G4 Flashcards

1
Q

fühlen

A

حس کردن احساس کردن etwas (Akk.) fühlen چیزی را حس کردن1. einen Schmerz fühlen 1. دردی را احساس کردن2. Im Bein fühle ich keinen Schmerz. 2. در پا، من هیچ دردی حس نمی کنم. die Wärme der Sonne fühlen گرمای خورشید را احساس کردن jemandem den Puls fühlen نبض کسی را حس کردن2 حس داشتن (sich fühlen) sich krank/verantwortlich/… fühlen حس بیماری/مسئولیت/… داشتن sich gut/ausgezeichnet/… fühlen حس خوب/عالی/… داشتن1. Ich fühle mich ausgezeichnet. 1. من حس عالی‌ای دارم.2. Ich fühle mich nicht gut. 2. من حس خوبی ندارم. sich als etwas fühlen حس چیزی بودن را داشتنEr fühlte sich als Held. او خودش را به عنوان یک قهرمان حس می‌کند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
2
Q

außerdem

A

علاوه بر این چیز دیگری1. Außerdem noch etwas, bitte? 1 . چیز دیگری هم (هست)؟ [آیا چیز دیگری هم می خواهید؟]2. Der Film war langweilig, und außerdem haben die Schauspieler schlecht gespielt. 2 . فیلم کسل کننده بود، و علاوه بر این بازیگران هم بد بازی میکردند.کاربرد واژه außerdem به معنی علاوه بر ایناز قید außerdem برای اضافه کردن یک نکته دیگر به جمله و یا نشان دادن اضافه بودن یک چیز استفاده میشود. در فارسی محاوره ای ما قید außerdem را با واژه “تازه+…+هم” هم معادل سازی می کنیم. مثلا “من به پارک رفتم، تازه بستنی هم خوردم.” تصویر außerdem - دیکشنری انگلیسی بیاموزدانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
3
Q

verzichten

A

چشم‌پوشی‌کردن صرف نظر کردن1. Ich verzichte heute auf den Kaffee. 1 . من امروز از قهوه صرف نظر کردم.2. Wenn wir das Auto kaufen, müssen wir auf die Reise verzichten 2 . اگر ما ماشین بخریم باید از سفر چشم‌پوشی کنیم.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
4
Q

grund

A

دلیل منظور aus welchem Grund به چه دلیلSie haben Ihre Stelle gekündigt. Aus welchem Grund? شما از کارت خارج شدید. به چه دلیل؟ ein Grund haben دلیل داشتن1. Dafür habe ich meine Gründe. 1. من برای آن دلایل خودم را دارم.2. Sie haben keinen Grund, sich zu beschweren. 2. آنها هیچ دلیلی ندارند که اعتراض کنند.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
5
Q

die Aussage

A

گفته نظر1. die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich. 1 . گفته متخصصان در متناقض است.2. Ist die Aussage richtig oder falsch? 2 . این گفته درست است یا غلط؟کاربرد واژه Aussage به معنای عبارتAussage در این کاربرد به معنای چیزی است که بیان شده، یا عبارتی که گفته شده. این عبارت معمولا نظر یا تصمیم یک فرد را می‌رساند. مثلا:”die Aussagen der Fachleute sind widersprüchlich” (گفته متخصصان در متناقض است.)زمانی که از واژه Aussage به همراه machen استفاده می‌شود، معنایی نزدیک به “نظر دادن” دارد. مثلا:”Er macht keine Aussage” (او چیزی نمی‌گوید./او نظری نمی‌دهد.)2 اظهارات گفته، شهادت1. Vor Gericht machten die Zeugen verschiedene Aussagen. 1 . در دادگاه، شاهدها اظهارات متفاوتی بیان کردند.کاربرد واژه Aussage به معنای اظهاراتدر این کاربرد Aussage به معنای اظهارات رسمی در مورد چیزی است. Aussage معمولا به گفته های رسمی در مورد یک پرونده حقوقی یا یک مسئله سیاسی اشاره می کند. مثلا:”Er widerrief seine Aussage” (او اظهاراتش را پس گرفت.)Aussage در این کاربرد به معنای “شهادت” (در معنای قضایی) هم هست. مثلا:”die Aussage verweigern” (کتمان شهادت)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
6
Q

sinngemäß

A

محتوایی وابسته به) محتوا)

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
7
Q

vorkommen

A

[1] اتفاق افتادن[2] به نظر آمدن[3] جلو آمدن1. Kein Problem. Das kann vorkommen. 1 . مشکلی نیست. این می تواند پیش بیاید. [پیش میاد.]2. So etwas ist mir noch nie vorgekommen! 2 . چنین چیزی هیچ وقت برای من پیش نیامده‌است.

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly
8
Q

stören

A

مزاحم شدن مختل کردن1. Störe ich? 1 . مزاحمم؟ jemanden stören مزاحم کسی شدن1. Darf ich Sie einen Augenblick stören? 1. می توانم یک لحظه مزاحم شما شوم؟2. Du kannst das Radio anlassen. Das stört mich nicht. 2. تو می توانی رادیو را روشن کنی. آن مزاحم من نیست. jemanden bei der Arbeit/… stören مزاحم کار/… کسی شدنDieser Lärm stört mich bei der Arbeit. این صدا مزاحم کار من می شود. jemandes Ruhe/den Unterricht/… stören مزاحم آرامش/درس/… کسی شدن durch etwas (Akk.) stören بوسیله چیزی مزاحم شدنSie wurde dauernd durch das Telefon gestört. او دائما به وسیله تلفن مختل می شد. [از ادامه کار باز می ماند]

How well did you know this?
1
Not at all
2
3
4
5
Perfectly