D22 Flashcards

1
Q

witwer

A
  1. بیوه‌مرد1. Als Witwe hat sie es schwer, ihre Kinder allein zu erziehen. 1 . به عنوان یک بیوه‌زن برای او سخت است که کودکانش را به تنهایی بزرگ کند.2. Sie ist seit acht Jahren Witwe. 2 . او از هشت سال پیش بیوه است.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

resolut

A
  1. مصمم قاطع
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

wie noch nie

A

as never before

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

unvorstellbar

A
  1. غیرقابل تصور باورنکردنی
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

einziehen

A
  1. به خانه جدید آمدن نقل مکان کردنمترادف و متضادbeziehen1. Die Wohnung ist fertig. Wir können nächste Woche einziehen. 1 . آپارتمان حاضر است. ما می‌توانیم هفته دیگر نقل مکان کنیم.2. Wir ziehen morgen in unsere neue Wohnung ein. 2 . ما فردا به آپارتمان جدیدمان نقل مکان می‌کنیمکاربرد واژه einziehen به معنای به خانه جدید آمدنفعل einziehen به معنای جابجا شدن از خانه‌ای به خانه دیگر است. این فعل عموما برای جابجایی محل زندگی استفاده می‌شود و برای اشاره به رفتن به هتل یا محل اقامت موقت از آن استفاده نمی‌کنند.2. نفوذ کردن جذب چیزی شدن1. Die Farbe zog in das Papier ein. 1 . رنگ‌ها جذب کاغذ شدند.3. وارد جایی شدن1. Die Sportler zogen zur Eröffnungsfeier in das Stadion ein. 1 . ورزشکاران برای جشن افتتاحیه وارد استادیوم شدند.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

umziehen

A
  1. اثاث‌کشی کردن نقل مکان کردن nächsten Monat/nächstes Jahr/… umziehen ماه بعد/سال بعد/… اثاث کشی کردن1. Familie Meier ist letzten Monat umgezogen. Sie wohnen nicht mehr hier. 1. خانواده “مایر” ماه پیش نقل مکان کردند. آنها دیگر اینجا زندگی نمی‌کنند.2. Nächsten Monat ziehen wir um. 2. ماه بعدی ما اثاث‌کشی می‌کنیم.2. لباس عوض کردن (sich umziehen) sich sofort/langsam/… umziehen بلافاصله/آهسته/… لباس عوض کردنNach der Arbeit ziehe ich mich immer sofort um. بعد از کار من بلافاصله لباسم را عوض می‌کنم.3. لباس (کسی را) عوض کردن jemanden umziehen (لباس کسی را) عوض کردنDie Kinder umziehen لباس بچه ها را عوض کردن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

rundherum

A

[1] دور تا دور

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

der Schaden

A
  1. آسیب خسارت، خرابی1. Durch den Sturm gab es am Dach einige Schäden. 1 . مقداری خسارت توسط طوفان به سقف وارد شد.2. Er hat einen Schaden am Knie davongetragen. 2 . او در زانویش یک اسیب داشته‌است. [زانوی او آسیب دیده‌است.] einen Schaden verursachen/anrichten موجب آسیب شدن den Schaden begrenzen آسیب را محدود کردن Schaden haben آسیب دیدنIch habe einen Schaden am Auto. من در خودرو آسیب دیدم. zu Schaden kommen آسیب دیدن etwas (Dat.) Schaden zufügen به کسی آسیب زدن[فعل]schaden /ˈʃaːdən/ فعل ناگذر[گذشته: schadete] [گذشته کامل: schadete] [فعل کمکی: haben ] صرف فعل1. آسیب رساندن etwas (Dat.) schaden به چیزی آسیب رساندن1. Das Lesen bei schlechtem Licht schadet deinen Augen. 1. مطالعه با نور بد به چشمانت آسیب می‌زند.2. Das ständige Ein- und Ausschalten schadet dem Gerät. 2. خاموش-روشن کردن دائمی دستگاه را خراب می کند.3. Mit seinem Verhalten will er niemandem schaden. 3. او نمی خواهد با رفتارهایش به هیچ کس آسیب برساند. jemandem irgendwie schaden به کسی به نحوی آسیب زدن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
9
Q

die Ware

A
  1. کالا محصول، جنس1. Diese Ware kommt aus dem Ausland. 1 . این محصول از خارج می آید.2. Wir liefern Ihnen die Ware direkt ins Haus. 2 . ما کالاها را دقیقا در منزل به شما تحویل می دهیم. eine hochwertige/teure/verderbliche/… Ware یک کالا باارزش/گران/فاسدشدنی/… Ware anbieten/anpreisen/… کالا را عرضه کردن/تبلیغ کردن/… Ware produzieren/exportieren/bestellen/… کالا را تولید کردن/صادر کردن/سفارش دادن/…
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
10
Q

schrecklich

A
  1. ناجور ناخوشایند، بسیار بد1. Auf der Autobahn ist ein schrecklicher Unfall passiert. 1 . در بزرگراه یک حادثه بسیار بد اتفاق افتاده.2. Heute ist eine schreckliche Hitze. 2 . امروز گرمای ناخوشایندی است.3. Ich finde dieses Kleid schrecklich. 3 . به نظر من این لباس ناجور است.4. Ich finde ihn schrecklich. 4 . به نظر من ناجور است.[قید]schrecklich /ˈʃʀɛklɪç/ غیرقابل مقایسه1. بدجوری به طرز وحشتناکی1. Das Restaurant war schrecklich voll. 1 . رستوران بدجوری شلوغ بود.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
11
Q

der Zustand

A
  1. وضعیت شرایط1. Als wir in die Wohnung eingezogen sind, war sie in sehr schlechtem Zustand. 1 . وقتی ما به این آپارتمان نقل مکان کردیم، در وضعیت خیلی بودی بود. [شرایط بدی داشت.]2. Das Auto ist in einem guten Zustand. 2 . خودرو در وضعیتی خوب است.
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
12
Q

unbeschadet

A

.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
13
Q

überstehen

A
  1. پشت سر گذاشتن از سرگذراندن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
14
Q

stehen

A
  1. ایستادن سر پا ایستادن، متوقف شدن1. Im Zug war kein Platz mehr frei, wir mussten die ganze Fahrt über stehen. 1 . در قطار هیچ جای خالی‌ای نبود. ما باید تمام سفر را می‌ایستادیم.2. In meinem Beruf muss ich viel stehen. 2 . در کارم من باید خیلی بایستم. steh doch still! بی‌حرکت بایست! an der Haltestelle stehen در ایستگاه ایستادن [توقف کردن]Der Bus steht schon an der Haltestelle. اتوبوس در ایستگاه ایستاده‌است. neben jemandem stehen کنار کسی ایستادنکاربرد فعل stehen به معنای ایستادن- روی پا ایستادن- ایستاده در مکان مشخصی قرار داشتن- در حرکت نبودن، متوقف شدن”Das Auto ist vor der Ampel stehen geblieben” (ماشین پشت چراغ راهنمایی ایستاد.)2. وجود داشتن قرار داشتن، بودن1. Als wir kamen, stand das Essen schon auf dem Tisch. 1 . وقتی ما رسیدیم غذا روی میز بود.2. Der Bus steht schon an der Haltestelle. 2 . اتوبوس در ایستگاه است.3. Wo stehen die Gläser? 3 . لیوان‌ها کجا هستند؟ stehen seit …. Jahren برای … سال وجود داشتن [… سال قدمت داشتن]Das Haus steht seit 20 Jahren. خانه از 20 سال پیش وجود دارد. [این خانه 20سال قدمت دارد.]کاربرد فعل stehen به معنای وجود داشتن- (برای اشیا) در جایگاه مشخصی قرار داشتن، آنجا بودن”die Vase steht auf dem Tisch” (گلدان روی میز قرار دارد.)- در مقیاس مشخصی دارای ارزشی معین بودن”der Dollar stand bei 0,89 EUR” (دلار 0.89 یورو است.)- به عنوان یک ساختمان وجود داشتن3. مناسب بودن etwas steht jemandem gut چیزی به کسی آمدن [چیزی مناسب کسی بودن]1. Das Hemd steht dir gut. 1. این لباس برای تو مناسب است.2. Die neue Bluse steht dir gut. 2. این بلوز جدید برای تو مناسب است. etwas steht jemandem nicht چیزی به کسی نیامدن [چیزی مناسب کسی نبودن]ich finde, diese Farbe steht mir gar nicht فکر میکنم این رنگ اصلا به من نمی‌آید.کاربرد فعل stehen به معنای مناسب بودنبرای مناسب و سازگار بودن چیزی با چیز دیگر (به طور ویژه لباس) می‌توان از فعل “stehen” به معنای (مناسب بودن) استفاده کرد. مثال:”ich finde, diese Farbe steht mir gar nicht” (به نظرم این رنگ اصلا مناسب من نیست.)4. نوشته شدن چاپ شدن in der Zeitung/dem Brief stehen در روزنامه/نامه نوشته شدن1. 1. Ich glaube es nicht, aber es steht in der Zeitung. 1. من این را باور نمی‌کنم، اما این در روزنامه است.2. 2. In der Zeitung steht, dass das Wetter besser wird. 2. در روزنامه نوشته شده [وجود دارد]، که هوا بهتر می‌شود.3. Was steht heute in der Zeitung? 3. امروز در روزنامه چی وجود دارد؟ [روزنامه چه اخباری دارد؟]4. was steht in dem Brief? 4. در نامه چه چیزی قرار دارد؟ [در نامه چه چیزی نوشته شده است؟][اسم]das Stehen /ˈʃteː.ən/ غیرقابل شمارش خنثی[ملکی: Stehens]1. توقف zum Stehen bringen متوقف کردن zum Stehen kommen متوقف شدن
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
15
Q

der Segen

A
  1. دعا2. موهبت نعمت
How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
16
Q

der Anschluss

A
  1. اتصال خط (تلفن)، اتصال (آب، گاز)1. Ist das die Anmeldung für einen Telefonanschluss? 1 . آیا این درخواست برای یک خط تلفن است؟ Anschluss haben اتصال داشتن Telefon-/Strom-/… Anschluss اتصال تلفن/برق/…کاربرد واژه Anschluss به معنای اتصالAnschluss در این کاربرد معنای واحدی در فارسی ندارد اما معنی کلی آن ارتباط یا اتصال است. مثلا در آلمانی در صورتی که خانه ای تلفن داشته باشد می گویند خانه “Telefonanschluss” (اتصال تلفن/امکان استفاده از تلفن) دارد. از همین قاعده برای برق، آب و گاز هم استفاده میشود. به مثال های زیر توجه کنید:Stromanschluss (اتصال برق/امکان استفاده از برق)، Internetanschluss (اتصال اینترنت)، Wassernetzanschluss (اتصال به شبکه آب)2. ارتباط آشنایی Anschluss finden ارتباط گرفتن (دوست پیدا کردن)Du solltest den Anschluss finden und nicht zu Hause vor dem Fernseher sitzen! تو باید دوستی پیدا کنی و در خانه جلوی تلویزیون ننشینی! Anschluss suchen به دنبال آشنایی (دوستی) گشتن
17
Q

das Klo

A
  1. دستشویی توالت
18
Q

damals

A
  1. آن زمان‌ها آن وقت‌ها، در گذشته، آن موقع1. Damals gab es noch keine Computer. 1 . آن زمان‌ها کامپیوتری وجود نداشت.2. Mit 15 wollte ich gerne Klavier spielen lernen. Aber damals hatte ich kein Geld dafür. 2 . وقتی 15 ساله بودم دوست داشتم پیانو زدن یاد بگیرم اما آن موقع برای آن پولی نداشتم.
19
Q

erleben

A
  1. تجربه کردن دیدن etwas (Akk.) erleben چیزی را تجربه کردن [دیدن]1. Die Geburt seines ersten Sohnes hat er nicht mehr erlebt. 1. او زنده نماند تا تولد اولین پسرش را ببیند.2. In unserem Urlaub haben wir viel Schönes erlebt. 2. در تعطیلات ما زیبایی‌های زیادی را دیدیم. Schönes/Schweres/eine Enttäuschung/… erleben زیبایی/سختی/ناامیدی/… تجربه کردن
20
Q

nebensächlich

A
  1. ضمنی جانبی
21
Q

das überleben

A
  1. بقا1. Das Überleben gefährdeter Arten hängt von ihrem Schutz ab. 1 . بقای گونه‌های در خطر به محافظت از آنها بستگی دارد.
22
Q

alleinerziehend

A
  1. تک سرپرست
23
Q

das Begräbnis

A
  1. مراسم تدفین به خاک سپاری1. Zu dem Begräbnis kamen viele Leute. 1 . برای مراسم تدفین افراد زیادی آمدند.
24
Q

sich umschauen

A
  1. برانداز کردن به دور و بر نگاه انداختن1. Der Kunde schaute sich im Geschäft um. 1 . مشتری در مغازه به دور و بر نگاه انداخت.2. Die Kriminalpolizei hat sich in seiner Wohnung umgeschaut. 2 . پلیس جنایی، خانه‌اش را برانداز کرد.
25
Q

schauen

A
  1. به چیزی نگاه کردن تماشا کردن1. Er schaute aus dem Fenster, weil er auf den Besuch wartete. 1 . او از پنجره نگاه کرد، چراکه او منتظر ملاقات بود.2. Schau mal! Da vorne ist noch ein Platz frei. 2 . نگاه کن! آنجا جلوتر هنوز یک جای خالی هست.
26
Q

gelten

A
  1. معتبر بودن اعتبار داشتن1. Der Pass gilt fünf Jahre. 1 . پاسپورت برای پنج سال معتبر است. noch gelten هنوز اعتبار داشتنMein Pass gilt noch ein Jahr. پاسپورت من هنوز یک سال اعتبار دارد. nicht mehr gelten دیگر اعتبار نداشتنDer Pass gilt nicht mehr. پاسپورت دیگر اعتبار ندارد.2. در نظر گرفته شدن مطرح شدن gelten als به عنوان چیزی در نظر گرفته شدن [مطرح شدن]Bitte diesen Zettel gut aufheben: Er gilt als Garantie. لطفا از این نامه به خوبی مراقبت کنید: این یک ضمانت در نظر گرفته می‌شود.3. توجه کردن1. Warum gilt Deine besondere Aufmerksamkeit immer anderen Frauen, aber nie mir? 1 . چرا به زن‌های دیگر توجه می‌کنی؟ اما به من نه؟ jemandem etwas gelten برای کسی چیزی مهم بودنEs gilt ihm gleich, ob sie kommt oder nicht. برایش فرقی نمی‌کند که او بیاید یا نه.
27
Q

höchstalter

A

maximum age

28
Q

damals

A
  1. آن زمان‌ها آن وقت‌ها، در گذشته، آن موقع1. Damals gab es noch keine Computer. 1 . آن زمان‌ها کامپیوتری وجود نداشت.2. Mit 15 wollte ich gerne Klavier spielen lernen. Aber damals hatte ich kein Geld dafür. 2 . وقتی 15 ساله بودم دوست داشتم پیانو زدن یاد بگیرم اما آن موقع برای آن پولی نداشتم.
29
Q

etliche

A

[1] چندینquite a few

30
Q

verschicken

A
  1. فرستادن ارسال کردن
31
Q

schicken

A
  1. فرستادن jemandem etwas (Akk.) schicken برای کسی چیزی فرستادن1. Bitte schicken Sie mir eine E-Mail. 1. لطفا برای من یک ایمیل بفرست.2. Ich habe dir ein Paket geschickt. 2. من برای تو یک بسته فرستادم.3. Ich habe meinen Freunden eine Einladung zur Hochzeit geschickt. 3. من برای دوستانم یک دعوتنامه برای جشن عروسی فرستادم. jemanden in die Schule/zum Einkaufen/… schicken کسی را به مدرسه/به خرید/… فرستادن jemanden nach etwas (Dat.) schicken کسی را دنبال چیزی فرستادن jemanden einkaufen schicken کسی را به خرید فرستادنIch habe die Kinder einkaufen geschickt. Wir haben keine Milch mehr zu Hause. من بچه‌ها را برای خرید فرستادم. ما دیگر در خانه شیر نداریم.
32
Q

die Aushilfe

A
  1. نیروی موقت کارمند یا کارگر موقت1. Das Restaurant braucht noch eine Aushilfe für heute Abend. 1 . رستوران به یک نیروی موقت برای امروز عصر هم نیاز دارد.2. Wir suchen eine freundliche Aushilfe für unser Geschäft. 2 . ما به دنبال یک نیروی موقت خوش برخورد برای فروشگاه‌مان هستیم.