A7 Flashcards
(50 cards)
quasi
تقریبا
1. Er hat mich quasi gezwungen zu unterschreiben.
1 . او تقریبا من را به امضاکردن مجبور کرد.
2. Wir sind quasi zusammen aufgewachsen.
2 . ما تقریبا باهم بزرگ شدیم.
das Synonym
مترادف هممعنی
مترادف و متضاد
Antonym
1. Er versucht die Marke als Synonym für Qualität im Markt zu platzieren.
1 . او تلاش کرد که برند را بهعنوان مترادفی برای کیفیت در بازار قرار بدهد.
2. Synonym und Antonym
2 . مترادف و متضاد
die Umgangsform
شیوه برخورد رفتار
1. jemandem gute Umgangsformen beibringen
1 . به کسی شیوههای درست برخورد را آموزشدادن
2. Service ist für uns weit mehr als die freundliche Umgangsform im Kontakt mit unseren Kunden.
2 . خدمات برای ما خیلی بیشتر از رفتارهای دوستانه در برخورد با مشتریهایمان است.
eher
زودتر
1. Warum haben Sie uns nicht eher informiert?
1 . چرا زودتر به ما اطلاع ندادی؟
2 به جای به جایش، ترجیحا
1. Michael sieht gerne Serien, ich mag eher Krimis.
1 . “مایکل” سریال ها را دوست دارد، من به جایش جنایی دوست دارم.
fehlend
[1] غایب
[2] مفقود
die Empathie
همدلی هماحساسی، همدردی
1. Er hat die Fähigkeit, Gefühlszustände anderer zu erkennen und Empathie zu empfinden.
1 . او این توانایی را دارد که وضعیت احساسی دیگران را درک کند و حس همدلی داشته باشد.
rhetorisch
[1] سخنورانه
waffe
سلاح
1. Die Polizei hat die Waffe gefunden, mit der die Frau erschossen wurde.
1 . پلیس سلاحی را پیدا کرد که با آن به زن شلیک شده بود.
einsetzen
استخدام کردن به کار گرفتن، استفاده کردن
jemanden einsetzen
کسی را استخدام کردن
Ich glaube, wir müssen jemanden einsetzen, der sich um die Organisation kümmert.
من فکر می کنم، ما باید یک نفر را استخدام کنیم تا به سازمان رسیدگی کند.
etwas (Akk.) einsetzen
چیزی را به کار گرفتن [به خدمت گرفتن]
1. seine ganze Kraft für eine Aufgabe einsetzen
1. تمام نیرویش را برای یک وظیفه استفاده کردن
2. Waffen einsetzen
2. استفاده کردن از سلاحها
2 تعهد کردن متعهد شدن، به کار گرفتن [تلاش کردن] (sich einsetzen)
sich (Akk.) einsetzen
به چیزی متعهد شدن
dafür einsetzen,dass…
متعهد شدن که…
Peter hat sich dafür eingesetzt, dass ich den Job bekomme.
“پیتر” متعهد شد که من کار را میگیرم.
3 خود را وقف کردن (sich einsetzen)
sich für etwas (Akk.) einsetzen
خود را وقف چیزی کردن
Er setzte sich für seine Leute mit aller Kraft ein.
او با تمام توان خود را برای مردمش وقف کرد.
die Anleitung
راهنما راهنمای استفاده، کتاب راهنما
مترادف و متضاد
gebrauchsanweisung
1. Ich werde zuerst die Anleitung lesen.
1 . من میخواهم در ابتدا راهنمای استفاده را بخوانم.
2. In der Anleitung steht, dass bei diesem Spiel der Älteste beginnt.
2 . در راهنما نوشته شده که این بازی را بزرگترها شروع میکنند.
letztendlich
[1] بالاخره
[2] سرانجام
[3] عاقبت
zielführende
purposeful
etablieren
تاسیس کردن بنا نهادن
2 ساکن شدن مقیم شدن (sich etablieren)
gelassenheit
آرامش آسودگی
gelassen
آرام خونسرد
zusammenhängen
رابطه داشتن مرتبط بودن
1. Lange Antwortzeiten können auch mit der verwendeten Grafikkarte zusammenhängen.
1 . زمان پاسخ طولانی [کند بودن] میتواند با کارت گرافیک استفاده شده هم رابطه داشته باشد.
generaldirektor
مدیر کل
voraussetzen
[1] از پیش فرض کردن
[2] فرض کردن
[3] مستلزم بودن
derjenige
آنکه کسیکه
dumm
احمق کودن مترادف و متضاد bescheuert blöd dämlich doof dusselig idiotisch gebildet intelligent klug schlau 1. Ich finde ihn dumm. 1 . به نظر من او خیلی احمق است. کاربرد واژه dumm به معنای احمق صفت dumm در صورتی که برای افراد به کار رود به معنای کم هوش یا احمق است. از این واژه معمولا برای اشاره به مشکلات روانی واقعی استفاده نمی شود بلکه بیشتر جنبه تحقیر آمیز یا تمسخر آمیز دارد. آلمانی ها از صفت dumm انواع مختلفی از لقب های تمسخر آمیز را تولید می کنند، مثلا "Dummkopf" (کله پوک) 2 احمقانه مسخره مترادف و متضاد albern einfältig närrisch töricht 1. Das ist mir zu dumm. 1 . این برای من خیلی احمقانه است. 2. Entschuldigung, das war dumm von mir. 2 . ببخشید، این کار من احمقانه بود. 3. Ich fand den Film wirklich sehr dumm. 3 . به نظر من فیلم خیلی احمقانه بود. 4. Mir ist etwas Dummes passiert. 4 . برای من یک اتفاق احمقانه افتاد. کاربرد واژه dumm به معنای احمقانه زمانی که صفت dumm به ایده ها، کارها یا چیزها نسبت داده شود معنایی مشابه احمقانه یا مسخره دارد. یک کار dumm کاری است که فکر زیادی برای انجام آن صورت نگرفته یا مشخصا نتایج بدی دارد. زمانی که dumm در مورد چیزها به کار می رود، احمقانه یا ساده انگارانه بودن آنها را نشان میدهد، مثلا "Ein dummer Film" (یک فیلم احمقانه/ساده انگارانه)
beschreiben
شرح دادن توصیف کردن
etwas (Akk.) beschreiben
چیزی را شرح دادن [توصیف کردن]
Können Sie mir bitte den Weg zum Bahnhof beschreiben?
آیا میتوانید به من راه به سمت ایستگاه راه آهن را شرح دهید.
jemandem etwas (Akk.) beschreiben
برای کسی چیزی را شرح دادن [توصیف کردن]
1. Ich kann dir nicht beschreiben, wie erleichtert ich war .
1. نمیتوانم برایت توصیف کنم که چطور آرام شده بودم.
2. Können Sie uns beschreiben, wie das passiert ist?
2. آیا میتوانید برای ما شرح دهید که چگونه این اتفاق افتاد؟
etwas (Akk.) ausführlich/gut/richtig/genau/ … beschreiben
چیزی را مفصل/خوب/صحیح/دقیق/… توصیف کردن [شرح دادن]
Sie hat den Täter genau beschrieben.
او مجرم را دقیق توصیف کرد.
herausgeben
[1] انتشار دادن
[2] بیرون دادن
[3] تحویل دادن
[4] منتشر کردن
verzählen
اشتباه شمردن در شمارش) اشتباه کردن)
die Bagatelle
ناچیز پشیز