loqate dars 16 farsi 3 Flashcards

1
Q

آزگار

A

زمانی دراز؛ ویژگی آنچه بلند و طولانی

به نظر می آید.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

آسمان جل

A

کنایه از فقیر، بی چیز، بی خانمان؛ جل:

پوشش به معنای مطلق

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

استشاره

A

رای زنی، مشورت، نظرخواهی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

استیصال

A

ناچاری، درماندگی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

اطوار

A

رفتار و یا سخنی ناخوشایند و ناهنجار

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

اعلا

A

برتر، ممتاز، نفیس، برگزیده از هر چیز

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

امتناع

A

خودداری، سر باز زدن از انجام کاری یا

قبول کردن سخنی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

انضمام

A

ضمیمه کردن؛ به انضمام: به ضمیمه، به

همراه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

بادی

A

آغاز (در اصل به معنی آغازکننده است)

بحبوحه: میان، وسط

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

بدقواره

A

آن که یا آنچه ظاهری زشت و نامتناسب

دارد؛ بد ترکیب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

بذله

A

شوخی، لطیفه

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

برجک

A

سازه چرخانی که روی تانک قرار دارد و به کمک آن می توان جهت شلیک توپ را تغییر داد.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

بَقولات

A

انواع دانه های خوراکی بعضی گیاهان

مانند نخود و عدس، حبوبات

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

بلامعارض

A

بی رقیب

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

ُبَّلَعت

A

فروبردم، بلعیدم؛ صرف کردن صیغهٔ

بلعت: خوردن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

پاپی شدن

A

در امری اصرار ورزیدن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
17
Q

پتیاره

A

زشت و ترسناک

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
18
Q

پرت و پلا

A

بیهوده، بی معنی؛ به این نوع ترکیبها که در آنها لفظ دوم، اغلب بی معنی است و برای تأكید لفظ اول می آید، «مرکب اتباعی» یا «اتباع»

می گویند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
19
Q

ترفیع

A

ارتقا یافتن، رتبه گرفتن

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
20
Q

تصدیق

A

تأییدکردن درستی حرف یا عملی، گواهی

دادن به صحت امری

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
21
Q

تصنعی

A

ساختگی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
22
Q

تک وپوز

A

دک و پوز، به طنز، ظاهر شخص به ویژه

سروصورت

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
23
Q

تنبوشه

A

لوله سفالین یا سیمانی کوتاه که در زیرخاک

یا میان دیوار می گذارند تا آب از آن عبور کند. تیربار: سلاح خودکار آتشین، سنگین تر و بزرگ تر از مسلسل دستی که به وسیله نوار فشنگ تغذیه می شود؛ مسلسل سنگین

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
24
Q

جبهه

A

پیشانی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
25
Q

جیر

A

نوعی چرم دباغی شده با سطح نرم و پرزدار که در تهیه لباس، کفش، کیف و مانند آنها به کار

می رود.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
26
Q

چلمن

A

آن که زودفریب می خورد، هالو؛ بی عرضه،

دست و پاچلفتی

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
27
Q

حضار

A

آنان که در جایی یا مجلسی حضور دارند؛

حاضران

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
28
Q

حلقوم

A

حلق و گلو

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
29
Q

خرت وپرت

A

مجموعه ای از اشیا، وسایل و خرده ریزهای

کم ارزش

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
30
Q

خرخره

A

گلو، حلقوم

31
Q

خورد رفتن

A

ساییده شدن و ازبین رفتن

32
Q

خمره

A

ظرفی به شکل خم و کوچک تر از آن

33
Q

خفایا

A

خفیه، مخفیگاه؛ در خفایای ذهن: در

جاهای پنهان ذهن

34
Q

خوش مشربی

A

خوش مشرب بودن؛ خوش معاشرتی

و خوش صحبتی

35
Q

درزی

A

خیاط

36
Q

دوری

A

بشقاب گرد بزرگ معمولاً با لبه کوتاه

37
Q

دیلاق

A

دراز و لاغر

38
Q

سرسرا

A

محوطهای سقف دار در داخل خانهها که در ورودی ساختمان به آن باز می شود و از آنجا به اتاقها یا قسمتهای دیگر می روند. (امروزه سرسرا را فرهنگستان به جای واژه بیگانه «هال» و همچنین

واژه بیگانه «لابی» به تصویب رسانده است)

39
Q

سکندری

A

حالت انسان که بر اثر برخورد با مانع، کنترل خود را از دست بدهد و ممکن است به زمین بیفتد؛ سکندری خوردن: حالت سکندری برای کسی

پیش آمدن

40
Q

شبان

A

چوپان

41
Q

شخیص

A

بزرگ و ارجمند

42
Q

شرفیاب شدن

A

آمدن به نزد شخص محترم و عالی قدر،

به حضور شخص محترمی رسیدن

شش دانگ: به طور کامل، تمام

43
Q

شکوم

A

شگون؛ میمنت، خجستگی، چیزی را به

فال نیک گرفتن

44
Q

شیء عجاب

A

اشاره به آیه «ان هذا لشيء عجاب. (سورۂ ص/ آیه ۵ )؛ معمولاً برای اشاره به امری شگفت

به کار می رود.

45
Q

صله ارحام

A

به دیدار خویشاوندان رفتن و از آنان

احوالپرسی کردن

46
Q

عاریه

A

آنچه به امانت بگیرند و پس از رفع نیاز آن

را پس دهند.

47
Q

علامه

A

آن که درباره رشته ای از معارف بشری دانش

و آگاهی بسیار دارد.

48
Q

غلیان

A

جوشش عواطف و احساسات، شدت هیجان

عاطفی

49
Q

قطعة بعد أخرى

A

تکهای بعد از تکه دیگر کاهدان: انبار کاه

50
Q

كأن لم يكي شيئاً مذكورا

A

بخشی از آیه اول سورهٔ دهر است به معنی «چیزی قابل ذکر نبود»؛ در این داستان یعنی تمام خوراکیها سر به نیست شد. کباده: وسیلهای کمانی شکل در زورخانه از جنس آهن که در یک طرف آن رشته ای از زنجیر یا حلقههای آهنی متعدد قرار دارد؛ کباده چیزی را کشیدن: ادعای چیزی داشتن، خواستار چیزی بودن

51
Q

کتل

A

پشته، تپه

52
Q

کلاشینکف

A

سلاحی در انواع خودکار و نیمه خودکار، دارای دستگاه نشانه روی مکانیکی و دو نوع قنداق ثابت و تاشو؛ برگرفته از نام اسلحه ساز روسی.

53
Q

کلک

A

آتشدانی از فلز یا سفال؛ کلک چیزی را کندن: خوردن یا نابود کردن چیزی

54
Q

گنده

A

تنه بریده شده درخت که شاخ و برگ آن

قطع شده است؛ هیزم

55
Q

لطیفه

A

گفتار نغز، مطالب نیکو، نکته ای باریک

56
Q

ماسیدن

A

کنایه از به انجام رسیدن، به ثمررسیدن

57
Q

ما يتعلق به

A

آنچه بدان وابسته است

58
Q

مایحتوی

A

آنچه درون چیزی است.

59
Q

متفرعات

A

شاخهها، شعبه ها (در متن به معنی

متعلقات به کار رفته است)

60
Q

متكلم وحده

A

آن که در جمعی تنها کسی باشد که سخن می گوید.

61
Q

مجلس آرا

A

آن که با حضور خود سبب رونق مجلس و

شادی یا سرگرمی حاضران آن می شود؛ بزم آرا

62
Q

محظور

A

مانع و مجازاً گرفتاری و مشکل؛ در محظور گیر کردن: گرفتاری پیدا کردن، در مقابل امر ناخوشایند قرار گرفتن(املای این واژه به صورت محذور نیز آمده

است)

63
Q

محظوظ

A

بهره ور

64
Q

مخلفات

A

چیزهایی که به یک ماده خوردنی اضافه می شود یا به عنوان چاشنی و مزه در کنار آن قرار

می گیرد.

65
Q

مضغ

A

جویدن

66
Q

معهود

A

عهدشده، شناخته شده، معمول

67
Q

معوج

A

کج

68
Q

نامعقول

A

آنچه از روی عقل نیست؛ برخلاف عقل

69
Q

واترقیدن

A

تنزل کردن، پس روی کردن

70
Q

وجنات

A

صورت، چهره

71
Q

ولیمه

A

طعامی که در مهمانی و عروسی می دهند

72
Q

هم قطار

A

هر یک از دو یا چند نفری که از نظر درجه، رتبه و یا موقعیت اجتماعی در یک ردیف

هستند.

73
Q

هویدا

A

روشن، آشکار