my mouth when I asked if she was pregnant.
97
یخ‌زدگی ذهن؛ وقتی مغز ناگهان قفل می‌شود و نمی‌توان فکر کرد کاربرد: هم به معنی واقعی (مثلاً بعد از خوردن بستنی)، هم استعاری در موقعیت‌های استرسی
Brain freeze
98
سر جلسه امتحان ذهنم کاملاً قفل کرد و هر چه خوانده بودم یادم رفت
During the exam, I got a total brain freeze and forgot everything I studied.
99
نکتهٔ اصلی یا آخر خنده‌دارِ یک جوک کاربرد: در تعریف جوک‌ها یا داستان‌های خنده‌دار
The punch line (to a joke)
100
نکته خنده‌دار جوک را فراموش کرد و کل جوک خراب شد
He forgot the punch line and the whole joke fell flat.
101
جشن فارغ‌التحصیلی (در آمریکا)، یا آغاز یک چیز جدید کاربرد: بیشتر برای مراسم دانشگاهی یا شروع یک مسیر مهم
Commencement
102
او در مراسم فارغ‌التحصیلی دانشگاه سخنرانی قدرتمندی ارائه داد
She gave a powerful speech at the university commencement.
103
معنی: آیا من لیاقت این را دارم؟ • کاربرد: وقتی کسی دچار شک به خود یا سندرم خودنمایی (impostor syndrome) می‌شود.
Do I deserve this?
104
حتی پس از بردن جایزه، همچنان می‌پرسید: «آیا واقعاً لیاقت این را دارم؟»
Even after winning the award, he kept asking, “Do I really deserve this?
105
منقبض شدن از استرس یا اضطراب کاربرد: در موقعیت‌هایی که بدن یا ذهن واکنش منفی به استرس نشان می‌دهد
Tense up
106
همیشه قبل از سخنرانی عمومی بدنم منقبض می‌شود
I always tense up before public speaking
107
تجربه‌ای که فرد احساس می‌کند خارج از بدن خودش است (معمولاً در لحظات استرس یا شوک) کاربرد: هم به‌صورت واقعی، هم استعاری برای توصیف احساس بی‌حسی یا شوک
Out of body experience
108
وقتی خبر را شنیدم، احساس کردم از بدنم خارج شده‌ام
When I heard the news, I had an out-of-body experience.
109
معنی: واقعاً، دقیقاً (نه به‌صورت استعاری) کاربرد: برای تاکید بر اینکه چیزی حقیقتاً اتفاق افتاده
Literally
110
آن‌قدر عصبی بودم که واقعاً نمی‌توانستم صحبت کنم
I was so nervous, I literally couldn’t speak.
111
خیلی‌ها موفق نمی‌شوند چون برای توانایی‌های خودشان یک سقف خیالی ساخته‌اند
Many people don’t succeed because they’ve created a fictitious ceiling to their abilities.
112
معنی: سقفی که برای انتظارات‌مان از خودمان تعیین کرده‌ایم کاربرد: برای بیان اینکه خود را کمتر از آنچه هستیم باور داریم
A roof to our expectation of ourselves
113
باید دست از تعیین سقف برای انتظارات‌مان برداریم. هیچ محدودیتی برای آنچه می‌توانیم انجام دهیم وجود ندارد
We must stop placing a roof on our expectations. There is no limit to what we can do.
114
معنی: محدودیت کاربرد: هم اسم و هم فعل، برای بیان چیزی که مانع پیشرفت یا رشد می‌شود
Limit
115
اجازه نده ترس پتانسیل تو را محدود کند
Don’t let fear limit your potential.
116
یادداشت‌گذاری، توضیح یا حاشیه‌نویسی روی متن یا تصویر برای توضیح، تشریح یا ارائه اطلاعات بیشتر
Annotation
117
کتاب درسی شامل یادداشت‌هایی است تا به دانش‌آموزان در درک مفاهیم دشوار کمک کند
The textbook includes annotations to help students understand difficult concepts.
118
لطفاً چند یادداشت به گزارش اضافه کن تا نقاط داده‌ای را روشن‌تر کنی.
Please add some annotations to the report to clarify the data points.
119
یادداشتی اضافه کردن
add an annotation
120
یادداشت مفصل
detailed annotation
121
فهرست منابع همراه با توضیحات
annotated bibliography
122
شکست خوردن، تأثیر نداشتن، بی‌نتیجه ماندن (معمولاً در مورد جوک، ایده یا تلاش)
Fell Flat
123
جوکش نگرفت و هیچ‌کس نخندید
His joke fell flat, and nobody laughed
124
کمپین بازاریابی شکست خورد چون با مخاطب هدف ارتباط برقرار نکرد
The marketing campaign fell flat because it didn’t connect with the target audience.
125
جوک نگرفتن
a joke falls flat
126
طرح شکست خوردن
a plan falls flat
127
اجرا بی‌تأثیر بود
the performance fell flat
128
هیچ‌کس نمی‌خواهد خراب کند
Nobody wants to choke
129
ما همه اونجا بوده‌ایم.
We've all been there
130
درست در لحظه‌ای که موفقیت نزدیک است، اشتباه بزرگی کردن • کاربرد: بیشتر در فوتبال آمریکایی استفاده می‌شود، اما به‌صورت استعاری برای موقعیت‌های زندگی هم کاربرد دارد. استعاره از اینه — توپ را جلوی دروازه لو بدهد،
fumble at the goal line
131
وقتی به میکروفن می‌رسد حرف نابجا بزند
stick their foot in their mouth once they get to the microphon.
132
سر امتحان ذهنش قفل کند
blank out during the exam
133
درست قبل از خنداندن دیگران، نکته‌ی خنده‌دار را فراموش کند.
forget the punchline right before the laugh.
134
انگار بدن‌مان منقبض می‌شود، ذهن‌مان خالی می‌شود
It’s like we tense up, our minds go blank
135
نوعی تجربه‌ی خارج از بدن داریم.
we’re having this sort of out-of-body experience.
136
ما واقعا یخ میزنیم
We are literally frozen
137
اعماق ذهن‌مان، یک صدا زمزمه می‌کند آیا من واقعاً لیاقت این را دارم؟
deep down, a voice whispers: Do I deserve this?
138
آن صدا حاصل چیزی‌ست که خودمان ساخته‌ایم — یک سقف خیالی.
That voice is the product of something we’ve built ourselves — a fictitious ceiling
139
سقفی که برای توانایی‌های خودمان تعریف کرده‌ایم.
A roof we’ve placed on our own potential
140
place on place
قرار دادن ثبت سفارش
141
او کتاب را روی میز گذاشت.
She placed the book on the table.
142
من سفارش کفش جدید دادم آنلاین place an order for
I placed an order for new shoes online.
143
شرکت او را مسئول تیم بازاریابی کرد
The company placed him in charge of the marketing team.
144
آن‌ها به مدیر جدید اعتماد کردند place some one trust
They placed their trust in the new manager
145
‎او مقام اول مسابقه را کسب کرد
She placed first in the competition.
146
به معنی تماس گرفتن تلفنی (تماس با دکتر می‌گیرم.)
place a call I’ll place a call to the docto
147
شرط‌بندی کردن او روی مسابقه اسب‌دوانی شرط بست
place a bet He placed a bet on the horse race
148
سرزنش کردن یا تقصیر را گردن کسی انداختن (تقصیر اشتباهاتت را گردن دیگران نینداز.)
place blame Don’t place blame on others for your mistakes
149
تاکید ‎کردن روی چیزی (معلم روی گرامر تأکید کرد.)
place emphasis The teacher placed emphasis on grammar
150
محدودیت گذاشتن (دولت محدودیت‌هایی برای واردات گذاشت.)
place limits The government placed limits on imports.
151
ما انتظارات‌مان از خود را محدود می‌کنیم
We limit what we expect of ourselves
152
we get close to breaking through, fear takes over
153
ما منقبض یا مضطرب می‌شویم. (بدن یا ذهن ما در حالت استرس یا نگرانی قرار می‌گیرد.)
We tense up.
154
ما خرابکاری می‌کنیم. (خودمان به‌طور ناخودآگاه یا آگاهانه به کار یا هدف خودمان آسیب می‌زنیم.)
We sabotage
155
اگر آن‌طرفِ سقف، چیزهای بیشتری منتظر ما باشد چه
What if there’s more waiting beyond the ceiling؟
156
Beyond my expectations, the event was amazing
(فراتر از انتظارم، آن رویداد فوق‌العاده بود.)
157
شکستن سقف خیالی
Breaking the Imaginary Ceiling
158
اون لحظاتی که همه‌چیز به آمادگی ما بستگی داره
Those moments where everything depends on our preparation.
159
the competition we trained for months
مسابقه‌ای که براش ماه‌ها تمرین کردیم
160
the exam we stayed up nights studying for
امتحانی که برایش شب‌بیداری کشیدیم
161
the speech that makes our heart race...
سخنرانی‌ای که قلب‌مون براش می‌تپه
162
‎ ما تمام شب بیدار ماندیم و برای امتحان درس خواندیم
We stayed up all night studying for the exam.
163
شب‌ها بیدار ماندن» یا «تا دیر وقت بیدار ماندن»، معمولاً برای درس خواندن، کار کردن یا هر کاری که باعث می‌شود خوابیدن را به تعویق بیندازیم استفاده می‌شود
stay up nights
164
کاری باعث می‌شود یک چیز (مثل قلب) سریع‌تر حرکت کند یا تندتر عمل کند
make something race
165
دیدن او باعث می شود قلبم تندتر بزند
"Her seeing makes my heart race"
166
ما قرار است در آن لحظه بدرخشیم"
at the moment we’re meant to shine..
167
meant گذشته mean
مقصد داشتن»، «قصد داشتن» یا «باید بودن» آمده است.
168
چیزی درون‌مون قفل می‌کنه
Something locks up inside us
169
زبان‌مون بند میاد، ذهن‌مون خالی می‌شه، بدن‌مون یخ می‌زنه.
Our tongue gets tied, our mind goes blank, our body freezes.
170
ما خراب می‌کنیم. توپ رو درست جلوی دروازه لو می‌دیم.
We choke. We drop the ball at the goal line.
171
قبل از خندوندن جمع، نکته‌ی اصلی جوک یادمون می‌ره.
We forget the punchline before the laugh.
172
«ما در بیان کلمات‌مان دست و پا می‌زنیم و چیز اشتباهی می‌گوییم.»
We fumble through our words and say the wrong thing.
173
با شک، با ترس، با مقایس
through doubt, fear, and comparison
174
مغزمون سیگنال خطر می‌ده
our brain warns us
175
مبادا جلوتر بری! تو برای اون سطح نیستی.
Don’t go further — this isn’t your place
176
«نه به خاطر ضعف» یا «به دلیل ضعف نیست.»
Not out of weakness
177
عقب کشیدن عقب‌نشینی، ترک مکان جایی برای استراحت و آرامش (مثلاً retreat center)
retreat
178
After a stressful week, I need a weekend retreat in the countryside.
(بعد از یک هفته پراسترس، به یک استراحتگاه آخر هفته در حومه شهر نیاز دارم.)
179
به‌خاطر ترسی که ما رو فریب داده.
a fear that deceives us.
180
اگر نسخه‌ای قوی‌تر، بااعتمادبه‌نفس‌تر و شایسته‌تر از ما، درست آن طرف (این وضعیت یا مانع) منتظر باشد، چه؟»
What if the stronger, more confident, more worthy version of us is waiting just beyond it?
181
‎او مرا فریب داد که باور کنم صادق است
He deceived me into believing he was honest.
182
اگر چه
what if
183
deceive someone into doing something یا deceive someone into believing something
فریب دادن
184
او او را فریب داد تا قرارداد را امضا کند.
She deceived him into signing the contract.
185
آنها مشتریان را فریب دادند تا کالای معیوب بخرند
They deceived the customers into buying a faulty product.
186
او مرا فریب داد تا باور کنم حقیقت را می‌گوید
He deceived me into believing he was telling the truth.
187
محدودیت‌هایی را برای خودمان ایجاد کردن کاربرد: به حالتی اشاره دارد که افراد با ترس، تردید یا کم‌ارزشی، جلوی پیشرفت خودشان را می‌گیرند.
create these restrictions on ourselves
188
ما اغلب به‌خاطر ترس از شکست، این محدودیت‌ها را برای خودمان می‌سازیم
We often create these restrictions on ourselves out of fear of failure.
189
معنی محدودیت، قید، مانع یا ممنوعیت است. این کلمه برای اشاره به قوانینی، مقررات یا شرایطی به کار می‌رود که آزادی یا امکان انجام کاری را محدود می‌کند.
Restriction
190
(محدودیت‌های سختی برای سیگار کشیدن در مکان‌های عمومی وجود دارد.)
There are strict restrictions on smoking in public places.
191
(به‌خاطر مصدومیتش، او محدودیت‌های جسمانی دارد.)
Due to his injury, he has some physical restrictions.
192
اعمال محدودیت
impose a restriction
193
برداشتن محدودیت
lift a restriction
194
محدودیت شدید
severe/strict restriction
195
محدودیت سفر ، سرعت ،سن
travel/speed/age restriction
196
جایزهٔ رتبه اول / بهترین در یک رقابت کاربرد: به نماد برتری یا جایزه اول در رقابت‌ها اشاره دارد.
a blue ribbon
197
او جایزهٔ اول را برای بهترین پروژه علمی گرفت
She won the blue ribbon for best science project.
198
(دولت به دلیل همه‌گیری، محدودیت‌های سفر اعمال کرد.)
The government imposed travel restrictions due to the pandemic.
199
(محدودیت‌های مالی برای میزان برداشت روزانه وجود دارد.)
There are financial restrictions on how much you can withdraw per day.
200
تحمیل کردن، اعمال کردن یا مقرر کردن است. این فعل معمولاً به معنای وادار کردن دیگران به پذیرش قوانین، محدودیت‌ها یا شرایط خاص به کار می‌رود.
impose
201
نمی‌خواهم نظر خودم را به تو تحمیل کنم
I don’t want to impose my opinion on you.
202
آنها سعی کردند باورهایشان را به دیگران تحمیل کنند
They tried to impose their beliefs on others.
203
جریمه کردن
impose a fine
204
قانونی را تحمیل کردن
impose a rule/law
205
ممنوعیتی را اعمال کردن
impose a ban
206
(امیدوارم با طولانی ماندنم مزاحم نشده باشم.)
I hope I’m not imposing by staying too long.
207
(مالیات‌های جدید بر کالاهای وارداتی تحمیل شد.)
New taxes were imposed on imported goods.
208
(دولت تصمیم گرفت برای کنترل اوضاع، مقررات منع آمد و شد اعمال کند.)
The government decided to impose a curfew to control the situation.
209
مجسمه (که در این متن نماد جاودانگی یا یادبود است) کاربرد: در سخنرانی‌های انگیزشی ممکن است اشاره به شهرت یا میراث ماندگار باشد.
a statue
210
‎او برای گرفتن مجسمه تلاش نکرد؛ برای تغییر زندگی دیگران کار کرد
He didn’t work for a statue; he worked to change lives.
211
مقررات منع آمد و شد، ساعت منع تردد یا زمان بسته شدن است. این کلمه معمولاً برای اشاره به زمانی به کار می‌رود که افراد باید در خانه بمانند یا از تردد در اماکن عمومی منع شده‌اند.
curfew
212
‎دولت برای جلوگیری از شورش‌ها از ساعت ۱۰ شب تا ۶ صبح مقررات منع آمد و شد برقرار کرد
The government imposed a curfew from 10 PM to 6 AM to prevent riots.
213
‎پدر و مادرم برای من ساعت منع تردد ۱۱ شب تعیین کرده‌اند
My parents set a curfew for me at 11 PM.
214
‎در دوران همه‌گیری، در بسیاری از شهرها مقررات منع آمد و شد شدیدی وجود داشت
During the pandemic, there was a strict curfew in many cities.
215
مقررات منع آمد و شد وضع کردن
impose a curfew
216
مقررات منع امد و شد را برداشتن
lift a curfew
217
شکستن مقررات منع امد و شد
break the curfew
218
ساعات منع تردد
curfew hours
219
نمره (در امتحان، بازی یا موسیقی) کاربرد: می‌تواند نماد موفقیت قابل اندازه‌گیری باشد.
a score
220
‎زندگی فقط دربارهٔ امتیازی که می‌گیری نیست — دربارهٔ نحوهٔ بازی کردنه
Life isn’t just about the score you get — it’s about how you play the game.
221
شادی سرمست‌کننده / لذتِ سرخوشی کاربرد: ترکیب احساسی بسیار مثبت از شادی و رضایت
a euphoric bliss
222
‎وقتی نتیجهٔ نهایی را دید، شادی سرمستی روی صورتش بود
There was a euphoric bliss on her face when she saw the final result.
223
درون خودمان، در لذتِ انجام دادن (نه نتیجه) کاربرد: اشاره به تمرکز بر مسیر و لذت بردن از فرآیند، نه فقط هدف نهایی
within ourselves in the joy of the doing
224
‎شادمانی واقعی درون خود ماست، در لذتِ خودِ انجام دادن
True happiness lies within ourselves, in the joy of the doing..
225
ما هرگز روی نمایشگر بزرگ پای خط پایان نخواهیم بود کاربرد: استعاره‌ای از اینکه ممکن است کار ما هیچ‌گاه دیده نشود یا به‌صورت عمومی نمایش داده نشود، اما همچنان ارزشمند است.
we will never be at the finish line on the jumbotron
226
‎ما ممکن است روی نمایشگر بزرگ پای خط پایان دیده نشویم — اما این به‌معنی برنده نبودن ما نیست
We will never be at the finish line on the jumbotron — but that doesn't mean we didn't win.
227
شورش، بلوا، اغتشاش، ناآرامی — وقتی گروهی از مردم به‌صورت خشونت‌آمیز و غیرقانونی دست به اعتراض یا تخریب می‌زنند.
riot
228
دولت ‎ پس از شورش‌ها وضعیت اضطراری اعلام کرد
The government declared a state of emergency after the riots.
229
در طول شورش، چندین فروشگاه غارت شدند.
Several shops were looted during the riot.
230
‎پلیس برای پراکنده کردن شورشیان از گاز اشک‌آور استفاده کرد
The police used tear gas to disperse the rioters.
231
بعد از باخت تیم طرفداران شورش کردند
After the team lost the game, the fans started a riot.
232
شورش به پا کردن
start a riot
233
شورش خشن
violent riot
234
پلیس ضد شورش
riot police
235
تجهیزات ضد شورش
riot gear
236
کنترل شورش
riot control
237
شورش نژادی شورش زندان شورش برای غذا
Race riot Prison riot Food riot
238
پایان دادن به شورش
break up a riot
239
شورش خشونت امیز
violent riot
240
باعث اغاز شورش شدن
spark a riot
241
(جمعیت پس از تصمیم ناعادلانه شروع به شورش کردند.)
The crowd began to riot after the unfair decision.
242
(معترضان پس از اعلام خبر در خیابان‌ها شورش کردند.)
Protesters rioted in the streets after the announcement.
243
او قصدش برای شرکت در انتخابات ریاست‌جمهوری را اعلام کرد
He declared his intention to run for president.
244
(باید هر چیزی که وارد کشور می‌کنی را اظهار کنی.)
You need to declare any items you bring into the country.
245
اعلام کردن، اظهار کردن یا اعلام رسمی کردن است
Declare
246
(دولت وضعیت اضطراری اعلام کرد.)
The government declared a state of emergency.
247
غارت کردن، دزدی کردن اسم: غنیمت، اموال غارت شده
loot
248
‎شورشیان چندین فروشگاه را غارت کردند
The rioters looted several stores during the riot.
249
‎دزدها با مقدار زیادی اموال غارت شده فرار کرد
The thieves made off with a lot of loot.
250
پراکنده کردن، متفرق کردن، پخش شدن است.
Disperse
251
‎پلیس برای پراکنده کردن جمعیت از گاز اشک‌آور استفاده کرد
The police used tear gas to disperse the crowd.
252
‎ابرها پراکنده شدند و خورشید نمایان شد
The clouds dispersed, and the sun came out.
253
تجهیزات، وسایل، ابزار دنده (ماشین) آماده کردن، مجهز کردن
Gear
254
‎سربازان با تجهیزات ضد شورش مجهز شدند
The soldiers were equipped with riot gear.
255
‎(مطمئن شو که همه وسایل کمپینگت آماده است.)
Make sure you have all your camping gear ready.
256
‎این پروژه برای کمک به خانواده‌های کم‌درآمد طراحی شده است
The project is geared towards helping low-income families.
257
اعلام جنگ / استقلال
declare war / independence
258
غارت کردن مغازه ها
loot shops / stores
259
پراکنده کردن جمعیت / معترضان
disperse a crowd / protesters
260
تجهیزات حفاظتی / ایمنی / تجهیزات
protective gear / safety gear
261
مسیر همان مقصد است و ما هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسیم کاربرد: بیانگر اهمیتِ روند پیشرفت و یادگیری است، نه فقط رسیدن به هدف.
The approach is the destination and we are never finished.
262
‎در زندگی، خود مسیر همان مقصد است — ما هیچ‌وقت واقعاً تمام نمی‌شویم
In life, the approach is the destination — we are never truly finished growing.
263
بهترین تک‌تیراندازها و تیراندازهای دقیق جهان کاربرد: اشاره به افرادی با تمرکز و مهارت بسیار بالا؛ معمولاً در قالب تمثیل برای موفقیت و تمرکز به کار می‌رود.
The greatest snipers and marksmen in the world.
264
‎حتی بهترین تیراندازها هم باید با هر شلیک، هدف‌گیری خود را تنظیم کنند
Even the greatest marksmen must adjust their aim with every shot.
265
معنی: هدف گرفتن به‌سمت نشانه کاربرد: معمولاً برای تمرکز و تلاش هدفمند استفاده می‌شود
Aim at the target
266
اگه هدف نگیری ، نمی تونی به هدف بزنی
You won’t hit the target if you don’t aim.
267
بهترین عملکرد ما وقتی‌ست که اهداف‌مان قابل اندازه‌گیری نیستند (خیلی بزرگ‌اند). کاربرد: اشاره به بلندپروازی و فراتر رفتن از حد معمول دارد.
We do our best when our destinations are beyond measurement.
268
الهام‌بخش‌ترین رویاها آن‌هایی هستند که قابل اندازه‌گیری نیستند
The most inspiring dreams are the ones that can’t be measured.
269
وقتی تلاش ما همیشه از توان فعلی‌مان بیشتر باشد کاربرد: این جمله معروف برگرفته از رابرت براونینگ است؛ یعنی ما باید بیشتر از آنچه داریم بخواهیم.
When our reach continually exceeds our grasp.
270
تلاش انسان باید بیشتر از توان او باشد — رشد اینگونه اتفاق می‌افتد.
Man’s reach should exceed his grasp — that’s how we grow.
271
وقتی تلاش ما همیشه از توان فعلی‌مان بیشتر باشد کاربرد: این جمله معروف برگرفته از رابرت براونینگ است؛ یعنی ما باید بیشتر از آنچه داریم بخواهیم.
When we have immortal finish lines
272
تلاش انسان باید بیشتر از توان او باشد — رشد اینگونه اتفاق می‌افتد
Man’s reach should exceed his grasp — that’s how we grow.
273
زمانی که خط پایان ما جاودانه باشد کاربرد: اشاره به اهدافی دارد که پایانی ندارند، بلکه در طول زندگی ادامه دارند.
When we have immortal finish lines
274
با خط پایان‌های جاودانه، ما هیچ‌وقت از پیشرفت باز نمی‌ایستیم
With immortal finish lines, we never stop improving.
275
این سفر بندر یا مقصد نهایی ندارد کاربرد: استعاره‌ای از اینکه زندگی و رشد، همیشه ادامه دارد.
The journey has no port
276
اگر این سفر مقصد نهایی ندارد، پس هر قدم اهمیت دارد
If the journey has no port, then every step matters.
277
کسی آرام به شانه‌ات می‌زند (برای توجه یا اعلام خبر) کاربرد: معمولاً استعاره از فرصتی است که سرزده از راه می‌رسد
Tap you on the shoulder
278
فرصت ممکن است زمانی که انتظار نداری، آرام به شانه‌ات بزند
Opportunity may tap you on the shoulder when you least expect it.
279
بیا بالا، امتیاز گرفتی! کاربرد: در فضای مسابقه یا موفقیت، زمانی که کسی انتخاب شده یا موفق شده.
Come up — you scored
280
اسم من را صدا زدند و گفتند: بیا بالا، برنده شدی
They called my name and said, “Come up — you scored!”
281
درِ سقف‌های ساختگی‌ای که خودمان بالای سرمان گذاشتیم را بردار کاربرد: اشاره به کنار گذاشتن محدودیت‌هایی دارد که خودمان بر خود تحمیل کرده‌ایم.
Take the lid off the man-made roofs we put above ourselves.
282
باید سقفی را که خودت ساخته‌ای برداری — فراتر از آن، چیزهای بیشتری هست
You have to take the lid off the roof you built — there's more above it.
283
فرد یا تیمی که احتمال برد کمی دارد کاربرد: برای توصیف کسی که انتظار نمی‌رود موفق شود ولی ممکن است شگفتی بسازد.
Underdog
284
همه فکر می‌کردند او می‌بازد، ولی در نهایت همین بازندهٔ احتمالی برنده شد
Everyone thought he would lose, but the underdog won in the end..
285
مسئولیت آزادی و آزادی در مسئولیت کاربرد: جمله‌ای فلسفی که می‌گوید آزادی مسئولیت می‌آورد، و پذیرفتن مسئولیت باعث رهایی و قدرت واقعی می‌شود.
Responsibility of freedom and the freedom in responsibility.
286
آزادی واقعی زمانی می‌آید که مسئولیت همراه آن را بپذیری.
True freedom comes when you accept the responsibility that comes with it.
287
مسئولیت یعنی قدردانی از گذشته کاربرد: یعنی با پذیرفتن مسئولیت، نشان می‌دهیم که گذشته‌مان (تجربه‌ها، فداکاری‌ها، اشتباه‌ها) برای ما ارزش دارد.
Responsibility is appreciation of a past
288
مسئولیت‌پذیری یعنی احترام گذاشتن به گذشته‌ای که ما را به اینجا رسانده.
Responsibility is appreciation of a past that brought us here.
289
ما می‌خواهیم آن را به فردا ببریم کاربرد: اشاره به چیزهایی (مثل درس، تجربه یا ارزش) که می‌خواهیم با خود به آینده ببریم.
We want to take into tomorrow
290
ارزش‌هایی که امروز می‌سازیم، همان‌هایی هستند که می‌خواهیم به فردا ببریم.
The values we build today are the ones we want to take into tomorrow.
291
Interrogating our better selves
بازخواست و بررسی نسخهٔ بهتر خودمان کاربرد: یعنی از خودمان بپرسیم چگونه می‌توانیم بهتر باشیم؛ نقد درونی مثبت برای رشد
292
رشد از جایی شروع می‌شود که هر روز نسخهٔ بهتر خود را زیر سؤال ببریم
Growth starts with interrogating our better selves every day.
293
لحظهٔ «تعطّااا!» یا لحظهٔ نمایشی غافلگیرکننده‌ای وجود ندارد کاربرد: یعنی موفقیت معمولاً تدریجی است، نه ناگهانی و نمایشی
No ta-da moment
294
موفقیت همراه با لحظهٔ نمایشی نمی‌آید — آهسته، آرام و با زحمت به‌دست می‌آید.
Success doesn’t come with a ta-da moment — it’s slow, quiet, and earned.
295
غیرقابل‌دستیابی کاربرد: معمولاً برای توصیف اهدافی که فراتر از توانایی یا واقعیت به‌نظر می‌رسند
Unachievable
296
گفتند غیرقابل‌دستیابی است — تا اینکه کسی انجامش داد
They said it was unachievable — until someone did it..
297
واقعاً فوق‌العاده (عامیانه) کاربرد: تأکید احساسی مثبت و شدید روی عالی بودن چیزی
Damn awesome
298
اون واقعاً یه سخنرانی فوق‌العاده بود!
That was a damn awesome speech!
299
نتیجه‌گرا / متمرکز بر نتیجه کاربرد: اشاره به فردی یا رویکردی دارد که بیشتر روی نتیجه نهایی تمرکز دارد تا فرآیند
Result-oriented
300
در دنیای امروز، نتیجه‌گرا بودن مهم است — اما همه‌چیز نیست.
In today’s world, being result-oriented is important — but not everything.
301
فعل : گرفتن، چنگ زدن، درک کردن، فهمیدن اسم: درک، تسلط، چنگ
Grasp
302
او محکم دستم را گرفت
He grasped my hand firmly
303
نتوانستم معنای شعر را درک کنم
I couldn’t grasp the meaning of the poem.
304
(او تسلط خوبی روی این موضوع دارد.)
She has a strong grasp of the subject.
305
تفاوت grasp and understant
Grasp کمی عمیق‌تر از understand وقتی می‌گویی grasp the meaning، یعنی نه تنها معنای آن را می‌فهمی، بلکه کاملاً به آن پی برده‌ای و به‌خوبی درک کرده‌ای. Understand می‌تواند سطحی‌تر باشد و فقط به فهمیدن کلی اشاره دارد. .
306
307
فراتر رفتن از، بیشتر شدن از، تجاوز کردن از حد است
Exceed
308
در این منطقه نمی‌توانی از حد مجاز سرعت فراتر بروی
You cannot exceed the speed limit in this area.
309
فروش این ماه از انتظارات ما بیشتر بود
The sales exceeded our expectations this month.
310
(در مقاله‌ات از ۲۵۰ کلمه بیشتر نکن.)
Don’t exceed 250 words in your essay.
311
Marksman (اسم) / Marksmen (جمع)
به معنی تیرانداز ماهر، تک‌تیرانداز است
312
او یک تیرانداز ماهر در ارتش است
He is a trained marksman in the military.
313
‎این رقابت فقط برای تیراندازان حرفه‌ای بود
The competition was only for elite marksmen.
314
نخبه، برگزیده، سطح بالا یا ممتاز است. این کلمه برای توصیف افرادی که در یک گروه یا جامعه در بالاترین سطح قرار دارند یا بهترین و قوی‌ترین هستند، به کار می‌رود. اسم و صفت
elite
315
‎این دانشگاه فقط دانشجویان نخبه‌ی علمی را می‌ پذیرد
The university only accepts students from the academic elite.
316
نخبگان سیاسی کشور برای کنفرانس جمع شدند.
The country’s political elite gathered for the conference.
317
He is part of an elite team of researchers.
(او عضو یک تیم تحقیقاتی نخبه است.)
318
(تنها ورزشکاران برتر می‌توانند به مسابقات قهرمانی راه یابند.)
Only the elite athletes can qualify for the championship.
319
(نیروهای ویژه به‌عنوان نخبه‌های نظامی محسوب می‌شوند.)
The special forces are considered the military elite.
320
گروه نخبه
elite group
321
ورزشکار برتر
elite athlete
322
تحصیلات سطح بالا
elite education
323
نیروی ویژه - نخبه
elite force
324
نخبگان اجتماعی
social elite
325
او واجد شرایط مرحله نهایی مسابقه شد
She qualified for the final round of the competition.
326
برای واجد شرایط شدن برای بورس تحصیلی، باید معدل ۳.۵ یا بیشتر داشته باشی.
In order to qualify for the scholarship, you must have a GPA of 3.5 or higher.
327
may - might
🔸May = احتمال بیشتر (مثلاً 50٪ تا 70٪) 🔸Might = احتمال کمتر (مثلاً 30٪ تا 50٪) هر دو برای احتمال (possibility) به کار میرن. معنی فارسی: ممکنه، شاید
328
‎(شاید امشب برم مهمونی – احتمال نسبتاً زیاد)
I may go to the party tonight.
329
شاید برم مهمونی، ولی مطمئن نیستم – احتمال کمتر
I might go to the party, but I’m not sure.
330
در گذشته (Past possibility) وقتی درباره چیزی در گذشته که ممکن بود اتفاق بیفته صحبت می‌کنیم
may/might + have + past participle در این حالت، فرق خیلی زیادی بین may have و might have نیست. هردو برای احتمال گذشته هستن.
331
شاید اتوبوس رو از دست داده باشه
She may have missed the bus.
332
(شاید جلسه رو فراموش کرده باشه.)
He might have forgotten about the meeting.
333
اجازه گرفتن (Permission) — فقط may May I ask you a question?
(می‌تونم یه سؤال بپرسم؟)
334
You may leave now.
(الان می‌تونی بری.) ⚠️توجه: از might برای اجازه گرفتن استفاده نمی‌کنیم. فقط may برای حالت رسمی استفاده می‌شه.
335
او دیر کرده، شاید تو ترافیک مونده
✅ She is late. She may be stuck in traffic. یا ✅ She is late. She might be stuck in traffic.
336
او دیر کرد ، شاید توی ترافیک گیر کرده بود.
✅ She may have been stuck in traffic. ✅ She might have been stuck in traffic. اینجا از ساختار may/might have + past participle استفاده کردیم.
337
ممکنه الان تو ترافیک گیر کرده باشه
She may be stuck in traffic.
338
شاید قبلاً تو ترافیک گیر کرده بوده
She may have been stuck in traffic.
339
اگر جمله درباره‌ی "الان" یا "آینده" است، از may/might + be استفاده کن.
may / might to
340
اگر جمله درباره‌ی "گذشته" است، از may/might + have been استفاده کن
may/might + have been
341
او خونه نیست شاید سر کار باشه
She isn’t at home. She may/might be at work.
342
دیروز خسته بود. شاید مریض بوده.
He was tired yesterday. He may/might have been sick.
343
اونا جواب نمی‌دن. شاید مشغول باشن.
They are not answering the phone. They may/might be busy.
344
من جان را ندیدم در پارتی ، شاید دعوت نشده بود.
I didn’t see John at the party. He may/might have not been invited. یا He might not have been invited.
345
(داره هوا تاریک می‌شه. شاید بارون بیاد.)
It’s getting dark. It may/might be going to rain.
346
ازت ممنونم / قدردانتم
I appreciate you,
347
ممکن است آنجا نروم چون کارهای زیادی دارم و باید تا شب در محل کارم بمانم.
I may not go there because I have a lot of work and need to stay at my workplace until night.
348
If I’m able to finish everything, I may come.
349
مطمئن نیستم که بتوانم برسم / بیایم.
I’m not sure I can make it.
350
(مطمئن نیستم که بتوانم به جلسه برسم.)
I’m not sure I can make it to the meeting.
351
فکر می‌کنی امشب بتوانی به مهمانی برسی؟
Do you think you can make it to the party tonigh?
352
رسیدن به جایی سر وقت یا شرکت کردن در رویدادی باشد.
make
353
سعی می‌کنم بیایم!
I’ll try to come!
354
سعی میکنم که برسم
ll try my best to make it