TED Flashcards

(283 cards)

1
Q

من احساس خوشحالی (و افتخار) کردم.
یا
از من تعریف شد و خوشم آمد

A

I was flattered

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

وقتی گفت که خوب به نظر می‌رسم، خوشحال شدم (احساس افتخار کردم)

A

“When she said I looked nice, I was flattered.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

دموکراسی را برقرارکرذن

A

Establish democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

دموکراسی را حفظ کردن

A

Protect democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

دموکراسی را تضعیف کردن

A

Undermine democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

دموکراسی لیبرال

A

Liberal democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

دموکراسی مشارکتی

A

Participatory democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

دموکراسی مستقیم

A

Direct democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

دموکراسی نمایندگی

A

Representative democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

بسیاری از کشورها در جهان بر اساس دموکراسی اداره می‌شوند.

A

Many countries around the world are governed by democracy

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

آزادی بیان بخش اساسی دموکراسی است.

A

Freedom of speech is a fundamental part of democracy.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

دموکراسی به مردم حق انتخاب رهبرانشان را می‌دهد.

A

Democracy gives people the right to choose their leaders

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

این معنی است که شما به چیزی شک دارید یا نمی‌توانید به راحتی به آن اعتماد کنید

او می‌خواهد بگوید که به آنچه گفته می‌شود یا به چیزی که در حال وقوع است، تردید دارد

A

consider me skeptical

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

‎تو می‌گویی پروژه در یک هفته تمام می‌شود، ولی من شک دارم.

A

You say the project will be completed in a week, but consider me skeptical.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

او ‎با یک استدلال قوی وارد بحث شد.

A

She weighed in on the debate with a strong argument.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

قبل از اتخاذ تصمیم نهایی، می‌خواهم همه نظر بدهند.

A

Before making a final decision, I want everyone to weigh in.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

نظر دادن” یا “مشارکت در یک بحث یا تصمیم‌گیری” است.
این عبارت معمولاً زمانی به کار می‌رود که کسی در مورد موضوعی نظر می‌دهد یا وارد بحثی می‌شود.

A

weighing in

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

prodemocracy

A

معنی “طرفدار دموکراسی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

بی‌توجهی کردن” یا “گوش ندادن” است.

یعنی دیگر به صحبت‌ها یا اتفاقات اطرافش توجه نمی‌کند یا از نظر ذهنی خودش را از آن جدا کرده است.

A

tune out

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

‎ در طول جلسه طولانی، شروع به بی‌توجهی کردم

A

I started tuning out during the long meeting.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

(هر وقت او درباره سیاست صحبت می‌کند، او فقط گوش نمی‌دهد.)

A

Whenever he talks about politics, she just tunes out.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

به‌صورت جهانی” یا “در سطح جهان” است.
این کلمه برای توصیف چیزی که در سراسر دنیا یا در مقیاس جهانی رخ می‌دهد یا مورد توجه قرار می‌گیرد، استفاده می‌شود.

A

globally

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

تغییرات اقلیمی مشکلی است که مردم را در سطح جهان تحت تأثیر قرار می‌دهد.

A

Climate change is a problem that affects people globally.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

(این شرکت برنامه دارد سال آینده به‌صورت جهانی گسترش یابد.)

A

The company plans to expand globally next year.”

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
معنی "ناتوان" یا "نا‌قادر" است و به فرد یا چیزی اطلاق می‌شود که قادر به انجام کاری خاص نیست. این کلمه می‌تواند به معنای عدم توانایی جسمی، ذهنی، یا حتی اخلاقی برای انجام یک وظیفه یا عمل باشد.
incapable
26
او احساس می‌کرد که قادر به مدیریت وضعیت نیست.
"She felt incapable of handling the situation."
27
(این دستگاه قادر به انجام این کار نیست.)
"The machine is incapable of performing the task."
28
به این معنی است که "ما به حرف‌های مردم توجه نمی‌کنیم" یا "ما صحبت‌های دیگران را نادیده می‌گیریم". این جمله می‌تواند نشان‌دهنده بی‌توجهی عمدی یا ناخودآگاه به نظرات، احساسات یا حرف‌های دیگران باشد.
We are tuning people out
29
(اگر به حرف‌های مردم بی‌توجهی کنیم، بازخوردهای ارزشمندی را از دست خواهیم داد.)
If we keep tuning people out, we'll miss valuable feedback."
30
‎با تمرکز فقط روی نظرات خودمان، در حال نادیده گرفتن حرف‌های دیگران هستیم
By focusing only on our own opinions, we are tuning people out."
31
" به معنی "سخنرانی را انتخاب کردند" یا "تصمیم گرفتند که به سخنرانی گوش دهند" است
Opted for a lecture opt
32
صفحه‌نمایش‌ها مانعی برای ارتباط مؤثر ایجاد کرده‌اند
screens have placed an impediment to effective communication.
33
آیا تا به حال کاری را انجام داده‌ای که مطمئن نبودی می‌توانی از عهده‌اش برآیی؟
have you ever accomplished sth you weren’t quite sure you could do?
34
(بار بدهی برای او خیلی زیاد بود که بتواند تحمل کند.)
The burden of debt was too much for him to handle.
35
فقط اسم است و معمولاً به معنی «بار» یا «مسئولیت سنگین» به کار می‌رود. بار، مسئولیت سنگین، بار فکری یا جسمی ولی به صورت غیررسمی یا محاوره‌ای ممکنه به شکل فعل هم استفاده بشه، ولی در زبان رسمی و استاندارد فقط اسم محسوب میشه.
burden
36
مجبور کردن، وادار کردن، تحمیل کردن
compel burden معنی: بار، مسئولیت سنگین، بار فکری یا جسمی مثال: The burden of responsibility weighed heavily on her shoulders. (بار مسئولیت به شدت روی دوش او سنگینی می‌کرد.)
37
(قانون شرکت‌ها را مجبور می‌کند که از اطلاعات مشتری محافظت کنند.)
The law compels companies to protect customer data.
38
burden
فقط اسم است و معمولاً به معنی «بار» یا «مسئولیت سنگین» به کار می‌رود. بار، مسئولیت سنگین، بار فکری یا جسمی ولی به صورت غیررسمی یا محاوره‌ای ممکنه به شکل فعل هم استفاده بشه، ولی در زبان رسمی و استاندارد فقط اسم محسوب میشه.
39
‎ بار بدهی برای او خیلی زیاد بود که بتواند تحمل کند
The burden of debt was too much for him to handle.
40
‎ بار مسئولیت به شدت روی دوش او سنگینی میکرد‌
The burden of responsibility weighed heavily on her shoulders.
41
(قانون شرکت‌ها را مجبور می‌کند که از اطلاعات مشتری محافظت کنند.)
The law compels companies to protect customer data.
42
مجبور کردن، وادار کردن، تحمیل کردن
compel
43
من شما را ترغیب می‌کنم که دوباره تصمیم‌تان را بررسی کنید.
I urge you to reconsider your decision.
44
urge
تشویق کردن، ترغیب کردن، به شدت خواستن
45
‎واندرهل ما را ترغیب می‌کند که پتانسیل تازه‌ی به‌دست‌آمده‌مان را بپذیریم ‎یعنی آن مرحله‌ی سخت و چالش‌برانگیز، ما را وادار می‌کند ظرفیت‌ها و توانایی‌های جدید خودمان را قبول کنیم و از آنها استفاده کنیم
Wonderhell urges us to embrace our newfound potential.
46
‎«به عمق ناراحتی‌ها و ناآرامی‌ها فرو برو» ‎یعنی به جای فرار از احساسات ناخوشایند، آنها را قبول کن و در آنها عمیق شو
Dive into the discomfort
47
واندرهل ما را مجبور می‌کند که مرزهای خودمان را گسترش دهیم. یعنی آن وضعیت عجیب و سخت، باعث رشد و توسعه توانایی‌ها و افق فکری ما می‌شود
Wonderhell compels us to expand our boundaries.
48
‎پیشرفت بزرگ، جهش، موفقیت مهم
breakthrough
49
فروپاشی، شکست ، سقوط
breakdown
50
واندرهل (آن موقع سخت و عجیب) فروپاشی ما نبود، بلکه نقطه‌ی پیشرفت و جهش ما بود.
Wonderhell wasn’t our breakdown, but breakthrough. جمله یعنی اون شرایط سخت (wonderhell) باعث شکست ما نشد، بلکه نقطه‌ی عطف و پیشرفت بزرگ ما بود.
51
‎ (تقسیم‌بندی بودجه نشان می‌دهد پول‌ها کجا می‌روند.)
The breakdown of the budget shows where the money goes. تجزیه، تقسیم کردن
52
‎ بیایید تحلیل دقیقی از آمار فروش داشته باشیم
Let’s do a breakdown of the sales figures.
53
‎ بعد از هفته‌ای پر استرس، دچار فروپاشی عصبی شد
After the stressful week, she had a breakdown. شکست عاطفی یا روانی** (مثل عصبانیت شدید یا افسردگی)
54
‎ ماشین در بزرگراه خراب شد
The car had a breakdown on the highway. خرابی، از کار افتادن
55
او در موقعیت‌های چالش‌برانگیز پیشرفت می‌کند
He thrives in challenging situations.
56
گیاهان در نور خورشید و آب رشد می‌کنند
Plants thrive in sunlight and water.
57
‎او در محیط کاری پرسرعت موفق است
She thrives in a fast-paced work environment.
58
thrive in
یعنی «در چیزی پیشرفت کردن»، «موفق شدن در محیط یا شرایط خاصی» یا «رشد کردن در شرایط مشخص».
59
‎ من منتظر دیدار شما هستم
I look forward to meeting you.
60
look forward
معمولاً به معنی انتظار کشیدن برای چیزی خوب در آینده است.
61
«یاد بگیر به جلو نگاه کنی» یا «یاد بگیر انتظار کشیدن برای آینده را داشته باشی.
learn to look forward
62
(من از رفتن به دندان‌پزشک می‌ترسم.)
I dread going to the dentist.
63
racing to survive
تلاش بسیار سریع و شدید برای زنده ماندن یا موفق شدن
64
dread
ترسیدن، وحشت داشتن
65
wonderhell
به معنی دنیایی پر از تناقض و سختی که هم جذاب و هم عذاب‌آور است
66
ما از ترسیدن از دنیای سخت و عجیب (wonderhell) دست کشیدیم و از مسابقه برای زنده ماندن در آن دست برداشتیم.
we stopped dreading wonderhell and racing to survive it
67
dread
ترس شدید همراه با اضطراب یا پیش‌بینی یک اتفاق ناخوشایند. نوع: فعل و اسم کاربرد: وقتی چیزی در آینده را با نگرانی و اضطراب پیش‌بینی می‌کنی.
68
Dread Fear Scary Afraid of
ترس شدید و طولانی‌مدت نسبت به چیزی در آینده ترس کلی و عمومی چیزی که باعث ترس می‌شود (صفت) ترسیدن از چیزی (صفت + of)
69
ترسناک است که چقدر جرم افزایش یافته است.
It’s scary how much crime has increased
70
احساس وحشت در اتاق موج می‌زد.
There was a feeling of dread in the room.
71
نقطه پایان
endpoint
72
نقطه میانی، نقطه‌ای که در مسیر بین دو مقصد قرار دارد (مثلاً در سفر)
waypoint
73
ناراحتی یا ناخوشایندی عمیق
deep discomfort
74
تنها مسیر برای رشد
the only path to growth
75
شهر فقط یک نقطه میانی در مسیر ما به سمت کوه‌ها بود.
The town was just a waypoint on our journey to the mountains.
76
«اگر موفقیت را نه به‌عنوان یک نقطه پایان، بلکه به‌عنوان یک نقطه میانی تعریف کنیم، و به خودمان اجازه دهیم در آن ناراحتی عمیق بنشینیم، که تنها راه رشد است.»
what if we redefined succesd not as an endpoint but as a waypoint , and allowed ourselves to sit in that deep discomfort that is the only path to growth
77
تمام شگفتی‌ها را دزدیدن و از بین بردن
steal away all the wonder
78
steal away
به‌صورت مخفیانه بردن یا دزدیدن، فرار کردن
79
اندوه انگار تمام شادی را از اتاق دزدیده بود
The sadness seemed to steal away all the joy from the room.
80
آیا منظور این است که موفقیت را به عنوان یک مقصد محدود و نهایی تعریف کنیم؟
Is that to define success as a finite destination?
81
تعریف کردن
define
82
موفقیت
success
83
محدود، پایان پذیر
finite
84
مقصد
destination
85
(زمان ما روی زمین محدود است.)
Our time on earth is finite.
86
تعریف کردن برای اولین بار یا تعیین مرزها. تغییر یا بازنگری در تعریف قبلی، اغلب برای سازگاری با شرایط جدی
Define Redefine
87
آیا منظور این است که موفقیت را به عنوان یک مقصد محدود و نهایی تعریف کنیم
Is that to define success as a finite destination?
88
(موفقیت پروژه مسیر شغلی او را به‌طور کامل تغییر داد و بازتعریف کرد.)
The success of the project redefined his career.
89
(پس از همه‌گیری، مردم شروع کردند تا مفهوم تعادل کار و زندگی را بازتعریف کنند.)
After the pandemic, people started to redefine the concept of work-life balance.
90
شرکت تصمیم گرفت بیانیه مأموریت خود را بازتعریف کند.
The company decided to redefine its mission statement.
91
define Define + اسم Define + how/what/why + جمله
تعریف کردن، مشخص کردن کاربرد:وقتی برای اولین بار چیزی را توضیح یا تعیین می‌کنی.
92
Redefine
بازتعریف کردن، تعریف مجدد کاربرد: وقتی چیزی را دوباره تعریف یا بازنگری می‌کنی، معمولاً برای تطبیق با شرایط جدید یا تغییرات.
93
‎ (می‌تونی واژه‌ی "موفقیت" را تعریف کنی؟)
Can you define the term "success"?
94
‎ (معلم توضیح داد که اسم چیست.)
The teacher defined what a noun is.
95
‎ (باید اهدافمان را به‌وضوح مشخص کنیم.)
* We need to define our goals clearly.
96
«من نمی‌گویم که بی‌احساس یا سخت‌دل باشی» هست. یعنی طرف مقابل را تشویق نمی‌کند که احساساتش را سرکوب کند یا بی‌رحم شود، بلکه احتمالاً منظورش این است که باید در شرایط سخت مقاومت و تحمل داشته باشد، اما نه به قیمت از دست دادن احساسات یا مهربانی.
I’m not telling you to get hard
97
در زبان محاوره‌ای انگلیسی به معنی «تحمل کردن»، «طاقت آوردن» یا «بی‌خیال شدن» است، مخصوصاً وقتی کسی باید سختی یا شرایط ناخوشایندی را بدون اعتراض قبول کند.
suck it up
98
(می‌دونم سخته، اما باید تحمل کنی و ادامه بدی.)
I know it’s tough, but you just have to suck it up and keep going.
99
Stop complaining and suck it up
(بس کن شکایت کردن رو و تحمل کن!)
100
«چرخه مداوم» یا «چرخه پیوسته»
ongoing cycle
101
‎چرخه مداوم کار و استراحت برای سلامت روان مهم است
The ongoing cycle of work and rest is important for mental health.
102
«که با درس‌ها و شکست‌های زندگی نقطه‌گذاری شده است»
punctuated by lessons and losses in life
103
یعنی «نقطه‌گذاری شده با» یا «همراه با»، یعنی چیزی که در طول مسیر به دفعات با آن‌ها مواجه می‌شویم یا تأثیرگذار است
punctuated by
104
یعنی شکست‌ها، ضررها، از دست دادن‌ها (در زندگی یا شرایط مختلف)
losses
105
(سفر او همراه با درس‌ها و شکست‌هایی بود، اما هرگز تسلیم نشد.)
‎Her journey was punctuated by lessons and losses, but she never gave up.
106
یک مانع موقت و یک بار رخ‌دهنده
one time temporary hurdle
107
«لحظه‌ی جنگ یا گریز، انگار که یک تک‌آهنگ بود.»
fight or flight moment as if it was a single
108
یعنی لحظه‌ای که بدن یا ذهن آماده می‌شود برای مقابله (جنگ) یا فرار (گریز) از موقعیت خطرناک یا استرس‌زا.
fight or flight moment
109
‎این مشکل فقط یک مانع موقت و یک‌بار مصرف در مسیر ‎موفقیتت است
This difficulty is just a one-time temporary hurdle on your way to success.
110
گذراندن یا تحمل کردن، موفق شدن در انجام کاری یا برقراری ارتباط
Get throug تماس گرفتن یا ارتباط برقرار کردن با کسی موفق شدن در صحبت کردن با کسی از طریق تلفن یا هر وسیله ارتباطی
111
بالاخره گزارش را تموم کردم.
I finally got through the report.
112
تلاش کردم باهاش تماس بگیرم ولی موفق نشدم وصل بشم.
I tried calling her but couldn’t get through.
113
یک هفته سخت داشتم، ولی ازش گذشتم.
I had a tough week, but I got through it.
114
چطور امتحان رو گذروندی؟
How did you get through the exam?
115
گذراندن یا تحمل کردن، موفق شدن در انجام کاری یا برقراری ارتباط
Get through
116
بالاخره گزارش را تموم کردم.
I finally got through the report
117
تلاش کردم باهاش تماس بگیرم ولی موفق نشدم وصل بشم.
I tried calling her but couldn’t get through
118
یک هفته سخت داشتم، ولی ازش گذشتم.
I had a tough week, but I got through it.
119
چطور امتحان رو گذروندی
How did you get through the exam?
120
one stomach-churning, butt-clenching
یکی از لحظات بسیار استرس‌زا و نفس‌گیر" یا "یکی از لحظات که دل و جانت را به هم می‌ریزد و باسنت را منقبض می‌کند"
121
حالت تهوع‌آور، بسیار استرس‌زا یا ترسناک
stomach-churning
122
آن فیلم ترسناک واقعاً حالت تهوع‌آور بود!
That horror movie was stomach-churning!
123
معنی: آن‌قدر استرس‌زا یا ترسناک که عضلات باسن را محکم منقبض می‌کنی (کنایه از شدت استرس یا اضطراب)
butt-clenching
124
سوار ترن هوایی آن‌قدر ترسناک بود که عضلات باسنم منقبض شد!
The roller coaster ride was butt-clenching
125
stomach-churning و butt-clenching
‎هر دو به حس اضطراب، ترس یا استرس خیلی زیاد اشاره دارند و به نوعی احساس ناخوشایند فیزیکی که این حالات در بدن ایجاد می‌کنند
126
او تصمیم گرفت زندگی‌اش را جدی‌تر کند و تشکیل خانواده دهد.
He decided to settle down and start a family.
127
آن‌ها به حومه شهر رفتند تا ساکن شوند.
They moved to the countryside to settle down.
128
بعد از یک روز پراسترس، فقط می‌خوام آرام بشم و استراحت کنم.
After a stressful day, I just want to settle down and relax.
129
settle down
آرام شدن، خونسرد شدن جا افتادن، ساکن شدن در یک مکان (معمولاً خانه یا شهر) شروع زندگی جدی‌تر و پایدارتر (مثل ازدواج یا داشتن خانواده)
130
‎وندرهل (اون حالت عجیب و سخت) خودش را به داشتن یک بازدیدکننده مکرر (همیشگی) دوست داشت. این جمله می‌گوید این وضعیت (یا حالت عجیب و سخت) دوست دارد که بارها به آن سر زده شود؛ یعنی آن حالت چالش‌برانگیز برای فرد تبدیل به تجربه‌ای تکراری شده است.
wonderhell loved itself a repeat visitor
131
معمولاً به معنی تبدیل شدن یا نقش گرفتن به عنوان یک طرفدار پرشور و تشویق‌کننده است.
into a cheerleader
132
یعنی کسی که در ورزش‌ها و رویدادها، تیم یا فردی را با تشویق و حرکات مخصوص حمایت می‌کند.
Cheerleader
133
یعنی کسی به طور فعال و پرشور از چیزی حمایت می‌کند.
turned into a cheerleader
134
(او واقعاً تبدیل به یک تشویق‌کننده پرشور برای پروژه جدید شد و همه را تشویق می‌کرد.)
She really turned into a cheerleader for the new project, encouraging everyone to join.
135
(جلسه کاملاً هرج و مرج بود چون هیچ‌کس دستور کار را نمی‌دانست.)
The meeting was total chaos because no one knew the agenda.
136
After the storm, the city was in complete chaos.
(بعد از طوفان، شهر در هرج و مرج کامل بود.)
137
chaos
«هرج و مرج» یا «آشوب» است، وقتی وضعیت کاملاً بی‌نظم، گیج‌کننده و نامنظم باشد.
138
joy
«شادی» یا «لذت عمیق» است.
139
(وقتی دوباره خانواده‌اش را دید، شادی خالصی را احساس کرد.)
She felt pure joy when she saw her family again.
140
(قبل از ارائه بزرگ، ترکیبی از هیجان و ترس را احساس کردم.)
I felt a mix of excitement and fear before the big presentation.
141
excitment and the fear
معنی «هیجان» یا «شور و شوق»
142
‎(او از تجربیاتش استفاده کرد تا شغل بهتری پیدا کند.)
She capitalized on her experience to get a better job.
143
‎او از روند جدید بهره‌برداری می‌کند تا کسب‌وکارش را گسترش دهد
He is capitalizing on the new trend to grow his business.
144
کلمه capitalizing از فعل capitalize
می‌آید و معمولاً به معنی «سود بردن از چیزی»، «بهره‌برداری کردن» یا «استفاده کردن به نفع خود» است.
145
در سکوت غرق شدن و فرو برده شدن و با زور و فشار گذر کردن، اما این یک دروغ است. تصور اینکه بتوانی مشکلات یا احساسات سخت را بدون هیچ واکنشی در سکوت تحمل کنی و با زور و فشار از آنها عبور کنی، نادرست است و واقعیت ندارد.
to be absorbed in silence and pushed down and muscled through but that’s s lie
146
to be absorbed in silence
یعنی به طور کامل در سکوت فرو رفتن، غرق شدن در سکوت
147
یعنی سرکوب شدن، پایین نگه داشته شدن
pushed down
148
muscled through
یعنی با زور و تلاش زیاد از چیزی عبور کردن (مثل وقتی که با قدرت عضلانی راهی باز می‌کنی)
149
اما این یک دروغ است (اشاره به این که این روش یا تصور درست نیست)
but that’s a lie
150
«او با واکنش‌های آشفته و حملات تند از طرف منتقدان روبرو شد.»
She faced chaotic reactions as slings and arrows from the critics.
151
«واکنش‌های آشفته مثل پرتاب سنگ‌ها و تیرها» عبارت به شکل استعاری یعنی واکنش‌هایی که ناگهانی و تهاجمی هستند و مانند حملات بی‌رحمانه (سنگ و تیر) به فرد وارد می‌شوند.
chaotic reactions as slings and arrows
152
واکنش‌های آشفته، نامنظم و بی‌نظم
chaotic reactions
153
اصطلاحی است که به معنی حملات یا دشواری‌ها (مثل پرتاب سنگ و تیر) به‌کار می‌رود، برگرفته از عبارتی قدیمی در ادبیات انگلیسی (مثلاً در نمایشنامه هملت شکسپیر).
slings and arrows
154
«بعد از چند مشکل، آن‌ها مجبور شدند رابطه‌شان را دوباره مذاکره کنند تا مرزهای جدیدی تعیین کنند.»
After some conflicts, they had to renegotiate their relationship to set new boundaries.
155
دوباره مذاکره کردن، بازتعریف کردن
renegotiate
156
«دوباره مذاکره کردن درباره‌ی رابطه» یا «تعریف مجدد رابطه»
renegotiate the relationship
157
«آنها قادرند متوقف شوند و به این احساسات فکر کنند
They are able to stop, reflect on these emotions.
158
فکر کردن به، تأمل کردن درباره
reflect on
159
(در زمان‌های سخت، داشتن یک متحد بسیار کمک‌کننده کنار خود خوب است.)
In difficult times, it’s good to have an incredibly helpful ally by your side.
160
(او در طول دوران کاری من یک متحد بسیار کمک‌کننده بوده است.)
She has been an incredibly helpful ally throughout my career.
161
incredibly helpful allie
یک متحد یا هم‌پیمان بسیار کمک‌کننده و مفید»
162
incredibly
خیلی زیاد، به شدت
163
helpful
مفید، کمک‌کننده
164
ally
متحد، هم‌پیمان، کسی که حمایت و کمک می‌کند
165
با وجود چالش‌ها، او سابقه موفق شدن در شرایط شگفت‌انگیز و سخت (wonderhell) را حفظ کرد—تعادل بین هیجان و استرس.
Despite the challenges, he maintained a track record of thriving in wonderhell—balancing excitement and stress.
166
سابقه عملکرد موفق شرکت در بازارهای دشوار، مقاومت آن را ثابت می‌کند.
The company’s track record of thriving in tough markets proves its resilience.
167
او سابقه موفق شدن در شرایط پر فشار را دارد، که او را به یک رهبر عالی تبدیل می‌کند.
She has a track record of thriving under pressure, which makes her a great leader.
168
a track record of thriving in wonderhell
سابقه‌ای از موفق شدن در شرایطی که هم شگفت‌انگیز و هم سخت و عذاب‌آور است.
169
a track record
سابقه عملکرد
170
of thriving
موفق بودن، شکوفا شدن
171
in wonderhell
در (حالت) «تعجب و جهنم» (ترکیبی استعاری از wonder به معنی شگفتی و hell به معنی جهنم)
172
اینجا یعنی «درک عمیق» یا «تحقق یک حقیقت».
realization
173
عبارتی است که برای اشاره به همه جنبه‌های مثبت و منفی و حتی ناخوشایند استفاده می‌شود.
the good, the bad and the ugly
174
یمحدودیت‌ها، موانع
limitations
175
به معنای «دعوت‌نامه‌ها» یا «فرصت‌ها»ست، یعنی این احساسات به جای اینکه سد راه باشند، انگیزه و فرصت پیشرفت هستند.
invitations
176
احساسات متناقض و مختلفی که حول این درک یا تحقق وجود دارد — خوبی‌ها، بدی‌ها و زشت‌هایش — محدودیت نیستند، بلکه دعوت‌نامه‌هایی هستند.
the mixed emotions surrounding this realization- the good the bad and the ugly aren’t limitations but invitations
177
realization
درک ناگهانی یا فهم چیزی به حقیقت پیوستن چیزی یا عملی شدن یک هدف تبدیل دارایی یا سرمایه به پول نقد (اقتصادی)
178
(شرکت با فروش تجهیزات قدیمی دارایی‌های خود را به پول نقد تبدیل کرد
The company made a realization of its assets by selling old equipment.
179
(تحقق رویای او سال‌ها طول کشید.)
The realization of her dream took many years.
180
(ناگهان فهمیدم کلیدم را جا گذاشته‌ام.)
I had a sudden realization that I forgot my keys.
181
(یک رهبر خوب نماد اعتماد به نفس و دیدگاه است.)
A good leader embodies confidence and vision.
182
(این مجسمه نماد روح آزادی است.)
This statue embodies the spirit of freedom.
183
(او تجسم مهربانی و سخاوت است.)
She embodies kindness and generosity.
184
embody
تجسم کردن» یا «نماد چیزی بودن»؛ یعنی وقتی یک ویژگی، ایده یا مفهوم را به صورت عینی، قابل مشاهده یا محسوس نشان می‌دهد
185
«یک وعده از تمام آنچه می‌توانیم باشیم و همه چیزهایی که می‌توانیم تجسم کنیم»
a promise of everything we can be and all that we can embody
186
وعده، قول
promise
187
همه چیزهایی که می‌توانیم باشیم (پتانسیل‌های ما)
everything we can be
188
همه چیزهایی که می‌توانیم تجسم کنیم (نماد یا نماینده‌شان باشیم)
all that we can embody
189
یعنی تصور کلی، حتی چیزهای غیرواقعی یا فرضی.
Imagine
190
بیشتر برای تصویرسازی هدفمند و آینده‌نگر
Envision
191
(معمار ساختمانی را تصور کرد که با منظره طبیعی هماهنگ باشد.)
The architect envisioned a building that would blend with the natural landscape.
192
(من آینده‌ای را تصور می‌کنم که در آن تکنولوژی به همه کمک می‌کند.)
I envision a future where technology helps everyone.
193
فعل است و معنای اصلی‌اش «تصور کردن» یا «مجسم کردن» چیزی در ذهن، به ویژه آینده است. تصور کردن چیزی که هنوز اتفاق نیفتاده داشتن تصویر ذهنی روشن از آینده یا هدف
envision
194
‎او جهانی را مجسم کرد که همه در صلح زندگی می‌کنند
She envisioned a world where everyone lived in peace.
195
(برای خودم یک حرفه موفق را تصور می‌کنم.)
I envision a successful career for myself
196
تصور کردن» یا «مجسم کردن» چیزی در ذهن، مخصوصاً چیزی که در آینده می‌خواهیم اتفاق بیفتد.
envision
197
آن‌ها نمی‌توانستند خودشان را در این شکل جدید نبینند آن‌ها نمی‌توانستند از دیدن خودشان به این شکل جدید دست بکشند یا نمی‌توانستند تصویر جدید خودشان را نادیده بگیرند.
they couldn’t unsee themselves in this new way
198
«ندیدن یا فراموش کردن اینکه خودشان را اینطور می‌بینند» است. یعنی این تصویر جدید از خودشان برایشان واضح و غیرقابل انکار شده بود. فراموش کردن دیدن» یا «دیدن چیزی و آرزوی پاک کردنش از ذهن».
unsee
199
You can’t unsee something once it’s in your mind.
وقتی چیزی را دیدی، دیگر نمی‌توانی آن را نبینی (فراموش کنی).
200
کاش می‌توانستم اون صحنه ترسناک فیلم را نبینم! (یا ببینم ولی فراموشش کنم)
I wish I could unsee that scary movie scene.
201
‎من واقعاً داشتم برای نجات جانم می‌دویدم ‎(یعنی واقعاً و نه فقط به صورت مجازی یا اغراق‌آمیز)
I was literally running for my life.
202
او واقعاً یک پیتزای کامل را خودش خورد
She literally ate a whole pizza by herself
203
literally
به طور دقیق و واقعی» است. وقتی می‌گوییم literally یعنی آن چیزی که گفته می‌شود دقیقاً همان طور که بیان شده اتفاق افتاده، بدون هیچ اغراق یا بزرگ‌نمایی.
204
شرکت ترجیح می‌دهد قبل از استخدام از بیرون، کاندیداهای داخلی را ارتقاء دهد
The company prefers to promote internal candidates before looking outside.
205
کاندیداهای داخلی یا متقاضیان داخلی یعنی افرادی که برای یک موقعیت شغلی یا ارتقاء درون همان سازمان یا شرکت فعلی خود درخواست می‌دهند، نه از خارج سازمان
Internal candidates
206
آن‌ها با جاه‌طلبی خود کنار آمدند / آن‌ها جاه‌طلبی‌شان را پذیرفتند.
They came to terms with their ambition.
207
کنار آمدن با چیزی پذیرفتن واقعیت یا شرایطی که شاید سخت یا ناخوشایند باشد.
come to terms with
208
پس از یک مبارزه طولانی، بالاخره با شکستش کنار آمد
After a long struggle, she finally came to terms with her failure.
209
فرسودگی شغلی یا ذهنی به علت فشار زیاد
burnout
210
‎بسیاری از کارمندان به دلیل ساعت‌های طولانی کار دچار فرسودگی شغلی می‌شوند
Many employees suffer from burnout due to long working hours.
211
خستگی شدید، فرسودگی
exhaustion
212
بعد از ۱۲ ساعت کار مداوم، او از خستگی شدید غافلگیر شد
After working 12 hours straight, he was overwhelmed by exhaustion.
213
وقتی دوستش ارتقا گرفت، حسادت کرد.
She felt envy when her friend got a promotion.
214
حسادت
envy
215
معنی: عدم قطعیت، نااطمینانی
Uncertainty
216
درباره آینده شرکت عدم قطعیت زیادی وجود دارد.
There is a lot of uncertainty about the future of the company.
217
آسیب‌پذیری، ضعف
Vulnerability
218
نشان دادن آسیب‌پذیری می‌تواند به ایجاد اعتماد در روابط کمک کند.
Showing vulnerability can help build trust in relationships
219
شک، تردید
Doubt
220
من کمی تردید دارم که این برنامه جواب بدهد.
I have some doubt about whether this plan will work.
221
سندرم ناتوانی یا خودفریبی، حالتی که فرد احساس می‌کند موفقیت‌هایش به خاطر شانس بوده و حق ندارد به توانایی‌هایش اعتماد کند، احساس می‌کند فریبکار است و روزی دستش رو می‌شود.
Imposter syndrome
222
«شدید»، «سنگین» یا «طاقت‌فرسا» است.
Crushing
223
آنها دچار احساس شدید «سندرم ناتوانی» یا «سندرم خودفریبی» شدند.
They experienced crushing imposter syndrome.
224
شرکت قصد دارد محصولات قدیمی را به تدریج حذف کند.
The company plans to phase out old products.
225
به معنی «کم‌کم کنار گذاشتن» یا «قطع تدریجی» استفاده می‌شود.
phase out
226
پروژه الان در مرحله نهایی است.
The project is now in its final phase
227
گام / قدم بخشی از یک فرآیند یا تحول که به ترتیب انجام می‌شود. (در نجوم و فیزیک) فاز مثل فاز ماه (ماه نو، ماه کامل و …)
phase
228
او بهترین کارشناسان را برای مشاوره پیدا کرد.
She sought out the best experts for advice.
229
آنها کتاب‌های کمیاب را در کتابخانه جستجو کردند
They sought out rare books in the library
230
seek out sought out someone sought out
‎فعالانه دنبال چیزی یا کسی گشتن، جستجو کردن و پیدا کردن یعنی آن شخص با تلاش و جستجوی هدفمند، آن چیز یا فرد را پیدا کرده است
231
بسیاری از مدال‌آوران المپیک، الگوهایی برای ورزشکاران جوان می‌شوند.
Many Olympic medalists become role models for young athletes.
232
یونیکورن‌های استارتاپ اغلب صنایع سنتی را دگرگون می‌کنند
Startup unicorns often disrupt traditional industries.
233
مدال‌آوران المپیک — ورزشکارانی که در المپیک مدال گرفته‌اند.
Olympic medalists
234
یونیکورن‌های استارتاپ — شرکت‌های نوپایی که ارزش‌شان به بیش از یک میلیارد دلار می‌رسد (اصطلاح رایج در دنیای کسب‌وکار)
Startup unicorns
235
او یکی از افرادی است که سقف شیشه‌ای در صنعت خودش را شکسته است
She is one of the glass ceiling shatterers in her industry.
236
کسانی که سقف شیشه‌ای را می‌شکنند؛ یعنی افرادی که موانع نامرئی و محدودیت‌های اجتماعی یا سازمانی را کنار می‌زنند و پیشرفت می‌کنند
glass-celing shatterers
237
سقف شیشه‌ای — یک اصطلاح که به محدودیت‌های نامرئی در مسیر پیشرفت، مخصوصاً برای زنان و اقلیت‌ها، اشاره دارد. یعنی موانعی که نمی‌گذارن
glass ceiling
238
افراد به سطوح بالای شغلی یا اجتماعی برسند.کسانی که می‌شکنند، خرد می‌کنند، نابود می‌کنند
shatterers
239
هدایت کردن در طول لحظات بزرگ تغییر در حرفه و زندگی»
steward through massive moments of career and life shift
240
سرپرستی کردن، مدیریت کردن، هدایت کردن
steward
241
(هیچ‌کدام از گزینه‌ها برای من مناسب نیست.)
Neither option works for me.
242
(من چای و قهوه دوست ندارم. حدس می‌زنم تو هم هیچ‌کدوم رو دوست نداری.)
I don’t like tea or coffee. I’m guessing you don’t like either.
243
حدس می‌زنم هیچ‌کدوم از این‌ها هم برات مناسب نیست
I’m guessing neither of these work for you either.
244
کاش من به درستی به کریستال‌های انرژی نفس می‌دادم.» معنی کلی جمله یعنی یک آرزوی نمادین که اگر انرژی یا نیروی خاصی را به درستی به این کریستال‌ها منتقل می‌کردم، اتفاق خاصی می‌افتاد.
If only I had breathed into the right energy crystals.
245
یعنی «کاش» یا «ای کاش»، برای بیان آرزو یا پشیمانی از کاری که انجام نشده یا اتفاق نیفتاده.
If only
246
instafluencers
این واژه ترکیبی از Instagram و Influencers است. یعنی افرادی که در اینستاگرام تأثیرگذار هستند و دنبال‌کننده‌های زیادی دارند.
247
«سریع می‌رفتند تا قرارداد بعدی‌شان را امضا کنند.»
jetting off to ink their next deal
248
یعنی «سریع رفتن» یا «پرواز کردن» معمولاً با هواپیما به مقصدی دیگر
jetting off
249
to ink their next deal
«قرارداد بعدی‌شان را امضا کنند» (اینجا ink به معنای «جوهر» به‌کار رفته که استعاره برای امضا کردن است
250
there were the slick-back bros, the hustle porn dudes
آدم‌های با موهای شانه‌شده به عقب، و آن مردهایی که به شدت دنبال موفقیت و کار زیاد بودند.»
251
«چه چیزهایی در شبکه‌های اجتماعی ارائه می‌شد؟» یا «چه چیزی در شبکه‌های اجتماعی عرضه می‌شد؟»
what was on offer on social media"
252
«کاملاً متضاد» یا «قطب‌های مخالف» — یعنی دو چیز که دقیقاً برعکس هم هستن
Polar opposite
253
(نظرهای آنها در این موضوع کاملاً متضاد است.)
Their opinions on the issue are polar opposites.
254
در مورد سلیقه موسیقی، تو و من کاملاً با هم تفاوت داریم.
You and I are polar opposites when it comes to music taste.
255
«دیگه معذرت نخواستن رو تموم کن» یا «دست از معذرت‌خواهی بردار» یا «دیگه عذرخواهی نکن»
ترجمه عبارت "stop apologizing" به فارسی:
256
(ما باید فروش‌مون رو امسال ده برابر کنیم.)
We need to 10x our sales this year
257
(استراتژی جدید کمک کرد رشدشون ده برابر بشه.)
The new strategy helped to 10x their growth.
258
(او به دیوار تکیه داد.)
She leaned against the wall
259
(او خم شد جلوتر تا بهتر بشنود.)
He leaned forward to hear better.
260
(هواپیما در کوه‌ها سقوط کرد.)
The plane crashed in the mountains.
261
(کامپیوترم خراب شد و همه کارم رفت.)
My computer crashed and I lost all my work.
262
(بعد مهمانی، سریع رو کاناپه خوابیدم.)
After the party, I just crashed on the couch.
263
(او بلافاصله بعد از رسیدن به خانه شروع به تمیز کردن خانه کرد.)
She set about cleaning the house as soon as she got home.
264
(آن‌ها با اراده قوی شروع به حل مشکل کردند.)
They set about solving the problem with great determination.
265
شروع کردن به کاری، دست به کاری زدن با انرژی یا تصمیم
set about (something / doing something)
266
(این عقب‌ماندگی پایان راه نیست، بلکه فقط یک نقطه عطف در مسیر موفقیت است.)
This setback is not the end, but merely an inflection point along the way to success. merely: فقط، صرفاً inflection point: نقطه عطف، نقطه‌ای در مسیر که جهت یا روند تغییر می‌کند (در ریاضی: نقطه‌ای که منحنی تغییر شیب می‌دهد) along the way: در طول مسیر، در جریان فرآیند
267
(بعد از رفع باگ‌های اولیه، پروژه به راحتی و بدون مشکل پیش رفت.)
After fixing the initial bugs, the project was smooth sailing.
268
(چند هفته اول سخت بود، ولی بعد از آن همه چیز خیلی راحت پیش رفت.)
The first few weeks were tough, but after that, it was smooth sailing.
269
(وقتی از گمرک گذشتیم، مسیر تا هتل خیلی راحت و بدون دردسر بود.)
Once we got through customs, it was smooth sailing all the way to our hotel.
270
پیشرفت آسان و بدون مشکل جریان بدون دردسر یا مشکلات زمانی که همه چیز خوب و راحت پیش می‌رود
smooth sailing
271
(خیلی‌ها بازنشستگی را مقصد نهایی می‌دانند، اما این‌طور نیست؛ بلکه شروعی جدید است.)
Many people think of retirement as the final destination, but it is not; it’s a new beginning.
272
‎ موفقیت مقصد نهایی نیست؛ بلکه یک سفر مداوم است
Success is not a final destination; it’s a continuous journey.
273
(او قبلاً ازدواج را مقصد نهایی می‌دانست، اما حالا آن را فقط یک فصل دیگر از زندگی می‌بیند.)
She used to think of marriage as a final destination, but now she sees it as just another chapter.
274
ما موفقیت را به عنوان یک مقصد نهایی در نظر می‌گیریم، اما این‌طور نیس
We think of success as a final destination, but it is not. Think of something as: به معنای چیزی را به صورت خاصی در نظر گرفتن یا تصور کردن.
275
(مدام دارم با این گفتگوی بی‌پایان و متغیر در ذهنم کلنجار می‌روم که چه کار کنم.)
I'm wrestling with this never-ending, flip-flopping dialogue in my head about what to do next.
276
او از کلنجار رفتن با سوالات بی‌پایان و متغیر درباره آینده‌اش خسته شده بود
She felt exhausted from wrestling with the never-ending, flip-flopping questions about her future.
277
(کمیته درگیر یک بحث بی‌پایان و متغیر در مورد سیاست جدید است.)
The committee is wrestling with a never-ending, flip-flopping debate over the new policy.
278
به معنای کلنجار رفتن با چیزی، دست‌وپنجه نرم کردن با یک مسئله یا مشکل
Wrestling with
279
به معنای بی‌پایان، تمام‌نشدنی، بدون توقف:
Never-ending:
280
به معنای مدام تغییر کردن، این طرف و آن طرف رفتن، نوسان کردن. معمولاً برای تغییر ناگهانی یا تصمیم‌گیری‌های غیرثابت به کار می‌رود
Flip-flopping
281
(جلسات مثل یک چرخه بی‌پایان بودند.)
The meetings felt like a never-ending cycle.
282
او همیشه بین دو انتخاب مردد است و مدام تغییر می‌دهد
He's always flip-flopping between two choices.
283
درگیر این گفتگوی بی‌پایان و متغیر بودن.
Wrestling with this never-ending, flip-flopping dialogue